گفتگو از: اعظم موسوی
الهه ضاربی عضو هنرمند کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان فارس است که خودش را اینطور معرفی کردهاست:
سلام. الهه ضاربی هستم. یک اردیبهشتی از سال ۱۳۸۲. متولد و ساکن شهر لارستان در استان فارس
از او خواستم چگونگی آشنایی و عضویت در کانون را برایمان توضیح دهد. گفت:
خانهی ما کنار کانون بود؛ من از بچگی همراه خواهرم که دوسال از من بزرگتر بود، البته خودش ادعا میکند -سه سال- به کانون میرفتم. یواشکی پشت سرش راه میافتادم. نه او میتوانست من را به نرفتن راضی کند و نه من میتوانستم او را راضی کنم که اجازه بدهد همراهش به کانون بروم.
میرفتم کانون و با کلی اذیت و ناز و گریه خانم مربی را راضی میکردم که به من هم آبرنگ بدهد تا نقاشی کنم. توی خانه هم نقاشی میکشیدم ولی حس و حال کانون چیز دیگری بود که مرا مشتاقتر میکرد. بالاخره موفق شدم دورهی پیشدبستانی را در کانون بگذرانم؛ آن وقتها که کانون پیشدبستانی هم داشت.
از او پرسیدم در چه زمینهای در کانون فعالیت میکند؟
هنر. پاتوق همیشگی من در کانون، کارگاه نقاشی بود. جای دیگری نمیرفتم.
او از کشف استعداد و علاقهاش هم گفت:
از کودکی علاقه داشتم پاستلهای خواهرم را با مدادتراش تیز کنم و به جان برگهها افتاده و آنها را خط خطی کنم. خیلی نقاشیهای درهم و برهم میکشیدم و مثل یک معجزه به آنها نگاه میکردم و تعجب را چشمهای مادرم که از آنها سر در نمیآوردند میدیدم. بعد هم که به عضویت کانون درآمدم، در کارگاه نقاشی به این هنر بیشتر علاقهمند شدم و تشویقهای مربی هم خیلی تاثیرگذار بود.
میدانم موفقیتهایی در کانون کسب کرده است. خواستم از این موفقیتها بگوید. اینطور گفت:
یک عمر میشود که دارم در کانون نقاشی میکشم و اصلا توی کانون بزرگ شدم، ولی چون همیشه نقاشیهای بزرگ و پر از ریزهکاری میکشیدم، هرچه تلاش میکردم برای مسابقه تمام نمیشدند و مهلت ارسال اثر به پایان میرسید.
تا اینکه بالاخره توانستم برای مسابقهی ازبکستان، نقاشی را تمام کنم؛ خانم مربی آن را ارسال کردند و به لطف خدا در مسابقه بینالمللی نقاشی تاشکند کشور ازبکستان سال 2018 نشان برنز را کسب کردم. همینطور در مسابقات نقاشی استانی و کشوری موفقیتهایی داشتهام.
البته این را هم بگویم که هدف همیشگی من پیشرفت در هنر نقاشی بوده و هست. آنقدر که به پیشرفت اهمیت میدهم، مسابقه برایم مهم نیست.
از این عضو هنرمند کانون پرسیدم: کانون چه نقشی در موفقیتش داشته و دارد؟
کانون برای من یک دنیای دیگری بود؛ دنیایی که توی نقاشیها غرقم میکرد. پر از رنگ، پر از زیبایی و تخیلهای بچهگانهام را زنده میکرد. نمی شود خلاصه گفت. مثل یک رود بیانتهاست.
او کانون را اینگونه تعریف کرد:
خانهی بچگیهای من. جایی که هنوز میشود مهربانی و صفا را دید و عاشقش شد.
از الهه پرسیدم کتاب هم میخواند ؟
بله. کتابهایی با داستانهای پرهیجان را بیشتر دوست دارم. از کانون هم بیشتر رمان نوجوان امانت میگرفتم. لافکادیو رو هم خیلی دوست داشتم. این روزها که برای شرکت در کنکور آماده میشوم، کمتر به کانون مراجعه میکنم اما با مربیها در ارتباط هستم.
او برای هم سن و سالانش توصیهای هم داشت:
بهتر است که بچهها خودشان را باور داشته باشند و برای پیشرفت تلاش کنند. توصیه میکنم حتما عضو کانون بشوید.کانون جایی بود که تنها سرگرمیهایم را پیدا نمیکردم؛ آرامش و محبت در کانون موج میزد. جایی بود که استعدادم را کشف و هویت خود را یافتم. هویتی که در بزرگسالی، سخت پیدایش میکنی. با مربی میشد از هرچیزی که توی دلت هست حرف بزنی و در کنار بچهها، روزگارت را به شادی بگذرانی.
خوشحالم و خیلی خوششانس بودم که کانون کنار خانهمان بود و به عضویت آنجا درآمدم. از مربیهای خوبش هم ممنونم. امیدوارم که همیشه سالم و تندرست باشند. کانون جایی فراتر از یک خانهی عادی هست.
برای الهه خانم ضاربی در هنر، کنکور و همهی مراحل زندگی آرزوی سربلندی میکنم.