« همه روزها مال توست »

ویژه برنامه‌های روز جهانی کودک با حضور موثر مربیان و همراهی مشتاقانه کودکان در مراکز فرهنگی هنری استان تهران اجرا شد. اکنون گزارشی متفاوت را درخصوص این فعالیت‌ها در مرکز فرهنگی هنری شماره 22 تهران به قلم ملیحه حیدری می‌خوانیم.

روزها نشستیم دور یک میز و فکرهایمان را روی هم ریختیم، تا تو آن روز سرشار شوی از شادی و نشاط. ساعت‌ها تلاش کردیم تا تو لبریز شوی از شور و شوق کودکی. هفته‌ها کار کردیم تا به تو بگوییم همه روزها مال توست. تا برایت خاطراتی تکرار ناشدنی بسازیم.
این شد که کارگاه فرفره سازی راه انداختیم تا توی آن یاد بگیری چگونه می‌شود فرفره‌های رنگی بسازی، بچرخی، بخندی و ما از خنده‌ات دلمان غنج برود. که کودکمان این‌جا در این روز حسابی ذوق کرده و شادی توی جانشان نشسته است.
کنارت در کارگاه عروسک‌سازی کودکانی زرد، سرخ، سیاه و سفید پوست درست کردیم و تو چه خوب دستانشان را در دست یکدیگر گذاشتی که همیشه دوستی یادشان بماند و صلح و آرامش برقرار باشد میانشان.
می‌دانم شعارهای روز جهانی کودک در ذهنت حک شد. هر کلمه از شعار روی یک کارت نوشته شده بود و تو کارت‌ها را مثل یک گردنبند کودکانه به گردن آویختی، یادم هست آن قدر خودت را جا به جا کردی تا شعار کامل شد و روی سینه‌ات نوشته شد: «کودک باید در فضایی سرشار از محبت بزرگ شود.»
تصویرسازی از آینده‌ات روی دیوارهای مرکز خوب نشست و ما آرزو کردیم که جان بگیرند در روزهایی نه چندان دور برای تو.
راستی روز جشن در کارگاه گریم، تصویرهای زیبایی روی صورتت نقش بست. شده بودی شبیه شخصیت‌های توی قصه‌ها و چقدر خلاقانه نمایش بازی کردی، کودکم!
خطت چه زیبا شده‌است و چقدر ادیبانه نوشتی در کارگاه ادبی، آن‌جا که برای دوست سیاه پوستت که در آن طرف کره زمین زندگی می‌کند از کم آبی کشورت گفتی و راه‌های مقابله با آن را یکی‌یکی برایش شمردی.
حال و هوای بالن آرزوها پر شده بود از نفس‌های گرم تو و دوستانت. دمت گرم و دلت خوش باد. دیدی! بالن، آرزوهایت را برد به آسمان تا دل ابرها.
روز پنج‌شنبه بود. هفدهم مهرماه، همان روز که جشنی به افتخار دوران کودکی تو برپا کردیم، پانلی را نیز برای والدینت آماده کردیم تا بیشتر بداند از تو و کودکیت. آن روز والدینت از ای کاش‌های دوران کودکی‌شان برایمان روی پارچه‌ای یادگاری نوشتند، درست کنار دل نوشته‌های تو.
راستی وقتی توی میدان روبروی مرکز 22، کنار دوستت ایستادی و پلاکاردهای کودکی را در دستت گرفتی، قطار کودکی چه زود شکل گرفت. تو می‌دویدی و باد هم می‌دوید از لای موهایت و میدان پر شده بود از صدای خنده‌های تو. صدایی سرشار از شادی که فریاد می‌زد:
زنده باد کودکی
زنده باد زندگی