پرورش «قهرمان درون» در کانون «پرورش فکر»

مهدی فرشیدی سپهر، نویسنده و کارگردان در حوزه‌ی تئاتر کودک و نوجوان ماه گذشته با نمایش «عقل صورتی یا مدادی که فقط مشق نمی‌نوشت» در مرکز تولید تئاتر و تئاتر عروسکی کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان میزبان کودکان دارای سواد خواندن ونوشتن بود تا با آن‌ها از پرورش قهرمان دورن و عزت نفس سخن بگوید. می‌گوید کیفیت سالن، درب خروجی حیاط، دیدن اتاق فرمان از داخل سالن در صحنه و اسم کانون پرورش فکر برای او مهم بوده است، تا این نمایش را در مرکز تئاتر کانون اجرا کند.

در ابتدا لطفا درباره‌ی شروع کارتان در عرصه‌ی نمایش کودک و کارهای پیشین‌تان بگویید؟
- من از سال 1376 یعنی 16 سالگی با گروه‌های آماتوری که کار کودک می‌کردند آشنا شدم. پنج‌سالی با آن‌ها کار کردم. این گروه‌ها بعدها به تلویزیون یا تئاترهای بزرگ‌سال پیوستند یا ازدواج کردند و رفتتند و 20 درصدشان باقی ماندند. بعد از آن به گروه‌های بزرگ‌سال پیوستم. پنج سال دوم با استادان معروف‌تر و مشهورتری کار کردم که تجربه‌ی سه‌دهه بیش‌تر از ما داشتند. بعد متوجه شدم آن‌ها هم هرچند دکوراسیون قوی‌تر یا خبرسازی بیش‌تری دارند اما پندهایی که می‌دهند همچنان پندهای اخلاقی مشابه همان گروه‌های آماتوری و درباره‌ی خرس‌های خطاکار، روباه‌های مکار یا بچه‌های خوب و بد است. البته بسیار از آن‌ها آموختم. سال 85 غر زدن به جان گروه‌های آماتور و حرفه‌ای را کنار گذاشتم و نمایش «گاو» را با همکاری تعدادی از هم‌نسلان خودم کار کردم. آن‌ها هم بعدها به بخش ادرای یا تلویزیونی پیوستند. نمایش «گاو» تلاش می‌کرد تا کلیشه‌های رایج با موزیک وارد صحنه شدن و فقط شاد بودن را زیرپا بگذارد و کارهای تازه‌ای انجام بدهد. 10 سال از آن سال می‌گذرد. من در این 10 سال تلاش کردم به شهرهای مختلف ایران بروم از رشت تا کیش، از تبریز تا سیستان و بلوچستان و برای کودکان درباره‌ی جهان‌های حرف‌زده نشده، راجع به خردورزی و نگاه به جهان درون صحبت کنم. همین‌طور به کشورهای مختلف سفر کرده‌ام. حدود 10 یا 11 کشور را زیرپا گذاشتم و در همه‌ی آن‌ها به دنبال این هدف گشتم. زمان‌های بسیاری بود که قراردادهای گران پیش روی من بوده مبنی بر این‌که نمایش‌های سنتی و خنده‌دار یا نمایش‌های باستانی، کلیشه‌ای و موزه‌ای را برای اجرا از ایران بیرون ببرم. اما همان‌طور که می‌دانید چنین نمایش‌هایی رسانه دارند، هم شبکه‌های تلویزیونی و هم بسیاری از همکاران من بسیار به این موضوعات می‌پردازند. بنابراین از این کار پرهیز و رابطه‌ام را با آن‌ها قطع کردم تا با گروه‌هایی کار کنم که به گسترش خرد می‌پردازند. من 20 سالی است که مشغول این کار هستم. از جهان آماتور تا جهان حرفه‌ای و بعد جهان دغدغه‌مند تئاتر کودک. خودم این 20 سال را به این سه دوره تقسیم می‌کنم. اکنون که با شما صحبت می‌کنم 36 ساله هستم و برای باقی عمرم این نقشه را دارم که برای کودکان، نوجوانان، مادرها و پدرها، معلمان و جامعه‌گردان‌هایی که با کودکان در ارتباط هستند، از دنیای تازه‌ای در پرورش انسان سخن بگویم.
