محمدعلی دهقانی در گفتوگو با روابطعمومی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان سمنان که به مناسبت ۱۸ تیر، روز ادبیات کودک و نوجوان و بزرگداشت نویسندگان و شاعران این حوزه صورت گرفت بر نقش ارزندهی مربیان دلسوز و کاردان مراکز فرهنگیهنری در زندهنگهداشتن نام کانون، تأکید و اظهار کرد: با دبدن مرغک کانون، احساسِ تعلق و غرور میکنم. مربیان کانونی در گوشه و کنار کشور، همهجا این شمع را روشن نگاه داشتهاند و با ایمان و عشق به کار خود مشغولاند؛ اما برای اینکه آن «مرغک» زیبای افسانهای بماند و اعتبار و عظمت خودش را دوباره بهدست آورد، ابداً کافی نیست... .
به یاد روزهای حضور این عضو قدیمی در کتابخانهی باغ کودک، به گفتوگو نشستیم که حاصل آن، پیش روی شماست.
- مهمترین مسئولیتی که امروز این عضو قدیمی کانون برعهده دارد چیست؟
مهمترین مسئولیتی که امروز من بر عهدهی خودم احساس میکنم، همانچیزی است که در سن ۱۳ سالگی و آغاز نوجوانی؛ یعنی همان زمانی که با سرودن اولین شعرهایم قدم به جاده خلاقیتهای ادبی گذاشتم، در خود احساس کردم. چیزی عوض نشده است و تنها تفاوت ماجرا در این است که من آن موقع، نوجوانی نوقلم، نوپا و خام بودم و امروز یک نویسنده و شاعر حرفهای هستم با بیش از ۴۰ سال تجربه. مسئولیتی که برای خودم تعریف کردم در سه کلمهی «خواندن»، «نوشتن» و «دانستنِ بیشتر» بهمنظور آگاهشدن و آگاهیبخشیدن به نسلِ نو و مخاطبانم، خلاصه میشود و اینکار را تا آخرین لحظه ی زندگی ادامه خواهم داد.
- چگونه و در چه سن و سالی با کانون پرورش فکری آشنایی پیدا کردید؟
من زمانی که سنم کمی بیشتر از پنج سال بود به مدرسه رفتم و در سن ۶ سالگی میتوانستم بعضی از کتابها را در دست بگیرم و بخوانم؛ چون بهرهی هوشی خوبی داشتم و خواندن و نوشتن را زود یاد گرفتم علت زود رفتنم به مدرسه همین بود که سن رسمی و شناسنامهایام قدری بزرگتر از سنّ واقعیام بود؛ اما آشنایی با کانون و ورود آن به کتابخانه و مرکز فرهنگی آن، فکر میکنم بین سنین ۶ و ۷ سالگی بود که من در کلاس دوم دبستان درس میخواندم.
- آیا پیش از شما کسی از اعضای خانواده یا بستگان، عضو کتابخانه کانون بود؟
برادرم که حدود چهار سال از من بزرگتر بود پیش از من عضو کتابخانهی کانون شده بود و من هم طبعاً اولینبار همراه او به کانون رفتم و با کمک و راهنمایی او بود که با کتابخانهی کانون و فضای فرهنگی آن آشنا شدم.
- چه مدت در کتابخانه پارک کودک سمنان عضو بودید؟
بهطور دقیق در خاطرم نمانده است؛ اما فکر میکنم حداقل پنجسالی با کتابخانه و مرکز فرهنگی کانون در ارتباط و رفتوآمد بودم؛ یعنی در فاصلهی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۵ و از کلاس دوم ابتدایی تا اول یا دوم راهنمایی.
- در طول هفته چندبار به کتابخانه میرفتید و چه فعالیتهایی در آنجا انجام میشد؟
مدرسههای ما در آن روزگار، دو وقته بود؛ یعنی روزی دو نوبت به مدرسه میرفتیم، صبحها ساعت ۸ تا ۱۲ و عصرها هم ساعت دو تا چهار، بنابراین عصرها که زنگ تعطیلیِ مدرسه میخورد و به خانه برمیگشتیم فرصت چندانی برای رفتن به کتابخانه یا جای دیگر نبود؛ چون هم خسته بودیم و هم خیلی تکلیف و کار مدرسه بود که بایست در خانه انجام میدادیم و از طرفی هم بیشتر پدر و مادرها دوست نداشتند که بچهها بعد از تعطیلی مدرسه، باقیماندهی وقتشان را در بیرون خانه بگذرانند و این بود که ما در طول سال تحصیلی بهندرت پیش میآمد که بتوانیم به کانون یا مکان فرهنگی دیگری برویم و بیشترین حضور و فعالیت ما در کتابخانهی کانون در سهماهونیم تعطیلی تابستان بود که از حدود ۱۵ خردادماه شروع میشد و تا آخر شهریور ماه ادامه داشت. ما به آنجا، «کتابخانهی کودک» میگفتیم؛ چون هنوز با نام «کانون»، آشنا نشده بودیم، بیشتر روزها به »کتابخانهی کودک» واقع در باغ کودک میرفتیم. گاهی صبحها و گاهی عصرها میرفتیم و گاهی هم صبح و هم عصر!
