به گزارش روابط عمومی اداره کل کانون استان بوشهر، به بهانه نزدیکی به سی و پنجمین دوره نمایشگاه بین المللی کتاب تهران پای صحبت ضحی موحد عضو نویسنده نوجوان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مرکز بوشهر نشستیم.
-لطفاً خودت را برای بچّهها بیشتر معرّفی کن.
درود ، ضحی موحد هستم.
۱۶ سالمه و رشته ی تحصیلیم انسانی هست و در شهر بوشهر با گرمای دلنشین و شرجی محبوبش ساکنم .
-از چه زمانی متوجّه شدی که به دنیای نویسندگی وارد شده ای؟
زمانی که ۱۲ ساله بودم ، معلم فارسی راهنمایی زمان نوشتن انشا ، تاکید بر استفاده از آرایه ها برای زیبا نویسی داشت ، از آن زمان متوجه شدم با دنیای کلمات ، دوستی قدیمی بودم .
-چرا این قدر به نویسندگی و مطالعه علاقهمند هستی؟
وقتی که در قالب قلم حرف ها و انتقاد های خود را به اشتراک می گذاری ، افرادی که با احساس و افکار شما یک دل و هم رای هستند به سمت نوشته های شما می آیند و این گرد هم آمدن ، مانند یک همدلی جمعی می ماند ؛ و این است که نویسندگی را منتخب میکند .
کتاب خواندن ، چه لذت بخش تر از مشاهده و خواندنِ یک دنیا از کلماتی که در کنار هم مرکب ترین آگاهی ها را می دهند ؟ و چه آرامش بخش تر از آنکه بدانی ، تو نیز تنها نیستی .
-درآینده میخواهی چه حرفه یا شغلی داشته باشی؟
گمان می کنم همه ما آن آرامش و رضایتی که هنگام مدارا کردن زخمی سراغ دلمان می آید را حداقل یکبار تجربه کردیم ، من ، عاشق حس آن لحظه ام ؛ حال وقتی با خود فکر می کنم که می نشینم و زخمِ روح دیگران را یکی یکی و آرام آرام علاج می کنم و آغوشی امن به روحشان می دهم ، آن حس آرامش و افتخار بوستان دلم را از بهار هم پر شکوفه تر میکند ؛ و چه موهبت پر ثمری ، دست دیگری گرفتن .
-در تعطیلات تابستانی معمولا مشغول چه فعّالیّتهایی هستی؟
بزرگ شدن ، درک بیشتری از فرصت ها را به من هدیه کرد . از آنجا که در فرایند بلوغ هستم قرار است این تابستان متفاوت تر بگذرد. در وهله ی اول شناخت خود شاید سرگرم کننده ترین فعالیت باشد . دیگر فرصت هایم به کشف موسیقی و تقویتِ بیشترِ نوشته هایم می گذرد .
-در نقّاشی هم موفّقیّتی به دست آوردی؟
در خردسالی علاقه ی دوست داشتنی ای به نقاشی داشتم . حالا هم آن روح کودکانه ی حاضر در من ، هر چند گاهی ، دلش سخن گفتن با رنگ ها را می خواهد .
هنر نقاشی را به عنوان آرامشی مهمان ، در گوشه ای از قلبم جا دادم و تا به حال آن را علنی نکردم .
-آیا نویسندهها هم آرزو دارند؟
گاه نویسنده ها آنقدر با آرزوهایشان و در افکارشان سخن می گویند ، که یادشان می رود هنوز دارای آن نیستند یا درآن مکان یا فضا حضور ندارند،اما آن را بر روی کاغذ آورده اند!
گاهی بسیار شگفت انگیز، ملموس ،گاهی به صورت طنز و گاهی نویسنده درکنج خیالِ خود ساز می زند، می نویسد وحتی آه می کشد...
(شاید درپایان داستان یا شعرش به آمال و آرزوهایش رسید!)
-بزرگترین آرزویت چیست؟
نمی دانم منظورت از "بزرگترین آرزو" بزرگترین ممکن است یا بزرگترین ناممکن !!
سرانجام همه ی ما این دو را در قلب و عقلمان خواهیم داشت!
اما بگذار اکنون از ممکن ها سخن بگویم :
بزرگترین آرزویم این است : قراردادی سودمند با علم که باعث رضایت خداوند از من شود .
-نوشتههای کدام نویسندهها را بیشتر قبول داری؟
این پرسش برای خوانندگان کتاب های رمان و داستان ، ارزش بیشتری دارد و به دلیل اینکه من رمان کمتر می خوانم، توانایی پاسخگویی کاملی نیز در این پرسش ندارم ، اما اگر بخواهم جوابی با توجه به سبکی که مطالعه می کنم بدهم، این است : اگر موضوع برایم خوشایند و مورد پسند باشد ، تقریبا به نوع قلم بی اعتنا می شوم یا سعی می کنم تاجای ممکن به سبک های متنوعی که مرا به خواندن وا می دارد وجذب می کند ، مایل شوم.
-بیشتر چه نوع کتابهایی نظرت رو جلب می کنند؟
کتاب های روانشناسی و فلسفی ، به دلیل اینکه بنیاد انسان را به او یادآوری می کند وبه سمت خودشناسی جهت می دهد؛ به همین خاطر این دو نوع کتاب ،بیشترنظرم را نسبت به دیگر کتاب ها ، جلب می کند .
-برای بچّههایی که علاقهمند هستند نویسنده شوند، امّا نمیدانند چطور شروع کنند چه پیشنهادی داری؟
اینکه بدانند وآگاه باشند که به چه سبکی از دسته بندی کتاب ها علاقه دارند و کاری که می خواهند کنند چه است، یعنی قسمت مهمی از مسیر را طی کرده اند .
قسمتی دیگر از راه که به نحوه ی شروع نویسندگی مربوط است را،می شود از مربیانی که دراین زمینه مهارت کافی را دارند، کمک بخواهند. در مراکز آموزشی از جمله کانون پرورش فکری و شرکت در جمع های دوستانه وگردهمایی هایی که با موضوع آموزش نویسندگی وشاعری و نقدکتاب ها می باشد،می توانند بخش عظیمی از راه را طی کنند ولذت ببرند.
-وقتهایی که شعر/داستان نمینویسی، معمولاً مشغول چه کاری میشوی؟
موسیقی...
موسیقی می شنوم ولذت می برم.
درس می خوانم وگاهی ورزش می کنم.
من معتقدم که از درونِ همین ها هم، گاهی، شعر و داستان بیرون می زند!
-یکی از خاطرات جالبت را از دنیای نوشتن برای ما تعریف میکنی؟
یک شب در سن ۱۳ سالگی ام.
شمعی روشن کردم و شروع به نوشتن خصلت هایی کردم که دوست داشتم در من وجود داشته باشد .
بعد از اینکه نوشتنشان را تمام کردم، امضایی درکنارِ اسمم حک کردم و با تایی جدید ، آن را لای قفسه ی کتاب هایم گذاشتم، که بعد از مدتی آن را پیدا کنم ؛ چون میدانستم که تا چند وقت دیگر وجود همچین نوشته ای از یادم رفته است !
درست بعد از گذشتن یکی دو سال زمانی که پیدایش کردم ، بخش عظیمی از آن ویژگی های نوشته شده در آن نامه را دارا بودم و حالا بسیار خوشحالم.