کانون را خانهای رنگی و سرشار از هیجان برای کودکان معنا میکند و میگوید: از روزی که عضو کانون شدم، اتاقم پر شد از نقاشیهای رنگارنگ، کاردستی و عروسکهای دستساز ابری، که همهی اینها با هم شیرینترین خاطرات کودکیام را در دفتر کودکی و نوجوانی ثبت کرد.
آرزو دارد یکبار دیگر با دوستان قدیمی کانونیاش و مربیان در فضای پرنشاط کانون دور هم جمع شوند و برگ سبز دوستی را دوباره ورق بزنند.
وجیهه کیهان سال 82 وقتی تنها 11 سال داشت با شماره عضویت 719 عضو مرکز فرهنگی هنری شماره یک کانون بیرجند شد.
او حالا صاحب مدرک کارشناسی علوم سیاسی و خبرنگار اخبار جوانههای شبکه 2 سیمای جمهوری اسلامی ایران و گزارشگر واحد اطلاعات و اخبار شبکه استانی خراسان جنوبی(خاوران) است.
حضور با اشتیاق او در برنامههای کانون سبب شد تا یک بار این عضو دیروز و خبرنگار امروز را دعوت کنم که با هم سر یک میز بنشینیم و خاطرات آن روزها را مرور کنیم.این بار او دوربین و میکروفن را کنار گذاشت تا به جای پرسیدن، فقط پاسخ بدهد. شاید خواندن این گفتوگو برای شما هم خالی از لطف نباشد.
• قصه آشنایی شما با کانون از کجا شروع شد؟
آن سال تبلیغات عروسکهای سارا و دارا در تلویزیون شروع شده بود و من هم خیلی دوست داشتم یکی از آن عروسکها را داشته باشم. برای خریدن عروسک سارا پولهای عیدیام را جمع کردم و بعد از عید با پدر و خواهر بزرگم به فروشگاه کانون که در کنار مرکز فرهنگی هنری شماره یک بیرجند بود، آمدیم. پولهایم کم بود، ولی با کمک پدرم به آرزویم رسیدم و یک عروسک سارا برای خودم خریدم.
• از آن عروسک بیشتر برایمان بگویید. سارا با لباس محلی بود یا ساده؟
همان طور که گفتم، عروسک سارا هنوز تازه به فروشگاه کانون آمده بود و تنها یک مدل عروسک سارا آنهم با لباس معمولی موجود بود. ولی همین سارا همبازی دوست داشتنی روزهای کودکیام شد، البته بعدها که لباس محلی را به صورت جداگانه به مراکز فروش کانون آوردند، برای عروسکم لباس محلی هم خریدم.
• و چگونه با کتابخانه کانون آشنایی پیدا کردی؟
وقتی به فروشگاه کانون آمدم، خانم ویدا بزّی رو دیدم که آن موقع مربی فرهنگی بود و با توضیحات ایشان و مهربانی این مربی در اولین دیدار من با کتابخانه هم آشنا شدم. البته سال قبلش هم از طرف مدرسه به کانون آمده بودم، ولی این دیدار باعث شد برای آمدن به کانون تشویق شوم و همان سال تابستان به طور رسمی عضو مرکز فرهنگی هنری شماره یک بیرجند شدم.
• از اولین روز حضور در کانون و عضویت چیزی به یاد دارید؟
بله، خیلی روز خوبی بود. کارت عضویتم را با شماره 719 دریافت کردم. آن روز آقای صمدی به عنوان مربی فرهنگی در کانون حضور داشت و با مهربانی مرا برای امانت گرفتن کتابها راهنمایی کرد. نکته جالب این است که هنوز هم آقای صمدی با اینکه مدیر کل کانون هست، این مهربانی را نسبت به بچهها دارد و هر بار که برای تهیه گزارش به کانون میآیم و با ایشان صحبت میکنم، شاهد این مهربانی هستم. آقای صمدی اصلاً تغییر نکرده است.
• حضور در کانون را با چه فعالیتی آغاز کردی؟
کتاب خوانی
• به خواندن چه کتابهایی علاقه مند بودی؟
داستان و شعر
آیا کتابی هست که هنوز شعرهایش را به یاد داشته باشی؟
بله، کتابِ « یادش بخیر کانون» و «خاطرات مه گرفته، سروده افشین اعلا». من با خواندن یکی از شعرهای آن با عنوان «مادر»، همیشه گریه کردم. چون موقع خواندن، چهره مادرم را با همهی مهربانیهایش در قاب تصویر مرور می کردم.
• در چه فعالیتهایی حضور پررنگی داشتید؟
اول کتابخوانی و بعد نمایش عروسکی، نشریه نگاری، نمایشنامه خوانی، کارگاه ادبی
• آن موقع که به کانون آمدی، روحیهات چگونه بود؟
من در جمع خانواده خیلی شلوغ بودم، اما در کانون خیلی خجالتی. حضورم در کانون سبب شد که اعتماد به نفسم تقویت شود و کم کم در محیط کلاس و کانون صحبت می کردم و نظراتم را می گفتم. حتی در ویژه برنامهها به راحتی صحبت می کردم، حس خیلی خوبی بود.