- خاطرتان هست آن زمان چه کسانی مربی شما در کانون بودند؟
از مربیهای کانون سمنان در آن سالها کسی را به یاد نمیآورم، نمیدانم چرا؟! آیا به خاطر گذر زمان است؟ یا اینکه آنروزها، وقتیکه ما وارد کانون میشدیم آنقدر سر و صدا و شیطنت و بازیگوشی میکردیم که حواسمان به این چیزها نبود و معمولاً هم تا کتکمان نمیزدند یا سرمان داد نمیزدند یا با جارویی، پارویی و چیزی توی محوطهی باغ کودک، دنبالمان نمیکردند آرام نمیگرفتیم!
- آرم مرغک کانون نماد و معرف مجموعه بزرگ کانون است. هر وقت و هرکجا این مرغک را میبینید چه حسی پیدا میکنید؟
مرغک کانون همیشه به من حس و حال خوبی میداد و با دیدنش هم یک نوع احساسِ تعلق و هم نوعی احساس غرور میکردم. حالا همانطور است و اما در آن روزگار؛ یعنی دوران کودکی و نوجوانی ما یک لطف شیرینی خاصی داشت، کانون امروز خیلی تغییر کردهاست. ستارهی اقبالش در آسمان میهن رو به افول است و برای اینکه کانون عظمت، شکوه و اعتبار گذشته را بازیابد بایست به گذشته و ارزشهای گذشتهاش و به آثار، فعالیتها و تولیدات گذشتهاش برگردد. امروز کانون تقریباً هیچگونه فعالیت تولیدی ندارد.. نه در بخش کتاب و نشریات و نه سرگرمیهای فکری و خلّاقه و آموزشی، نه تئاتر عروسکی، نه سینما و نه...، «مرکز اشتراک پستی کتاب» تعطیل شده و انتشارات از نفس افتاده، فروشگاهها همه تعطیل یا بهشدت تضعیف و محدود شدهاند و الان فقط کتابخانهها و مراکز فرهنگی کانون، زنده است و حرکت و فعالیت دارد که آنهم به خاطر وجود مربیان دلسوز و مهربان و کاردان است که به بچهها علاقه دارند و کار با کودکان را دوست دارند و با وجود کمترین میزان حقوق دریافتی و مزایای معیشتی، در گوشه و کنار کشور، همهجا این شمع را روشن نگاه داشتهاند و با ایمان و عشق به کار خود مشغولاند؛ اما این کافی نیست! برای اینکه آن «مرغک» زیبای افسانهای بماند و اعتبار و عظمت خودش را دوباره بهدست آورد، ابداً کافی نیست.
- شما چگونه و چطور شد به فعالیت در رشته تحصیلی خودتان علاقهمند شدید و نویسندگی را انتخاب کردید و کانون، مربیان و فضای آن چهقدر در این علاقه نقش داشته است؟
من کار ادبی را از حدود ۱۳ یا ۱۴ سالگی با سرودن شعر آغاز کردم، سال ۱۳۵۷ بود و شعارهای انقلابی آنروزها از متن تودههای مردم میجوشید در تغذیه، تحریک و باروری ذوق و ذهن شاعرانهی من بیتأثیر نبود، بهخصوص از این جهت که بیشتر این شعارها موزون و مقفّی بود و حالتی شعرگونه داشت. در سال ۱۳۵۸ یا ۱۳۵۹ با مرکز اشتراک کتاب و تولیدات فرهنگی کانون، آشنا و عضو آن شدم، بهاین ترتیب که با پرداخت مبلغ مختصری از طریق بانک و ارسال پستی فیش و مدارک آن به مرکز در تهران، مشترک شدم و مرکز، تازهترین کتابها و نشریات و دیگر محصولات فرهنگی کانون را متناسب با گروه سنیام از طریق پست برایم میفرستاد. هربار که پستچی در سمنان به درِ خانهی ما میآمد و یکی از بستههای مرکز اشتراک پستی کانون را برایم میآورد، مرغِ روحم از شادی در آسمانها به پرواز درمیآمد و این حس، خیلی زیبا و هیجانانگیز بود و هرگز خاطرهی شیرین آنروزها و سالهای پر از شادی و لذت را فراموش نمیکنم. بعدها اگر اشتباه نکنم بهوسیلهی همین مرکز اشتراک پستی