- پریسا صدایی آذر خودش را اینطور معرفی کرد؟
پریسا صدایی آذر هستم متولد بیست و ششمین روز از بهار یک هزار و سیصد و شصتوهشت. فرزند دوم خانوادهای کانونی. پدر و مادرم دوران کودکی عضو مرکز شماره یک کانون پرورش فکری اردبیل بودند. من و دو خواهرم نیز از کودکی عضو همین مرکز بودیم. لیسانس مهندسی صنایع و فوقلیسانس ادبیات نمایشی دارم.
فعالیتهای فرهنگی هنریام از دوران کودکی در کانون شروع شد. در سال۱۳۸۶بهطورجدی وارد فعالیت تئاتر استان شدم و از سال ۸۸ مجری گوینده، نویسنده و بازیگر در صداوسیمای مرکز اردبیل مشغول به کار هستم.
پنج جایزهی بازیگری از جشنواره نمایش استانی و جایزهی اول عروسکگردانی در سطح کشوری از کانون دارم. امسال هم با نمایش "و خداوند درون یک مرد دو قلب قرار نداد" به نویسندگی و کارگردانی اکبر صادقی حضور داشتم که کاندیدای دریافت جایزهی بهترین بازیگر زن شدم.
- لطفاً از علاقهتان به قصهگویی بگویید؟
قصهگویی یعنی گفتن رازهای زندگی از جادهی پرپیچوخم شروع، میانه و پایان قصه. هم قصه گفتن را دوست دارم هم قصه شنیدن را؛ هر دو لذتبخشاند بهخصوص اگر قصهای پررمزوراز باشد. پر از معما و نشانه. قصهای که مرا وادار به فکر کند و مرا با جهانی پیوند دهد که تا قبل از آن تجربهاش نکرده بودم.
قصهها، دنیای عجیبی دارند. بعضی میگویند، قصهها دروغهایی هستند که واقعیت زندگی را بیان میکنند. اما ازنظر من در جهان امروز هیچچیز قطعی نیست و همین بخشی از جذابیت زندگی است.
- علت انتخاب قصه «نمک و پادشاه» در بیستمین جشنواره بینالمللی قصهگویی چه بود و از چه منابعی برای انتخاب قصهها استفاده میکنید؟
من به قصهها و افسانههای فولکلور آذربایجان علاقهمند هستم. این افسانهها، همان معماها و رازها را دارد که من دوست دارم.
قصه نمک و پادشاه را من چند سال پیش در کتابی بسیار قدیمی به نام"چهل افسانه آذربایجان" گردآوری احمد آذر افشار و البته به زبان فارسی خوانده بودم. برای جشنواره چندین کتاب، قصه و افسانه مطالعه کردم و درنهایت رفتم سراغ این قصه.
این افسانه را آنقدر دوست دارم که به نمایشنامهی رادیویی به زبان ترکی تبدیل کردم و در رادیو اردبیل تولید و پخش شد.
- فکر میکنید این قصه چه تأثیری بر مخاطب داشته است؟
تأثیر قصه و عکسالعمل مخاطبان برایم بسیار جالب بود. در مرحلهی منطقهای که در تبریز برگزار شد، دانش آموزان دورهی ابتدایی مخاطبان قصه بودند. بهقدری با افسانه و شخصیت اصلی یعنی «ترلان» ارتباط خوبی برقرار کردند که جایی که ترلان ازدواج کرد همگی از شادی دست زدند و این برای من بسیار جذاب بود.
در تهران، در مرحلهی بینالمللی که قصه را گفتم، متأسفانه چون مترجم نداشتم بیشتر مخاطبان فارس زبان، نتوانستند متوجه قصه شوند، اما همچنان تا پایان مرا همراهی کردند. این همراهی را از نگاههایشان میفهمیدم. آنچه برایم جالبتر بود این بود که روز اختتامیه مادری با دو کودکش سراغم آمدند و با افسوس گفتند متوجه قصه نشدهاند و مشتاقاند بدانند که داستان چه بوده است! من نیز باکمال میل قصه «نمک و پادشاه» را به زبان فارسی برایشان قصهگویی کردم و آنها از جذابیت آن لذت بردند.
- ... و سخن پایانی؟
ایکاش متصدیان برگزاری جشنواره بینالمللی همانطور که برای قصهگویان خارجی مترجم در نظر میگیرند، در بخش بینالملل نیز برای قصهگویانی که قصه به زبان محلیشان میگویند مترجم در نظر بگیرند تا مخاطبان بتوانند وارد دنیای قصهها شوند.