به خصوص حضور در نمایش خلاق و اوقاتی که به مربیان در مرتب کردن کتابها یا کارتهای کتاب بر اساس شماره کارت کمک میکردم. همهی اینها باعث شد تا کانون را متعلق به خودم بدانم و این مسؤولیتها به من اعتماد به نفس داد.
• به نظر شما اعتماد به نفس اعضا در محیط کانون، چگونه تقویت می شود؟
بالاترین امتیاز کانون، اهمیت دادن به کودکان و نوجوانان است. کانون به بچهها کمک میکند تا استعدادها و تواناییهای گم کردهی خود را پیدا کنند. خودشان را باور کنند و از همه مهمتر اینکه در کانون، کودکان برای کودکان برنامه اجرا میکنند و به نظر من این خیلی با ارزش است که اعضا در همان سنین کودکی و نوجوانی برای هم سن و سالهای خودشان بدون نگرانی و با آرامش برنامه اجرا کنند. برای مثال شعر بخوانند، لطیفه تعریف کنند، روخوانی کتاب و مسابقه.
• روند تحصیلی شما بعد از عضویت در کانون چگونه بود؟
معرفی کتابهای متنوع و روخوانی کتابها به پیشنهاد مربیان خوب کانون، فعالیتهای ارزشمندی بود که اعضا با حضور در آن، اطلاعات خود را کاملتر میکردند و همین امر سبب شده بود، در کلاس درس آنچه از کتابها آموخته بودم و به موضوع درس ارتباط داشت را با اطمینان و از روی آگاهی برای دوستانم بیان کنم. به خصوص به ادبیات خیلی علاقهمند شده بودم.
• یعنی این علاقه حاصل حضور در کارگاههای ادبی کانون بود ؟
بله ، با خواندن کتابهای شعر و شرکت در کلاسهای ادبی ، ذوق ادبی من شکوفا شد و خانم مرضیه فکری که مربی ما بود به من یاد داد، چگونه متن ادبی و شعر بنویسم.
• اولین متن ادبی که نوشتید، به یاد دارید؟
بله ، من برای اولین بار یک شعر درباره امام زمان (عج) سرودم.
• نظر خانواده شما درباره کانون چه بود؟
با آمدن من به کانون خیلی موافق بودند. چون روزهایی که به کانون میآمدم، خیلی خوشحال بودم و از آن مهمتر این بود که شاهد پیشرفت درسیام بودند و مرا برای حضور در کانون تشویق میکردند. آنها عقیده داشتند کانون در آیندهی من بسیار تأثیرگذار است.
• چه موفقیت هایی در کانون کسب کردی؟
کسب رتبه کتابخوان برتر، کسب رتبه در گروه نمایشنامه خوانی و نشریه دیواری
• تا چند سالگی به کانون میآمدی؟
تا پایان 16 سالگی. بعد از آن دیگر نمیتوانستم عضو کانون باشم. البته چون دلم برای کانون و مربیان خیلی تنگ میشد، به بهانه های مختلف به کانون سر میزدم. کانون تنها جایی است که همیشه دلم برایش تنگ میشود. باز هم میگویم، من همیشه دلتنگ کانونم.
• چه یادگاری از کانون داری؟
در واقع بهترین یادگاری ام از کانون خاطرات من و آموختههایم مثل کاردستی، قصه گویی و زیبا خواندن شعر و داستان است که سعی میکنم در جمعهای خانوادگی و دوستان من هم به بچهها یاد بدهم. همچنین لوح تقدیر، بازی و سرگرمی و از همه زیباتر کتاب و این رسم زیبا در کانون هنوز ادامه دارد. بعضی روزها که برای تهیه خبر به کانون میآیم، باز هم مورد لطف قرار میگیرم و مربیان عزیز به من کتاب هدیه میدهند.
• کانون آن زمان را، چگونه توصیف میکنی؟
دیوارهایش پر از نشریه دیواری، عروسک و یک حیاط پر از درخت که فضای بازی دوست داشتنی برای ما بود. یک سالن بزرگ با موکتهای سبز، مکانی برای بازی، شعر خوانی ، نمایش خلاق و گاهی جلسات دوستانه با دوستان جدید کانونی.
• کدام مربی را به یاد داری؟
یاد و خاطره همهی مربیان را برای همیشه به خاطر خواهم داشت، مثل آقای عبدالرضا صمدی، خانم ویدا بزّی، خانم راضیه حسینی و خانم شهربانو الوانی
• یک خاطره از روزهای عضویت:
من اردو را خیلی دوست داشتم. یکبار برای اردو به کاخک گناباد رفتیم. این یک اردوی تفریحی و زیارتی بود که خیلی به من خوش گذشت، ولی یکی از دوستان کانونی که من خیلی دوستش داشتم در این اردو همراه ما نبود. گناباد به یک فروشگاه رفتیم و من با پول کمی که داشتم تنها برای فاطمه امیاری عزیز یک جا قلمی سفالی سوغات خریدم.