بود که با مرکز آفرینشهای ادبی کانون آشنا شدم و از آن پس حدود سال ۱۳۶۰ شعرها و نثرهایم را به روش پستی برای آنجا میفرستادم و مربیان و کارشناسان آن مرکز، از طریق مکاتیهای آثارم را بررسی و من را راهنمایی میکردند و تا مدتها نمیدانستم که چهکسی نامههای من را پاسخ میدهد؛ اما بعد از گذشت یکیدو سال چون کنجکاوی شدید، خیلی آزارم میداد و اشتیاق زیادی به دانستن این موضوع داشتم آنقدر اصرار و سماجت ورزیدم تا استادِ ندیدهام خودش را معرفی کرد. کسیکه به نامههایم پاسخ میداد شاعر اندیشمند و تصویرگر خوب و ارزندهی نوجوانان، بیوک ملکی بود. این آشنایی، دریچهی تازهای را به روی من باز کرد و چندماه بعد در مردادماه سال ۱۳۶۲ که بهعنوان یکی از اعضای منتخب و برتر مرکز آفرینشهای ادبی کانون به اولین اردوی ۱۰روزهی آن مرکز دعوت شدم و به گرگان رفتم، در آنجا با ایشان از نزدیک دیدار و روبوسی کردم و این آشنایی کامل شد، سعادت بزرگی برای من بود و میان بنده و ایشان، دوستی نزدیک و صمیمانهای بهوجود آمد که سالها و تا امروز دوام یافت و نهتنها با ایشان که با دیگر استادان عزیز و بزرگواری که تا آنوقت تنها نامشان را شنیده یا کتابی از آنها دیده بودم، بزرگانی چون جعفر ابراهیمی(شاهد)، اسدالله شعبانی، مجید عمیق و... که وجود همهشان به سلامت باد.
- شما نویسنده هستید و به یقین ترغیب کودکان و نوجوانان به مطالعه بخشی از فعالیت شما است. چه روش و روالی را در این رابطه دارید؟
کارهای مختلفی هست از اهدا کردن کتابهایم به بچههایی که میدانم اهل خواندن هستند و آنها را میخوانند تا تشویق و دعوت به عضویت در کتابخانهها و مراکز فرهنگی و همچنین طرح پرسش و ایجاد کنجکاوی وعطش برای دانستنِ بیشتر و سوقدادن آنها به سمت کتابها.
- آن زمان چه تعداد کتاب امانت میگرفتید و معمولاً چهطور کتابها را در منزل مطالعه میکردید؟
فکر می کنم هربار یک یا دو جلد کتاب به ما امانت میدادند و مدت امانت هم یکهفته بود؛ اما تا جاییکه به یاد دارم در همان محیط کتابخانه هم مینشستیم و مطالعه میکردیم و من خیلی از کتابها را همانجا میخواندم. با وجود همهی شلوغیها و شیطنتها و بازیگوشیها که داشتیم، یک چندنفری بودیم که واقعاً اهل خواندن بودیم و از هر فرصتی برای خواندن استفاده میکردیم.
- از کتابهای آن دوران از کدام آثار بیشتر خوشتان میآمد؟
از نویسندگان خودمان، چند نفری بودند که من آثارشان را خیلی دوست داشتم ازجمله صمد بهرنگی، علی اشرف درویشیان، منصور یاقوتی و...، برای مثال «ماهی سیاه کوچولو» جزء اولین کتابهایی بود که خواندم یا مجموعهقصههای صمد یا یکیدوتا مجموعهداستان از درویشیان، یاقوتی و... بود، بعدترها از مجموعههای بازآفرینیشدهی مهدی آذریزدی. آنوقتها نویسنده و شاعر کودکان به معنای خاص، خیلیکم داشتیم و بیشتر افرادی که برای بچهها مینوشتند برای بزرگسالان هم مینوشتند و بعضیهاشان هم که اصلاً نویسندهی بزرگسالان بودند، شعرهای پروین اعتصامی را از همان سالهای نخست دبستان دوست داشتم و هنوز هم دارم. در بین رمانهای خارجی هم چندتایی بود که خیلیدوست داشتم مانند «کودک، سرباز، دریا» و «لکلکها بر بام» و بعدترها «شازده کوچولو» خیلی وجودم را تسخیر کرد.
