سولماز صادقزاده نصرآبادی متولد سال ۱۳۵۷ شهرستان مشگین شهر در دامنه سرسبز سبلان است. هنوز با سالهای پرشور و نشاط عضویت در کانون فاصله نگرفته بود که کسوت مربیگری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را پوشید. ۱۴ سال مربیگری در مراکز مشگین شهر و اردبیل برای او گویی چند صباحی بیش نبوده، ولی توانسته در این سالها مقامهای متعددی در سطح استان و کشور به دست آورد. کسب مقامهای مختلف در عرصه نمایشنامه نویسی، مشاعره، کارگردانی نمایش عروسکی، طراحی صحنه، عروسک سازی، بازیگری، نمایشنامه خوانی و مربیان نوآور از آن جمله اند اما فعالیتی که لذت مضاعفش از کار مربیگری بوده قصه گویی است. ۴ دوره حضور در جشنواره منطقه ای و ۳ دوره جشنواره بین المللی قصه گویی، میوه های خوشرنگ درخت قصه گویی اوست، اما بر تارک این درخت، کسب مقام اول، اولین جشنواره بین المللی قصه گویی مازندران و مقام اول پانزدهمین جشنواره بین المللی قصه گویی ارومیه، درخشندگی دیگر گونه ای دارد.
خواندن مصاحبه سولماز صادقزاده نصرآبادی خالی از لطف نخواهد بود.
خانم صادقزاده، چرا قصه گویی؟
قصه در بطن خود رازهای سر به مهر علت ها را حمل می کند، رازهایی که وسعت حضورشان را در قالب دیو، فرشته، گل های سخن گو، آدم های خوب و بد دریافت می کنیم. قصه چیزی کم از تاریخ و چیزی کم از زندگی ندارد. در واقع می توان چنین گفت که در قصه تاریخ متولد می شود و از لایه های سطحی عبور کرده به عمق می رسد و راست گفته اند «بی قصه انسان هلاک می شد، همچنان که بی آب»، یعنی قصه زندگی است. قصه و قدرت انتقال آن نسبت به تاریخ گسترده تر است. قصه سنت نیک نیاکان ماست از اشتراک های دین و سنت، چرا که هر دو برای واگویی حقایق زبان قصه و تمثیل را ارجح دانسته اند و این بسیار لذت بخش و رازآلود است ماندگاری و غنای بیشتری هم دارد.
مگر این لذت بخشی و رازآلود بودن در سایر هنرها نیست؟
قصه گویی کاری سخت و انرژی بر است، چیزی کم از سایر هنرها ندارد. در برخی مواقع حتی انرژی فراتر از هنرهایی چون خوشنویسی، موسیقی، داستان نویسی و نقاشی می طلبد. در این هنرها، هنرمند اثری را با هر میزان تلاش و تحمل سختی و به اصطلاح عرق ریزان روح و احساس خلق می کند و برای همیشه در اختیار مخاطب قرار می دهد، اما در قصه گویی حتی بعد از آماده شدن قصه طی ماهها تلاش و تمرین در هر اجرا نیازمند صرف انرژی و سنجش شرایط و محیط هستی، پس همواره برایت راز آلود است و راه یافتن به دنیای احساس و باور مخاطب به همان میزان لذت بخش. چنین نیست که قصه در یک یا چند نشست رو بیاید و از آن قصه گو شود، تلاش مضاعفی لازم است که یک قصه گو بتواند مخاطب را جذب کرده قصه را از همان زاویه ای که قابل تصور و دیدن است، نقل نماید و او را به جایی سوق دهد که قصه در بطن خویش دارد، به دنیایی که ورای دنیای حقیقی است تا نادیدنی را ببیند.