آیا در حوزه‌ی تئاتر کودک تحصیل کرده‌اید؟
- تحصیلات من تا پایان دوره‌ی راهنمایی است؛ از مدرسه به عمد خارج شدم. شیفته‌ی زبان، ریاضی، فیزیک، عربی و جامعه‌شناسی هستم، اما نه در مدرسه! به زبان‌های مختلف آشنا هستم. جامعه‌شناسی و روان‌شناسی می‌خوانم. روزی نیست که بدون یک معمای فیزیک آن‌ را شب کنم. عاشق ریاضی هستم و خیلی آن ‌را به هنر نزدیک می‌بینم. اما با آموزش و پرورش دهه‌ی خودم و دهه‌ای که اکنون با آن روبه‌رو هستم سر سازگاری نداشته و ندارم. در حال حاضر تدریس هم می‌کنم. شاگردانی دارم که وقتی می‌فهمند من مدرسه را ترک کرده‌ام به خانواده‌هایشان می‌گویند من هم نمی‌خواهم به مدرسه بروم! {می‌خندد} من به آن‌ها می‌گویم خب، برنامه‌ات چیست؟ از فردا صبح چه برنامه‌ای داری؟ آیا کوه می‌روی؟ صبح‌ها ساعت 6 بدون اجبار مدرسه بیدار می‌شوی؟ آیا خودت زبان می‌خوانی بدون آن‌که لازم باشد امتحانی بدهی؟ آیا خودت به فیزیک و ریاضی رجوع می‌کنی بدون این‌که لازم باشد واحدی را پاس کنی؟ اگر این کارها را می‌کنی، از فردا مدرسه نرو و من هم حامی تو هستم. اما اگر این کارها را انجام نمی‌دهی باید به مدرسه بروی.
به سراغ نمایش «عقل صورتی» برویم. در این نمایش شاهد یک ریتم شاد و موزیکال وارد صحنه شدن نیستیم. هرچند نمایش شادی‌هایی از جنس دیگری دارد و در عین حال تفکری ایجاد می‌کند. این نمایش از نظر شما به عنوان کارگردان آن، چه‌طور نمایشی است؟
- به نظر من تئاتر مثل سانتریفیوژ است. اگر یک نقطه یا یک چرخ‌دنده‌اش کار نکند، مابقی دستگاه کار نمی‌کند، یا اشتباه کار می‌کند و تماشاگر را به غلط دیدن عادت می‌دهد. بنابراین «عقل صورتی» نمایشی است که سعی می‌کند مخاطب را به یک نتیجه‌ی غایی نرساند. برای مثال وقتی بازیگران از من می‌پرسیدند آیا ناظم باید اخمو باشد؟ من سعی می‌کردم به جای بله یا خیر گفتن گمراه‌شان کنم، تا گم شوند و در این مسیر گم‌شدن، تلاش کنند و پیدا شوند. نه این‌که بگویم تو نقش پسر خوب، و دیگری نقش پسر بد را دارد. «عقل صورتی» اول از همه تلاش می‌کند به نتیجه‌ی غایی نرسد. سازه‌ای بسازد تا مردم با نگاه کردن به آن خودشان نمایش را تعریف کنند. گرچه آبشخور «عقل صورتی» از دنیای اندیشمندانه‌ای می‌آید و سازندگان آن خودشان را خردمند و روشن‌ضمیر می‌شناسند، اما آن‌را مثل یک کمپوت آماده به مردم نمی‌دهد، بلکه تلاش می‌کند تا مخاطب، خودش نمایش را تحلیل کند.
من به عنوان نمایش‌نامه‌نویس و کارگردان می‌گویم «عقل صورتی» درباره‌ی نوع منتقرض شده‌ای از بچه‌ها است: بچه‌هایی که به جای این‌که بازویشان را کلفت کنند، یا با بنز پدرشان پز بدهند، یا به جای عکس گرفتن با افراد مشهود و پز دادن به همکلاسی‌هایشان به جهان دورن‌شان و درون عالم دقت دارند. زمانی آقای کیومرث پوراحمد و آن نسل به این نوع بچه‌ها می‌پرداختند. در حال حاضر اما خیلی نادر است. اغلب ترجمه‌ها و تالیف‌ها درباره‌ی آموزش صرف اخلاق یا بیش‌تر راجع به آموزش شهروندی است. در حال حاضر شهرداری به این موضوع دامن زده است. کتاب‌هایی در این زمینه منتشر می‌کند تا شهروند عام تولید کند. در صورتی‌که ما به یک موجود متمدن پیشرفته احتیاج داریم که حتی اگر به نکات شهروندی انتقاد داشت، حرفش را بیان کند. نه این‌که رام باشد وهمه‌ی قواعد شهروندی را رعایت کند. «عقل صورتی» تلاش می‌کند درباره‌ی این انسان‌های رو به انقراض حرف بزند که با قهرمان درون‌شان دوست هستند. برخی درباره‌ی این نمایش نوشته‌اند که «عقل صورتی» یک نمایش اجتماعی درباره‌ی خانه و مدرسه است. من مخالف این تعبیر هستم. این نمایش درباره‌ی قهرمان درون، پرورش قهرمان درون و عزت نفس است. خانه و مدرسه بهانه است.