- برخی افراد به دلایلی مانند اخلاق، رفتار، نگاه و یا ویژگیهای دیگر در ذهن و خاطر انسان میمانند از مربیانی که در کانون داشتید با این ویژگیها برای ما عنوان کنید.
میتوانم از چند شاعر و نویسنده نام ببرم که در عین حال حق مربیگری و استادی هم به گردن من داشتهاند، دو نفرشان کانونی هستند و سه نفرشان هم غیر کانونی! بیوک ملکی و جعفر ابراهیمی(شاهد) از کانون که همیشه دعاگوی وجود شریفشان هستم و قیصر امینپور، عمران صلاحی و امیرحسین فردی هم از بیرون کانون. اولی و دومی شاعر و سومی هم نویسنده نوجوانان و مدیرمسئول مجله کیهان بچهها! برای این سهنفر هم از خداوند طلب رحمت و رضوان میکنم، بدون شک مصاحبت و دوستی و همکاری با این عزیزان از بزرگترین افتخارهای زندگی من تا امروز بوده است.
- آیا امروز با دوستان آن دوران کانون در ارتباط هستید؟
با تأسف بایست بگویم نه از آن بچههایی که در دوران کودکی و نوجوانی با آنها به کتابخانهی کانون میرفتیم و کتاب میخواندیم یا بازی میکردیم، کسی را نمیبینم و نامی هم به خاطرم نمانده است؛ اما میدانم که یکعده از بچههای محله و از همسایهها بودند.
- حضورتان در کانون چه تأثیری روی زندگی و آینده شما گذاشت؟ مثلاً در انتخاب دوست، انتخاب رشته تحصیلی و یا سایر موارد؟
خیلی تأثیر داشت، کانون بهخصوص در نوجوانی و جوانی؛ یعنی سالهایی که عضو مرکز آفرینشهای ادبی بودم و بعدها خودم یکی از نویسندگان و شاعران این عرصه شدم، من را با افراد زیادی آشنا کرد و اشخاص زیادی را سر راه من قرار داد که با یعضی از آنها دوستی صمیمانه و دیرینهای پیدا کردم و با بعضی دیگر در جاهایی، همکار و همقطار شدیم، در کل دنیای تازهای را در آن سالها به من نشان داد، نقش و تأثیر آن در تمام جنبهها و صحنههای زندگی برایم قابل مشاهده، لمس و تجربه بوده است و انکارپذیر نیست؛ اما مهمتر از همه، نقشی است که در انتخاب هدف، تثبیت و تقویت آن، فعالیت مداوم، استقامت و ماندگاری در راه رسیدن به این هدف و جدا نشدن از راه اصلی، بهرغم تمام سختیها، رنجها و ناهمواریها داشته است.
- امروز کانون پرورش فکری را بر اساس شناخت خودتان به کسیکه اینمجموعه را نمیشناسد چگونه معرفی میکنید؟
بهطور طبیعی سعی میکنم خوب معرفی کنم و با توجه به پیشینهی درخشان کانون مربوط به دهههای پنجاه، شصت و هفتاد و تجربههای شیرین و مثبت خودم، تصویر خوب و روشنی از آن بدهم؛ هرچند امروز کانون بهشدت در حال افول است و اگر همینطوری پیش برود تا یکدههی دیگر از آن جزء چند کتابخانه مثل کتابخانههای عمومی دیگر کشورمان، باقی نخواهد ماند!
- آیا هیچوقت با کانون پرورش فکری در ارتباط کاری بودید؟
بله.. در چند پروژه، همکاری داشتهام و یکی دوبار هم در داوری جشنوارههای انتخاب کتاب کانون، شرکت داشتم، یک کتاب برای انتشارات ویرایش کردم، چند ماهی در تحریریهی مجلههای کانون عضو بودم، یکی دو مورد ترجمهی کتاب و متن به سفارش کانون انجام دادم و دو کتاب «سرگذشت مطهر» و «سرگذشت مسافر کویر» را هم به سفارش انتشارات کانون با مدیریت حمید گروگان نوشتم.
- آیا فرزندان خود و بستگان نزدیک را تاکنون ترغیب به عضویت در کانون کردهاید؟
بله.. فراوان اتفاق افتاده است و من نهتنها خیلی از بچهها و خانوادهها را با کانون آشنا کردهام، دستِ کم دوبار هم نیروی انسانی به کانون، معرفی کردم که جذب و مشغول همکاری و خدمت نیز شدهاند.
