ششم مهر۱۴۰۳ بود؛ و ما می خواستیم به تشییع پیکر شهید کرباسی وشهید صباحی امام جمعه کازرون برویم.
سایت خبری را باز کردم. در گوشه ای از سایت نوشته بود:
روز شنبه، ۲۸ مهر، پهپاد ارتش تروریستی رژیم صهیونیستی به طور هدفمند یک خودرو در شهر جونیه را تعقیب میکرد. سرنشینان این خودرو، کرباسی و همسرش عواضه بودند. در حین حرکت خودرو، پهپاد رژیم صهیونیستی به سمت آن موشکی پرتاب کرد که این موشک به گوشه ماشین برخورد کرد و صدمهای به سرنشینانش وارد نشد. عواضه خودرو را متوقف کرد و کنار اتوبان ایستاد. او پیاده شد و دست همسرش را گرفت تا به گوشهای پناه بگیرند. سرنشینان خودروهای دیگر نیز پیاده شدند، اما به نظر میرسید که هدفهای پهپاد مشخص بودند. موشک دوم نیز شلیک شد و زوج ایرانی–لبنانی به شهادت رسیدند.
در این راستا، خبر دیگری به چشم میخورد؛ که در آن آمده بود اولین شهید زن قدس یک بانوی شیرازی است.
کنجکاو شدم و در گوگل زندگینامهاش را جستوجو کردم؛ اطلاعات موجود درست بود.
معصومه کرباسی (آرزو) در سال ۱۳۵۹ در شیراز دیده به جهان گشود. او فرزند حاج حسین کرباسی، از اصحاب مسجد النبی شیراز و از مهندسان برجسته سازمان جهاد کشاورزی بود. معصومه فارغالتحصیل رشته مهندسی کامپیوتر از دانشکده مهندسی دانشگاه شیراز و از فعالان فرهنگی و رسانهای و از نخبگان برنامهنویسی در این دانشگاه به شمار میرفت. وی در سال ۱۳۸۲ با همکلاسی لبنانی خود، دکتر رضا عواضه، ازدواج کرد و به همراه همسرش در سال ۱۳۸۳ به لبنان رفت و در آنجا به حزبالله لبنان پیوستند.
او در خانوادهای قرآنی پرورش یافت و مادر فداکاری برای پنج فرزند بود. معصومه سالها با راهاندازی کانونها، مجالس فرهنگی و دینی، با نگاهی امتی به مباحث جهان اسلام، هم اسطوره مقاومت شد و هم به آرزوی خود که بارها به خانوادهاش گفته بود، رسید.
رضا در بیروت مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته کامپیوتر اخذ کرد؛ و برای ادامه تحصیل به تهران آمد؛ و از دانشگاه امیرکبیر موفق به دریافت مدرک دکتری شد. وی از نخبگان امنیت سایبری حزبالله بود و تا آخرین لحظه در کنار حزبالله و همراه همسرش با رژیم غاصب صهیونیستی مبارزه کرد.
میخواستم او را به نوجوانان معرفی کنم. او واقعا یک الگو بود. در بین نوجوانان دخترانی بودند که همیشه فکر میکردند یک زن نمیتواند مبارز باشد.
در مورد او تحقیق کردم و جالب بود در جاهای مختلفی نوشتهبود: او درست به آرزویش شهادت رسید. به حالش غبطه خوردم؛ یعنی میشود روزی من هم شهید شوم!
به ساعت نگاه کردم نزدیک به ساعتهشتونیم بود؛ با همکارانم آماده شدیم و بنر بسیج فرهنگیان حضرت معصومه (س) را هم که آماده کرده بودیم برداشتیم و با مینیبوس اداره به راه افتادیم.
بوی گلهای نرگس همه جا را پر کرده بود. او را تشییع کردیم و پسرش برایش قرآن خواند. انگار او شهدای آینده را هم تربیت کرده بود!
به اسم بسیج فرهنگیان روی بنر اداره که نگاه کردم، یک نکته برایم جالب بود. اولین بنر و اولین گردهمایی ما به خاطر وجود شهید معصومه کرباسی بود؛ دقیقا نام بسیج فرهنگیان استان هم به نام حضرت معصومه (س) بود!
وقتی که به اداره برگشتیم جملاتی را یادداشت کردم تا برای نوجوانان بگویم و نوشتم:
این رویداد دلخراش نه تنها جامعه ایران بلکه همه آزادیخواهان جهان را تحت تأثیر قرار داد. شهادت معصومه کرباسی بهعنوان نمادی از ایستادگی زنان در برابر ظلم و بیعدالتی، پیام روشنی از مقاومت و اراده را به همراه دارد. زندگی او و همسرش نشاندهنده این است که زنان نیز میتوانند در مبارزات حقطلبانه نقشی مؤثر ایفا کنند و آرمانهای بزرگ را در زندگی خویش تحقق بخشند.
شهادت این بانوی مقاوم، دوباره نشاندهنده چهرهی واقعی جنگ و تأثیر آن بر خانوادهها و جوامع است. هر یک از این داستانها، یادآور فداکاریهای بینظیر افرادی است که برای تحقق آزادی و عدالت جان خود را فدای آرمانهایشان میکنند. معصومه کرباسی، با ویژگیهای انسانی و روحیهی مقاومتی که از خود بهجا گذاشت، الگوی الهامبخش برای نسلهای آینده خواهد بود.
به حالش غبطه خوردم و رو به همکارم گفتم:
«پیکرها میافتند
اما اعتقادها هرگز!
ما ادامه داریم ...».