چه شد که برای اجرای این نمایش کانون را انتخاب کردید؟
- برای اجرای آن به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آمدم، چراکه اسم این مرکز روی آن است: این‌جا کانون پرورش فکر است، نه طرب. گرچه طرب هم بخشی از اندیشه و لازم است.
بنابراین عمدی برای اجرای «عقل صورتی» در کانون داشتید؟
- حتما. من به جبر نه تئاتر می‌سازم و نه آن‌را اجرا می‌کنم. سالن، درب خروجی حیاط، دیدن اتاق فرمان از داخل سالن در صحنه برای من مهم بود. اسم کانون، پرورش فکر برای من بود. خیلی از دوستان می‌گویند چرا این نمایش را در سالن‌های بزرگ‌تر مانند ایران‌شهر یا سالن حافظ اجرا نمی‌کنم؟ برای من کیفیت سالن مهم بود.
شما در این نمایش روای هم هستید. دلیل تصمیم شما برای انتخاب این سبک از قصه‌گویی چه بود؟
- دلیل آن ایجاد سمپاتیک و صمیمت با مردم بود. ما در این نمایش راجع به چیزی حرف می‌زنیم که از جهان روشن‌ضمیری و خردورزی می‌آید. مردم ما در مواجهه با مسایل خردورزانه خمیازه می‌کشند. آن‌ها به برد و باخت بوندسلیگا شور بیش‌تری نشان می‌دهند تا به یک نکته‌ی خردورزانه از جناب حضرت سعدی که استاد بشر هستند. در واقع می‌توان گفت نسبت به خردورزی گاردی وجود دارد و این گارد به دلیل عادت‌های غلطی است که کمدی‌های تلویزیونی و جُنگ‌های شادی بی‌رویه‌ی شهرداری‌ها و جاهای مختلف پدید آورده‌اند. به همین سبب من همه‌ی نمایش‌هایم را روایت می‌کنم تا با نفس تماشاگرانم صمیمانه حرف بزنم‌ و به جای این‌که به آن‌ها فشار بیاورم گره‌های دراماتیک را باز کنند، بگویم راوی گره‌های دراماتیک را برای شما باز می‌کند، شما فقط نگاه کنید.
از موسیقی و شعر هم در این نمایش بهره گرفته‌اید؛ دلیل انتخاب اشعار چه بود و به چه صورت انجام شد؟
- اول از همه به این دلیل که به هم صنفی‌هایم و مردم بگویم می‌شود موزیکال بود اما مبتذل نبود. می‌توان کتاب‌خوان بود، اما یک عینکی خشک، بی‌شوخی و شادی نبود. می‌توان اهل خرد و موزیکال هم بود، اما شریف و حساب شده. ما سعی می‌کنیم چیزی را بسازیم و پخش کنیم که شما و خودمان تا به حال نشنیده و ندیده باشیم. اگر این اجرا را ببینید متوجه می‌شوید تمام آوازها، ملودی‌ها و رفتار بازیگران به نوعی انتخاب شده که مخاطب و خودمان هم قبلا آن‌را جایی ندیده باشد.
اشعار نمایش سروده‌ی چه کسی است؟
- نمایش‌نامه، طراحی ملودی و شعر از من است. آهنگ‌سازی را مرتضی طباطبایی در تنکابن انجام داد. البته قطعات انتخابی هم در نمایش داریم.
نکته‌ی جالب در نمایش، تجسم بخشیدن به خواب و عینی‌تر شدن آن است. علت این کار چه بود؟  
- اول این‌که خواب برای پیامبران، برای استادان روان‌شناسی، برای کودکان و بزرگ‌سالان و برای همه مهم است، چون از جهان ناخودآگاه ما می‌آید. مانند تئاتر رازآمیز و سوررئال است. دوم این‌که در صنف من سهل‌انگاری وجود دارد. وقتی به یک لحظه‌ی ایمانی می‌رسند قصه را طوری پیش می‌برند که قهرمان خواب بود و این‌ها را در خواب دید و بعد این صحنه‌ها را سهل‌انگارانه می‌سازند. انگار چیزی بر سرش خورده و بی حواس و گیج شده است.
