آرزو امیرخانی، روزنامهنگارما مادرهای عصر تکثریم، عصر تنوع و فراوانی و این کثرت چه بخواهیم، چه نخواهیم مثل مال و مارکتهای بزرگ ابعاد ذهنی ما را پر کرده و در خودش فرو برده است. به لیست بلندبالایی از کارهایی که دلتان میخواست و میخواهد برای کودکتان انجام دهید و به هر دلیلی نشده یا نمیشود فکر کنید. از رفتن به پلی هاوس و شهربازیهای جذاب و غولپیکر تا انواع و اقسام کارگاههای مادر و کودک، پارکهای آبی، خانههای بازی، گردهمایی، تئاتر، نمایش عروسکی و جشنهای کودکانه بگیر تا مدارس طبیعت و مزرعه و باغهای کودکی که میتواند از کودک شما یک شهروند تمام و کمال بسازد.
راستش شرح مفصل این مثنوی هزارمن را هم خوب بلدم که با وجود شرایط اقتصادی و اجتماعی که به زندگیهای ما طبقهی متوسط تحمیل شده و ما والدها با آن دست و پنجه نرم میکنیم به خصوص وقتی آمار قابل توجهی از مادران ما بیشترین وقت فراغت خود را باید کار کنند تا چرخ بزرگ زندگی خانواده برای تامین اولین نیازهای کودک دلبندشان؛ خوراک، پوشاک و مسکن بچرخد همه این حرفها آب در هاون کوبیدن است.
اما راستش این همه ماجرا نیست. اصل ماجرا تفاوت جدی و بنیادینیست که دغدغههای من والد با نیازهای واقعی کودکم دارد. همان زاویه کلیشهای که نشستهایم کنار آن و با نگاه دانای کل همه چیزدان به پروسه رشد کودکانمان نگاه میکنیم. ما مادریم و تا آنجا که بشود باید کلاه مربیگری و استادیاری را برای کودکمان از سر بر داریم. کنار او، هم قد و هم اندازه او بنشینیم روی زمین و ضرورتها و نیازهای کودک یا کودکانمان را دوباره ببینیم. با آنها بزرگ شویم، یاد بگیریم، تجربه کنیم، خوشحال بشویم و غمگین. دریچهی چشمشان را بدزدیم و سعی کنیم همهی عالم را از آن دریچهی زیبای خیالانگیز ببینیم و مثل آلیس در سرزمین عجایب از همه چیز این دنیای شگفتانگیز حتی اگر کم و اندک، به هیجان بیاییم و کشف و شهود کنیم. از نگاه یک کودک این تکثر و فراوانی نیازها و دغدغههای زایدالوصف ما والدها برای رفع آن، رنگ میبازد و آنقدرها مهم نیست که مهد لاکچری چند زبانه با صبحانه، نهار و شام و استخر روباز باشد یا یک دورهمی سادهی کودکانه، پلی هاوس باشد یا بازی توی خاک باغچهی خانه مادربزرگ... و همهی اینها بیشتر از اینکه به توان و قوهی اقتصادی و طبقه اجتماعی ما ربط داشته باشد به یک تغییر و نگاه تازه نیاز دارد. به یک جوشش درونی که ما را از پشت پنجرهای که نشستهایم تکانمان میدهد و جای دیگر و پنجره دیگری را برای دوباره دیدن کودکمان نشان دهد.
آنوقت از پشت این پنجره جذاب، ما میشویم راهنمای کودکانمان. راهنمای کاربلدی که قرار است او را در سفر پر هیجان و سخت اما شیرین و لذتبخش زندگی همراهی کنیم. جاهای دیدنی را نشانش بدهیم و اجازه بدهیم تجربه کند. بی دلهره، بی ترس، بی حضور سایهای به نام من برتر همه چیز دان. اگرچه روی بعضی درههای سرسبز و زیبای مسیر این سفر پلهای باریکی بستهاند که میتواند با یک قدم بیشتر ما ترک بردارد و... اگرچه از صدای ترک آن هم دل کودکمان میلرزد ... پا به زمین میکوبد، جیغ میزند و فریاد میکند و هر راهی را برای پیش نرفتن امتحان میکند اما من والد بلدم چطور با آرامش و لبخند و اقتدار دستش را از دستم رها نکنم و به او بگویم بیا نترس این آغاز یک راه است.