این دنیایی که با قصه گویی می خواهیم به آن جا برسیم، کجاست؟
خیلی از خواسته های بشر ریشه در نیازهای او دارد، نیازهای بشر از سویی با کمال طلبی و از سوی دیگر با کمبودها و کاستی ها در ارتباط است. قصه گویی راهیست که هم به شهر کمال و هم به دنیای خیال و آرزو منتهی می شود جایی که کمبودها و نواقص رنگ می بازند و فرصت معرفت و شناخت خویش و دیگران مهیاست. دنیایی که قصه گویی به روی ما می گشاید، دنیایی عاری از مشکل و سختی و توام با خیال و راحت طلبی نیست، حقایق و دردهای خاص خود را دارد. مخاطب در آن دنیا زندگی حقیقی را تمرین می کند، آن چه را نیاز دارد بر می گیرد و با توشه ای از تجربه شهر قصه را ترک می کند. از شهر قصه همواره می توان با انگیزه و توان مضاعف پا به دنیای حقیقی گذاشت. قصه گویی مخاطب را از یک صافی عبور می دهد، ناتوانی ها، معایب، کاستی ها به هنگام عبور از این صافی زدوده می شود. در دروازه خروجی شهر قصه، همواره امید در انتظار مخاطبان است که با آن می توان به ستیز با هر گونه گناه و ناپاکی و ناتوانی رفت. دنیایی که با قصه گویی به آن پای می نهیم دنیایی لبریز آموزه ههاست و مسافر این دنیا به میزان نیاز فهم خود از آموزه ها بهره می برد و او برای زندگی حقیقی مهیا می شود.
در دنیایی که قصه گویی می گشاید، مخاطب وجودش را از لای خروارها دل مشغولی بیرون می کشد و بر روح تکه تکه خود که به واسطه آلام دنیوی بوجود آمده، وحدت می بخشد، با گوش درون می شنود و روح بیقرار خود را سامان می دهد.
قصه گویی چگونه به وحدتی که اشاره می کنید منجر می شود؟
در دنیای واقعی کودک دچار تضادهاست. البته این اشتباه است که قصه را مختص کودکان قلمداد کنیم نه تنها نوجوانان بلکه جوانان و بزرگسالان نیز مخاطبان قصه گویی هستند، عاشیق ها برای کودکان قصه نمی گویند و همچنین قرآن مخاطبش کودک نیست. کودک یا بهتر بگوییم انسان در دنیای حقیقی گرفتار تضادهاست، ذات دنیای حقیقی همین است. تشخیص سره از ناسره دشوار است و همین باعث می شود که همواره دچار اشتباه شویم. وجدان انسان را به سویی سوق می دهد و میل و غریزه به سویی دیگر. راستی ها شکل می گیرند و وسوسه ها هم و در این میان روح تکه تکه می شود و هر ذره به سویی متمایل می شود و این دنیای قصه است که مخاطب را یاری می رساند با آموزه ها، پندها و عواقبی که ارائه می دهد خود را دریابد و سر و سامانی پیدا کند. چنین کودکانی توان رویارویی با حقایق را بیشتر خواهند داشت.
حال چگونه می توان کودکان را به قصه گویی علاقمند کرد؟
برخی از گرایشها فطری اند. قصه شنیدن نیز فطری است، اگر فطری نبود خدا هیچ وقت به زبان قصه با انسان سخن نمی گفت. میل به رشد، به خداشناسی، به لذت، به زیبایی، فطری است. کودک قصه را بدون نیاز به آموزش، ذاتا دوست دارد و نیازی نیست میل به قصه در کودک ایجاد شود فقط باید مراقب باشیم با اتخاذ تدابیر نادرست ذائقه دوستداری قصه را در کودک از بین نبریم. خداوند با دمیدن روح خود در انسان حب قصه را نیز در ذات انسان به ودیعه نهاده و ما برای علاقمند نگه داشتن کودکان به قصه شنیدن، راه سختی در پیش نداریم فقط باید بدانیم آنها چه می خواهند و چگونه برایشان با قصه رازهای نهان را بازگو کنیم. چگونه گرایش کودکان به قصه را در مسیر رشد و تعالی قرار دهیم تا همچنان دوستدار قصه و قصه گویی باقی بماند. البته این شاید سخت تر باشد، چون همیشه حفظ کردن در مسیر درست و پاس داشتن آن از پدید آوردن و ساختن سخت تر است.
جریان رشدی که می فرمایید چگونه اتفاق می افتد؟ در دنیای قصه یا با استنباط و درک بعد از تعریف آن؟
هیچ آموزه ای در دنیای قصه گویی به کودک مستقیم ارائه نمی شود. پس در جریان قصه گویی تربیت و رشدی وجود ندارد یا اگر وجود داشته باشد محسوس نیست. رشد و تعالی مسلما بعد از قصه است که کودک همزاد پنداری می کند خود را در مقام مقایسه قهرمانهای قصه قرار می دهد و می سنجد و به درک درستی از قصه نایل می شود. کودک توانایی دریافت بالایی دارد، کافیست او را وارد دنیای قصه کنیم، داشته ها و کاستی های خود را در قصه می فهمد. به عشق ، نفرت و دوستی می اندیشد. ت.ان تصمیم پیدا می کند و بهترین را برمی گزیند. اشتباه های قهرمان واقعه را در می یابد و برایش راه نجاتی می جوید. جریان رشد و تعالی در دنیای قصه نامحسوس اما عمیق اتفاق می افتد.