آسیب این کار چیست؟
- تماشاگر وقتی چنین صحنه‌هایی را می‌بنید بعد از نمایش می‌گوید این‌ها برای عالم خواب بود؛ من تاثیری نمی‌گیرم، دنیای من با دنیای او فرق دارد. ما در این نمایش صحنه‌های خواب را به نوعی تصویرسازی کردیم تا به آن ریشه‌های واقعی و حقیقت‌گونه بدهیم و همزمان از قدرت‌های فرم‌سازی تئاتر استفاده کنیم و آن‌ها را نشان دهیم تا از سهل‌انگاری صنفی هم انتقاد کرده باشیم و هم دور شویم. اگر بخواهم منظورم را از سهل‌انگاری صنفی واضح‌تر کنم باید بگویم، برای مثال ما در قصه‌ای می‌بینیم بچه‌ای با درخت‌ها یا گیاهان حرف می‌زند. تا می‌خواهیم باور کنیم که این امر ممکن است، قصه‌گو به ما می‌گوید همه‌ی این‌ها خواب بود! تماشاگر می‌گوید پس این‌ها برای عالم خواب و خیال است نه دنیای واقعی من. من با آوردن اسامی واقعی تلاش می‌کنم قصه‌ی واقعی و حقیقت را در ذهن بچه‌ها جاری کنم. بچه‌ها وقتی قصه‌ای را در شهر ابرها می‌بینند هیجان‌زده می‌شوند، هنرمند یا اولیای ساده‌لوح فکر می‌کنند این هیجان به نتیجه رسیده، در صورتی که هیجان جزئی از نتیجه است نه تمام آن. اما اگر شما یک قصه بگویید و مشخص کنید در همین نزدیکی اتفاق افتاده می‌بینید چه‌طور چشم‌های بچه‌ها برق می‌زند و شاخک‌هایشان تیز می‌شود. چون احساس همزادی وهمگونی می‌کند. بنابراین آن تصور و تخیل که بچه‌های عاشق فانتزی هستند به اشتباه برداشت شده و همه فکر می‌کنند باید قصه‌ها را در جهان‌های خیلی خیالی مطرح کنند. خواب در این نمایش آدم‌های واقعی با لباس‌های واقعی هستند و کار عجیبی در حرکات بدن انجام نمی‌دهند.
دو مساله در نمایش مطرح می‌شود یکی دور بودن محل کار پدر خانواده و دیگری حکم تخلیه‌ی مدرسه از سوی مالک آن که به نوعی مشکلات زندگی واقعی هستند. آیا عمدی در مطرح کردن این موضوعات برای کودکان بوده است؟
- صمد بهرنگی می‌گوید «کودکان را باید از شادی‌های خیالی ناامید کرد» چون به زودی که بالغ شوند، به سربازی بروند، عاشق شوند یا ازدواج کنند می‌بیند جهان مانند خروس‌قندی‌ها نبود که خاله و عمو می‌گفتند. آن هنگام دچار یک خشم درونی می‌شوند. بنابراین من سعی می‌کنم جهان را آن‌طور که هست به بچه‌ها بیاموزم. به بچه‌ها نمی‌گویم جهان شاد و شیرین است اما می‌گویم با وجود تلخی‌هایی که وجود دارد ما زندگی کردن و پیشرفت را انتخاب می‌کنیم.