• مربیان کانون در تعریف شما؟
صمیمی مثل یک دوست، مهربان مثل یک مادر، دلسوز مثل یک پدر
• یک آرزو از روزهای کودکی ؟
دلم میخواست اتاقم شبیه کانون باشد. دیوارهای رنگی و پر از نقاشی و کاردستی. البته این آرزو بر آورده شد و من اتاقی داشتم رنگی ، پر از رنگ و نقش و عروسکهای ابری که در کانون درست کرده بودم.
• چطور شد که خبرنگار شدی؟
خواهر بزرگترم خبرنگار بود و من از کودکی عاشق این کار بودم. با دیدن اخبار جوانهها آرزو میکردم، روزی خبرنگار باشم. وقتی فهمیدم برای خبرنگار شدن باید اصول خبرنگاری را یاد بگیرم، عضو باشگاه خبرنگاران جوان شدم و سال 87 دوره خبرنگاری را گذراندم. سال 89 به عنوان تدوینگر وارد صدا و سیما شدم و از سال 91 به طور رسمی کار خبرنگاری را شروع کردم.
• فکر می کردی روزی به عنوان خبرنگار دوباره میهمان کانون باشی؟
وقتی دوره خبرنگاری را میگذراندم، به کانون خیلی فکر میکردم و یقین داشتم فضای کانون و مربیان مهربانش به من در تهیه اخبار کمک مؤثری خواهند کرد. حالا هم با اشتیاق برای تهیه خبر به کانون میآیم.
• بیشترین موضوع خبری که برای تهیه آن به کانون میآیی؟
زنگ کتاب که در آن کتابهای کانون را معرفی میکنم و این بخش در «اخبار جوانهها» از شبکه 2 و خبر استانی خراسان جنوبی با عنوان «خاوران» پخش میشود. نکته جالب این است که در اخبار جوانهها «زنگ کتاب» ویژهی خبر استان خراسان جنوبی است.
• چه کتابهایی را معرفی میکنی، آیا برای انتخاب کتاب شاخصهی خاصی وجود دارد؟
بله، کتابهای جدید الانتشار و ترجیحاً نویسنده آن ایرانی باشد و کتابهایی که توسط انتشارات کانون منتشر شده باشد.
• لطفاً درباره روش معرفی کتابها کمی توضیح بدهید.
کتابها را مربیان کانون به من معرفی میکنند، اول خودم کتاب را میخوانم و خلاصه میکنم، جذابیتهای کتاب را برای ارایه در خبر تعیین میکنم و نتیجهگیری که توسط بچهها آماده میشود و در نهایت کار فیلمبرداری و ضبط خبر که بیشتر اوقات در فضای کانون، گاهی پارک یا منزل یکی از دانشآموزان کتابخوان انجام میشود.
• تا حالا چند کتاب کانون را معرفی کردی؟
38 کتاب
• بهترین زنگ کتاب از نگاه خودت؟
اول تابستان سال گذشته با کتابخانه سیار شهری بیرجند همراه شدم تا کتاب آقای تابستان را معرفی کنم. حال و هوای ساده کتابخانه و جمعیت کودکان مشتاق که منتظر آمدن کتابخانه سیاربودند، برایم خیلی جالب بود. با حضور این کودکان ساده و صمیمی زنگ کتاب فراموش نشدنی را برای اخبار جوانهها ضبط کردیم.
• چه تفاوتی میان کتابهای امروز کانون و روزهای عضویت خود می بینی؟
کتابهای قدیم بیشتر نوشته بود و کمتر عکس داشت و داستانهای طولانی، اما حالا داستانها کوتاهتر و صفحات رنگی بیشتر با جلدهای رنگی که برای جذب مخاطب بسیار عالی است.
• دوست داری چه کتابی را معرفی کنی ولی در کانون آن را پیدا نکردی؟
خیلی دلم میخواهد یک کتاب معرفی کنم که شکل کاردستی یا اسباب بازی باشد. طوری که هم جنبه خواندن و هم بازی داشته باشد، البته الان بعضی کتابها هست که شبیه کاردستی است، اما میخواهم خواننده آن را کشف کند. یا یک کتاب شبیه حلقه فیلم عکاسی با موضوع عکاسی که نگاتیو آن را باز کنی و کتاب را بخوانی.
• چه حسی داری وقتی قرار است به عنوان خبرنگار به کانون بیایی؟
من کار با بچهها را خیلی دوست دارم و آمدن به کانون را و در کنار بچهها قرار گرفتن را بیشتر دوست دارم. چون گزارشگر اخبار جوانهها هستم برای تهیه خبر و گزارش همیشه کانون را انتخاب میکنم. جایی که بچههای آن پاک و صمیمی هستند و آنچه را میپرسم، پاسخش ساده، بیریا و صادقانه است.
• حرف آخر:
پدرها و مادرها بچه هایشان را به کانون بیاورند. زیرا حضور آنان در کانون بسیار کم هزینه است و آنچه فرزندان آنان در محیط مدرسه میآموزند، در کانون کامل میشود. فعالیتهای کانون به کودکان و نوجوانان صبوری، مهربانی و نوعدوستی را میآموزد.
گفتوگو از: فاطمه آدینی، کارشناس روابط عمومی کانون استان خراسان جنوبی