- امروز که با هم صحبت میکنیم از کانون بهعنوان یادگار و نماد چه چیزهایی را در زندگی خودتان نگه داشتهاید و آنها برایتان خاطره است؟
گذشتهی کانون برای من مقدس است، سنگ بنایی که در نیمهی دههی ۱۳۴۰ خورشیدی با نام کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به دست انسانهای آن روزگار گذاشته شد، درست و اساسی و محکم بود، من به نیت و عقیدهی پاک بانیان و پایهگذاران کانون، ایمان دارم و همیشه در دل، آنها را ستایش میکنم، ما وظیفه داشتیم که از آن، خوب نگهداری کنیم، راه را پرتوان و درست و سالم ادامه دهیم و در توسعهی کمّی و کیفی آن بکوشیم؛ اما جز در سالهای پایانی دههی پنجاه و شصت و تا اندازهای هم دههی هفتاد، نتوانستیم اینکار را به خوبی انجام دهیم و از آغاز دههی هشتاد هم کانون رو به ضعف و ناتوانی گذاشت و در یک سراشیبی نزولی و افول افتاد و همچنان در این مسیر نامیمون پیش میرود!
- با توجه به تخصص و رشته شما، فکر میکنید راز ماندگاری کانون در ذهن مردم و خانوادهها در چه عواملی نهفته است و کانون چهطور باید حرکت کند تا این بقا تداوم پیدا کند؟
این ماندگاری برای من و شما که کانونی هستیم، معنا دارد و بایست بگویم که برای عامهی مردم و خانوادهها، معنایی ندارد و روز به روز هم بیمعناتر میشود، ما به سرعت داریم در آن سراشیبی که گفتم حرکت میکنیم و چیزی نمانده است تا کانون را بهکلی از دست بدهیم، کانون، فقط تعدادی کتابخانه و مرکز فرهنگی در شهرهای مختلف کشور با تابلو و آرم مرغک کانون بر سر درش، نیست؛ بلکه چیزی بالاتر و فراتر از این حرفهاست، خیلی بالاتر! کانون بایست احیا شود و همهی آن چیزهای خوبی که با بانیان و مدیران و کارکنان کانون در ۱۴ سال اول فعالیت خود در سال ۱۳۵۷ ساختند و پرداختند و همهی چیزهای خوبی که ما در ۲۳ سال بعد آن؛ یعنی از پایان سال ۱۳۵۷ تا آغاز دههی ۸۰ بر آن افزودیم و به لحاظ کمّی و کیفی، توسعه دادیم که انصافاً چندبرابر پیش از انقلاب هم بود و قابل انکار نیست، کانون بایست احیا شود؛ وگرنه ما نمیتوانیم بگوییم ما کانون را داریم و به جایگاه شایسته و مطلوب خودش رساندهایم.
- کتابخانهها و مراکز کانون به نظر شما از چه قابلیتهایی برخوردار است که بتوان آن را از سایر کتابخانهها و مراکز فرهنگیهنری متمایز کرد بیآنکه بخواهیم از مجموعهای بهطور خاص نام ببریم؟
من معتقدم هر خانواده یا پدر و مادری که یک یا دوبار، فرزندانش را به کتابخانهها و مراکز فرهنگی کانون آورده باشد با یک نگاه دقیق به فضا و حال و هوای اینجا و نوع برخورد و رفتار مربیان با بچهها و شکل و شیوهی خدماتی که به آنها عرضه میدارند متوجه این تفاوت میشود و درک میکند که کانون جایی برای بچهها، مخصوص بچهها و در خدمت آنهاست و متفاوت از مکانهای دیگری است که شباهتهایی هم دارند و شاید شعارهای خوبی هم بدهند، این امر از همان مرامنامه و شرح اهداف و وظایفی است که از روز اول در ذهن و نیت پایهگذاران کانون، بوده و نوشته شده و به مدد الهی تا همین امروز هم بر این فضا جاری و حاکم بوده است.
- با یک خاطره خوب و قشنگ از کانون گفتوگو را به پایان ببریم.
خاطرههای ریز و درشت زیاد است؛ اما بهترین خاطرهام این است که در سالهای کودکی، همیشه من و چندتا از دوستانم را هنگام غروب به زور از کتابخانهی کانون بیرون میکردند و تا دعوا نمیشد و چراغها را خاموش نمیکردند و خدمتکار، جارو را به دست نمیگرفت، ما از آن اتاق و آن ساختمان کوچک، دل نمیکندیم و به خانه نمیرفتیم! امروز هم احساس من، همان است، پیروز و رستگار باشید.
گفتنی است، دهقانی ابتدای سال جاری، ضمن بازدید از کتابخانهی باغ کودک و تقدیم آثارش، با مربیان اینمجموعه، دیدار و گفتوگو داشت.