با توجه به دریافتهای شما از قصه گویی و نظر به تجربیاتتان، چه قصه ای برای گفتن مناسب است؟
بسیار اتفاق افتاده کتاب قصه ای را که خوانده ام از آن لذت نبرده ام اما وقتی همان قصه را از زبان قصه گو شنیده ام بسیار شگفت زده شده ام و تعجب کرده ام که آیا این همان قصه است؟! چقدر دریافت من موقع خواندن با وقتی که آن را از زبان قصه گو شنیده ام متفاوت بوده. علت این امر در بیان هنرمندانه قصه از زبان قصه گوست. دریافتی که به هنگام شنیدن یک قصه از زبان قصه گو در مخاطب پدید می آید با خواندن آن متفاوت است، هیجان، تعلیق، اوج و فرود، نفس زنده قصه گو، ارتباط چشمی و جلوه هایی که با واگویه کردن حوادث در قصه گو ایجاد می شود، همه در مخاطب اثر می گذارد. مسلما هر قصه ای که جان می گیرد، بالقوه قابلیت نقل شدن هم دارد و این به توان قصه گو بر می گردد که چگونه آن را مال خود کند و به زوایای بی روح آن نیز با دم مسیحایی خویش حیات بخشد تا در کلام جان بگیرد و قدرت انتقال پیدا کند. این قصه گوست که باید از دل قصه ها تصاویر را کشف کرده و بیرون بکشد و آنگاه با آن مخاطب را شگفت زده نماید. البته برخی از قصه ها ذاتا نیازمند عرق ریزان روح برای قصه گو بخاطر کشف فضاها و موقعیت ها نیستند و بالطبع بسیاری از قصه گوها به سمت چنین قصه هایی می روند.
قصه گویی در دنیای امروز، هنری رو به انزواست؟
جواب این سئوال سهل و ممتنع است، نیاز به تحقیق گسترده دارد. ما عادت کرده ایم ابتدا نعمتی را از دست بدهیم سپس در فراقش مویه سر دهیم. خوشبختانه قصه و قصه گویی را هنوز در دنیای پیچیده و گسترده مدرنیته و فیلم و ماهواره و اینترنت از دست نداده ایم. در جهان هنوز باورها نسبت به قصه کم رنگ نشده، قصه گویی در دانشگاهها تدریس می شود و جشنواره های بزرگ را شاهد هستیم. در کشور ما که باید مهد قصه گویی باشد، اگر به گذشته های دور هم نظر نداشته باشیم از اسلام به بعد قران برای ما بسیاری از احکام و اخلاقیات را به زبان قصه تعلیم می دهد پس جایگاه قصه برای ما مبرهن است. جشنواره های کانون پرورش فکری هم حکم دمیدن هوای تازه در کالبد قصه گویی را دارد. خوشبختانه قصه گویی در جامعه ما هنوز حیات دارد. ارزش و جایگاه آن زیر سئوال نرفته و همه به نقش تربیتی آن معترفند و این به معنی آن است که قصه در کشور ما هنری رو به انزوا نیست.
و این کافیست؟
مسلما کافی نیست. نقش سازنده و بی بدیل قصه گویی در ساختن دنیای حال و آینده کودک به قدری روشن است که باید همواره در جامعه و نزد خانواده ها محبوب و مورد استقبال باشد. متاسفانه بسیاری از نهادها که می توانند در این راستا نقش کلیدی ایفا کنند، کمتر به این مهم می پردازند. تلویزیون و رادیو در کنار آنها آموزش و پرورش، در راس نهادهایی قرار دارند که نهادینه شدن فرهنگ قصه گویی نزد خانواده ها به فعالیت و عملکرد آنها وابسته است. این نهادها می توانند هنر قصه گویی را با توجه به گستردگی مخاطبان خود در جامعه، رواج دهند و هنر قصه گویی را همه گیر نمایند.
