عظیمیه ی کرج را که طی می کنی به سمت میدان مهران در کنار یک بستنی فروشی یک درب و راه پله ی باریک ،تابلوی ((موسسه ی فرهنگی ،هنری "محفل کتاب رویا ")) به چشم می خورد ، تو با خودت می گویی یک رؤیا و این همه عنوان ؟!
قرار است چه بگویی و چه بشنوی توی این فضا ؟!
می رسی ،همان جایی که توی گرمای این روزهای تابستان انتظارش را داشتی ،جای دنجی ست که دلت می خواهد بروی و خودت را به خنکای فضا یش بسپاری .
از در که وارد می شویم الهه شیرینی که لقب مادر کافه را دارد وپوشش ما را یاد پرستاران می اندازد ،خوشامد می گوید و پس از او محمد زند حمزوی موسس و صاحب کافه به استقبالمان می آید .
میزهای نارنجی و سفید هارمونی قشنگی در فضا ایجاد کرده وکتاب هایی که دور تا دور فضا را گرفته است ،حمزوی فضای محفلش را معرفی می کند ،می گوید این جا هم دغدغه ی کتاب و کتاب خوانی داریم و هم پذیرای مجموعه داران هستیم ،نسخ قدیمی و خطی زیادی دارد که از بخش های مهم فضاست ،تمبر و پاکت و کبریت و سکه مجموعه های دیگری است که اصلا فکرش را هم نمی کردیم این جا جلوی چشممان خود نمایی کنند .وجود نسخه ها و لباس و ابزار مربوط به تعزیه ی برغان به عنوان یکی از تعزیه های مطرح کشور و استا ن البرز،خودنمایی می کند ،لباس و کشکول درویشان و قلیانی که این جا گلدان شده است .
آشپز خانه ی ساده شان با دم نوش ها و آموزش پخت غذاهای گیاهی .
دستندر کاران کافه می گویند: "شاید بتوان کارکردشان را در "ایجاد تعاملات" و "برخوردهایِ نزدیکِ انسانیِ دوستانه یِ انتخاب شده" و"ایجاد فضایی برای آرامش فردی" خلاصه کرد و
سالها بوده که دغدغه عصرانه های کتابداری را داشته اند و فکر می کردند چه خوب می شد اگر جمع هایی غیررسمی و در فضایی زنده و بدون دغدغه کنار هم بنشینند و حرف دل بزنند و تجربه و خاطره و دانش را در هم بیاویزند و بی شیله پیله به اشتراک بگذارند."
عشق و برکت پیام اصلی شان است در میان هزار ها پیام زیبای رنگارنگ دیگر که نوشته اند و در کنار صندوقچه ای که هر میهمانی هر چه قدر که دوست دارد به برکتش می افزاید قرار داده اند .
حمزوی از دغدغه هایش و نحوه ی اخذ مجوز و کارکرد های کافه در جمع آوری گروه ها و اجرای برنامه های فرهنگی ،هنری سخن می گوید .
وضعیت بخش کودک وحضور بچه ها در کنار پدر و مادرشان و نیز خانم های کافه که اسم یکی شان ((مادر )) است و بقیه یعنی نرگس و یاسمن، ((خواهر ))، در مورد فعالیت های مختلف بش کودک توضیح داده می شود از میان این همه بازی ((نوه و نیا )) توجه مان را جلب می کند ،کاری برای ارتباط دو نسل و حل کردن فاصله ی بین نسل ها که با حضور نسل میانی یعنی پدر و مادر غنای ویژه ای می یابد ،آدمهای این جا دغدغه ی حفظ گذشته و میراث فرهنگی را دارند.
رویا دخترکی که حدس می زنیم اسم کافه را از اسم او گذاشته اند ،شاداب دور میز قدم می زند و سپس در حالی که با چشمان زیبایش به تابلوی شنی خیره می شود روی زانوی یکی از خواهر ها می نشیند.
دل نوشته ی یکی از خانم ها در مورد کافه و ارتباطش با بچه ها و تاثیر ارتباط در وجود خودش خوانده می شود .
محمود مروج مدیر کل کانون و مهری فلاح معاون فرهنگی کانون استان نیز در سخنانی از دغدغه و شور این آدم ها که بی غل و غش و با شعار عشق و برکت جمع شده اند تعریف کرده و به دنبال یافتن زمینه های مشترک هستند.
قرار می شود در کنار بهره گیری از ذوق و تجربه های مفید یکدیگر،توانمندی های مجموعه ها را بشناسند و از کافه کتاب به عنوان یک پل ارتباطی بین کانون و خانواده ها استفاده کنند .
نوشتن دست خطی در دفتر دل نوشته ها و پذیرایی حسن ختام این دیدار دل نشین است .