شخصیت اصلی نمایش در جایی می‌گوید که خجالت می‌کشد احساساتش را نسبت به خانواده‌اش ابراز کند. در خلال این نمایش و در کنار رسیدن به پرورش قهرمان درون، آیا می‌توان گفت نمایش به نوعی به بچه‌ها آموزش می‌دهد خجالتی نباشند یا حرف دل‌شان را بزنند؟
- دقیقا همین است، اما روش ما این است که با انجام ندادنش روی صحنه می‌گوییم شما به عنوان تماشاگر آن‌را انجام بدهید. اگر مستقیم بگوید تماشاگر عادت می‌کند قهرمان تئاتر یا فلیم این کار را انجام می‌دهد. برای مثال در تلویزیون چند ایران‌گرد را می‌بینید که به کوه‌ها و غارها سفر می‌کنند، شما در منزل و روی مبل آن‌را می‌بینید اما هرگز به آن کوه یا غار نمی‌روید، چراکه مجری آن برنامه به جای شما به آن سفر می‌رود! این یک آسیب است که به آن هنر مضر می‌گوییم. برای مثال می‌خواهند به بچه‌ها یاد بدهند خوب غدا بخورند اما به حدی خودشان روی صحنه این کار را بد انجام می‌دهند که بچه‌ها به بد غذا خوردن تشویق می‌شوند. ما سعی می‌کنیم موضوعات را مانند یک روان‌درمان‌گر مطرح کنیم تا تماشاگران خودشان به آن برسند. من هنر را یک طبیب اجتماعی می‌دانم و به بخش طبابت هنر در اجتماع معتقد هستم.
نکته‌ی دیگر، بازی خوبی بود که از بازیگران خردسال و کودک این نمایش می دیدیم. چگونه در انجام این کار موفق شدید؟
- من در این سال‌ها بچه‌های زیادی در سینما و تئاتر دیده‌ام چه در آثار قوی مانند آثار آقای کیارستمی و چه آثار ضعیف تئاتر و سینما. متوجه شدم این‌ها سعی می‌کنند بچه‌ها را وادار کنند مانند بازگیران بزرگ‌سال دروغ بگویند، اخم کنند، بخندند و داد بزنند. اما باید بگذاریم بچه‌ها در صحنه خودشان باشند. من سعی کردم این کار را پی بگیرم. ونوس شمس که پنج سال و نیم سن دارد روی صحنه می‌چرخد، می‌پرد و آزاد است. مانند یک بازیگر تعلیم‌دیده کار نمی‌کند. تنها کاری که می‌کند به من وفادار است و در نقطه‌هایی که من می‌گویم و می‌خواهم این آزادی را به کار می‌برد. گاهی هم شاید خیانت بکند اما من به خیانتش خرده نمی‌گیرم. چراکه آزادی او غریزی است. بازیگران عقل صورتی بیش‌تر روی صحنه خودشان هستند تا دستورات من.
استقبال از این کار هم خوب بود. خود من شاهد حضور یکی از کودکان کار بودم که برای تماشای این نمایش آمده بود. ارتباط شما با بچه‌های کار و تشویق آن‌ها به دیدن نمایش چگونه است؟
- اولویت من برای دیدن «عقل صورتی» کودکان کار، حاشیه‌نشین‌ها و بی‌شناسنامه‌ها هستند؛ چراکه آن‌ها نفس‌شان عمیقا شکسته است. هرچند من اجازه ندارم تماشاگرانم را انتخاب کنم، اما این نمایش برای تقویت عزت نفس است. یک کارمندزاده در تهرانپارس مانند من، بارها از سوی خانواده تشویق می‌شود اما یک حاشیه‌نشین که چسب می‌فروشد، شاید سالی یک‌بار یک آفرین می‌شنود. از طرفی محبت‌های بی‌رویه به این بچه‌ها سم است. ثروتمندانی که پول‌شان را غذا و لباس می‌کنند، به این بچه‌ها آسیب می‌زنند. من با کودکان کار رابطه‌ی پدر و فرزندی دارم. می‌بینم که آن‌ها بیش از ساندویچ و لباس به اندیشه و نظم روانی نیاز دارند. آن‌ها بیش‌تر از کیف و کفش و تصورات روتین ثروتمندان درباره‌ی کمک به نیازمندان، به روان‌کاو کودکان احتیاج دارند. از همین روی نمایش «عقل صورتی » برای کودکان کار چه به صورت گروهی و چه تکی و حتی فعالان در این حوزه رایگان اجرا شد.
به جامعه‌گردان‌ها، اولیا و مربیان، به بچه‌ها و سیاسیون پیشنهاد می‌کنم «عقل صورتی» را ببینند. اگر هنوز آخرین تصورشان از کار برای کودکان مجموعه‌های شاد و موزیکال با عروسک‌های دستکشی و غیردستکشی است، از آن‌ها خواهش می‌کنم برای اصلاح این ذهنیت به دیدن این نمایش بیایند و کمک کنند «عقل صورتی» به گوش و چشم بقیه مردم ایران برسد.

گفت‌وگو از فرناز میری منتشر شده در خبرنامه اردیبهشت 96

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 0 =