هنر یا فن؟
قصه گویی بهره جستن از فن برای رسیدن به هنر است. فن بیان، فن حرکت، فن شناخت قصه و مخاطب، فن تسلط بر محیط، فن استفاده از میمیک چهره، فن شناخت فضاها و کشف زوایای قصه و تصویرها. با چنین فنونی قصه گو به یک هنر دست می یابد که قصه گویی نام می گیرد. به همین دلیل است که نبود یکی از این فن ها در قصه گویی خلل به وجود می آورد و از کارایی و ایستایی آن می کاهد.
تا کنون در قصه گویی دچار چنین خللی شده اید؟
طبیعی است. خود را در دنیای بیکران قصه گویی ره رویی بیش نمی بینم. موفقیتهایی که در عرصه قصه گویی خدا ارزانی ام کرده، هیچ وقت عاری از نقصان نبوده، چرا که قصه گوی بی نقص خداست و ما هر کدام به اندازه سهمی از روح قصه گوی بزرگ که در وجودمان سرشته، لب به قصه گویی باز می کنیم.
بزرگترین خللی که در قصه گویی خود حس کرده ام در دومین جشنواره بین المللی رضوی بود که قصه ای دشوار انتخاب کردم و در نهایت نتوانستم قصه را ازآن خود کنم و علیرغم قصه گویی راحت و روان، از عهده تصویرسازی و بیان گیرای قصه برنیامدم.
یک قصه چه زمانی از آن قصه گو می شود؟
زمانی که قصه گو جزئی از قصه می شود. یعنی قصه را از دنیای قصه تعریف می کند همراه و همسان شخصیت ها، در همان فضا و مکان. قصه گو جزئی از قصه است و تفکیک ناپذیر. قصه را که می گوید از همان دنیا می گوید، انگار که خود در آن حضور دارد. این توانستن مستلزم تمرین، تلاش و توانایی حضور در صحنه هایی است که در قصه اتفاق می افتد. در آن صورت است که قصه مال قصه گو می شود. جزئی از خاطره و داشته او، انگار که در آن قصه حضور داشته است.
چه کسی می تواند به این هنر آراسته شود؟ خصوصیات یک قصه گوی خوب چیست؟
قصه گو کافیست، فقط دوست داشته باشد. آن وقت می تواند قصه گو شود.
با چه خصوصیاتی می توان دوست داشت و به هنر قصه گویی آراسته شد؟
خصوصیات زیادی برای قصه گو در کتابهای ویژه قصه گویی ذکر شده است، از فهم صحیح کلیات ادبیات گرفته تا توانمندی نقد و مقایسه و انتخاب قصه مناسب، اما چیزی که به آن اعتقاد دارم این است که یک قصه گو باید بخواهد که قصه بگوید. شیفته این کار باشد و آن گاه همه چیز مهیا می شود. مثل قدم گذاشتن در راه است، مقصد هم وجود نداشته باشد، مسیر لبریز آموزه هاست. در این مسیر هر چه پیش بروی بیشتر می یابی هر چند مقصد هم ناپیدا باشد. با دوست داشتن می توان به هنر قصه گویی دست یافت. دوست داشتن قصه گویی و دوست داشتن همه چیز.
آیا شما به این خصوصیات دست یافته اید؟
گفتم که در این مسیر ره رویی بیش نیستم. در ابتدای مسیرم با مقصدی ناپیدا. جاده قصه گویی همین است، نهایتی در آن نیست.
یک خاطره خوب؟
کسب مقام اول در اولین جشنواره بین المللی قصه گویی رضوی. قصه گویی در مراسم اختتامیه با قصه«قارا». آن فضا و آن قصه برایم فراموش شدنی نیست.
و یک خاطره بد؟
در جشنواره بین المللی شیراز تصمیم گرفتم بدون میکروفون قصه بگویم اما شخصی که مسئول صدا بود با میکروفون در صحنه دنبالم راه افتاده بود. من قصه می گفتم و او تلاش می کرد میکروفون را به من بدهد. کاملا از حال و هوا و فضای قصه دور افتادم و قصه را از دست دادم.
یک آرزوی خوب؟
مادرم هنوز هم در دیالوگهای روزمره اش با بایاتی (ضرب المثل های ترکی) جواب مخاطب هایش را می دهد. او نهال قصه گویی را در کویر وجودم کاشت و با بایاتی آب داد. برای او و همه قصه گویانی که تمام وجودشان چروک شده، جز زبان قصه گویشان؛ سلامتی، عزت و دمی همواره گرم آرزو می کنم.
و یک سخن آخر؟
هر مادر یک قصه گو شود تا کودکان شبها بی قصه نخوابند.