به گزارش اداره کل روابط عمومی و امور بینالملل کانون، بخش دوم از روز سوم بیستوسومین جشنواره بینالمللی قصهگویی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که ظهر روز شنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۰ در مرکز آفرینشهای فرهنگیهنری کانون پرورش فکری برگزار شد، پنج قصهگو در بخش «آیینیسنتی» با هم رقابت کردند.
این بخش با داستان «نقل اکوان دیو» از امیر تنها از استان گیلان آغاز شد. داستان از این قرار بود که روزی کیخسرو با بزرگانش در مجلسی نشسته بودند که چوپانی به درگاه شاه آمد و گفت: گورخری به گله زده و چون دیوی است که از بند رها شده است. کیخسرو فهمید که او گورخر نیست و شنیده بود در نزدیکی گله چوپان چشمه اکوان دیو است. پس شاه نامهای به رستم نوشت و وقتی رستم فرمان شاه را خواند به سرعت نزد او رفت.
وی ادامه داد: شاه به رستم گفت کار بزرگی است پس تمام ماجرا را باز گفت و از رستم کمک خواست. رستم سه روز جستجو کرد تا روز چهارم آن گورخر را دید و زمانی که قصد داشت سرش را به بند آورد گورخر که همان اکوان دیو بود، ناپدید شد. اکوان دیو که رستم را در خواب دید او را به دریا انداخت، همین که رستم به دریا افتاد تیغ کشید و تلاش کرد تا به خشکی برسد، دوباره اکوان دیو او را دید که این بار رستم سریع با کمند او را به بند کشید، با گرز بر سرش کوبید، او را در هم شکست و سرش را از تن جدا کرد.
مشکات عباسیان از استان بوشهر با قصه «بحر طویل و خوان سوم رستم» دومین قصهگوی این بخش بود.
قصه «بحر طویل و خوان سوم رستم» از این قرار بود که رستم بعد از پیادهروی طولانی و طاقت فرسا بالشتک را زیر سر گذاشته و رخش هم مشغول چریدن بود تا اینکه اژدهایی که خود را خدای دشت میدانست چند بار سروصدایی به پا کرد، اما اژدها از نظر ناپدید شد تا اینکه رستم اژدها را دید و به مبارزه با او پرداخت.
نقل آشنایی رستم و تهمینه از زبان قصهگوی نابینا
قصه «آشنایی رستم و تهمینه» سومین اثری بود که حسین غلامی از استان مازندران آن را نقل کرد.
این قصهگو نابینا از موسسه «نابینایان توانمند قائم» قائمشهر در این جشنواره شرکت کرده بود و پردهخوانی میکرد.
او داستان آشنایی رستم و تهمینه را اینگونه نقل کرد: روزی رستم هوای شکار کرد و با رخش بهسوی مرز توران رفت. پس از شکار و خوردن آن خوابید، اما سواران رخش را به بند درآوردند و به شهر بردند. وقتی رستم برخاست و رخش را ندید، غمگین شد و پیاده بهسوی سمنگان رفت تا مگر نشانی از او بیابد.
وی ادامه داد: زمانی که رستم به سمنگان رسید شاه سمنگان گفت که رخش پنهان نمیماند و ما او را پیدا میکنیم. وقتی شب شد و همه خوابیدند، شخصی خرامان به بالین رستم آمد که رستم از او پرسید نامت چیست؟ شخص پاسخ داد من تهمینه دختر شاه سمنگان هستم و درباره شجاعت و جسارت تو زیاد شنیدهام، اگر تو بخواهی من از آن تو هستم.
این پردهخوان در ادامه به تولد سهراب فرزند رستم و تهمینه اشاره کرد.
آتنا بیات از استان مرکزی با قصه «تازیانه بهرام» قصهگوی بعدی بود.
وی در ابتدا گفت: چهارساله بودم که با نوازش دستان پدربزرگم و قصههایی که میگفت، به خواب میرفتم. یک شب پدربزرگم به من گفت که ارزشمندترین دارایی انسان جوانمردی است و از من قول گرفت هم قصه بگویم و هم بشنوم.
این قصهگو با اشاره به اینکه قصد دارد قصهای از شاهنامه را نقل کند، گفت: سپاه ایران به قصد خونخواهی سیاوش به توران زمین حمله کرد. یک شب که همه پهلوانان مشغول استراحت بودند بهرام دنبال تازیانهای میگشت که در جنگ گم کرده بود. پدر و برادر بهرام او را برای این کار سرزنش کردند، اما بهرام گفت اسم من روی آن است و نمیگذارم دست ترکان بیفتد.
وی بیان کرد: بهرام به دل دشمن زد تا تازیانه را بیاید و زمانی که آن را پیدا کرد، قصد کرد بازگردد اما اسب سرکشی کرد و صد سرباز هم او را احاطه کردند. بهرام یکه و تنها میان تورانیان ماند تا زخمی شد و زمانی که پدر او را غرق خون یافت، در چشمان پدر نگاه کرد و این شعر را خواند که عنان بزرگی هر آن کو بجست/ نخستین بباید به خون دست شست.
بیستوسومین جشنواره بینالمللی قصهگویی صبح روز ۲۵ آذر ۱۴۰۰ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز به کار کرد و تا روز ۳۰ آذر ادامه دارد.
این رویداد از صفحه رسمی کانون در اینستاگرام به نشانی www.instagram.com/kanoonparvaresh و آپارات کانون به نشانی www.aparat.com/Kanoonparvaresh/live پرتال کانون به نشانی kpf.ir و سایت خبری کانون به نشانی www.kanoonnews.ir نمایش داده میشود.