کد خبر: 354197
تاریخ انتشار: ۲۲ فروردین ۱۴۰۴ - ۱۴:۵۷
بازدید 252
باد هم قاصدک‌ها را بیهوده به جایی نمی‌برد

آدم‌ها چند دسته‌اند گروهی زود آشنا و زود قهرند. گروهی دیر آشنا و زود قهر، بعضی زود آشنا و دیر قهرند؛ بعضی دیر آشنا و دیرقهر و انگشت‌شمار آدم‌ها دیرآشنا اما تا ابد عاشق و آشتی و من به یقین از همین گروه آخرم.

تا سال‌ها، حتی پس از گذشت بیست سال هیچ‌یک از دوستانم از جمله دوستان نویسنده‌ام نمی‌دانستند جز نوشتن کار دیگری هم دارم؛ مگر آن‌ها که از سال‌های دور، ازمجله و ... مرا می‌شناختند و از اتفاق اینجا هم همکار شده‌بودیم. به جز این با هیچکس درباره‌اش حرفی نمی‌زدم و کوچکترین اشاره‌ای هم نمی‌کردم؛ چون برایم اهمیتی نداشت فرقی نمی‌کرد پشت باجه‌ی یک بانک نشسته باشم یا جای دیگری.

اما رفته‌رفته حس‌ شفافی از آن گوشه‌های ناشناخته‌ که در جان هر آدمی‌ هست از جان من هم سربرآورد؛ چیزی شبیه غبار نوری که از آسمان به پنجره‌های مسجد نصیرالملک می‌رسد و از آنجا هزار رنگ می‌شود تا خودش را بکشاند روی لچک ترنج‌های قالی ایرانی و کور هم اگر باشی نمی‌توانی نادیده بگیری‌اش؛ حالتی بود نزدیک به گذر بی‌سر و صدای نسیم اردی‌بهشت لای دست و بال چناری بلند در حیاط امامزاده‌ای دووور و غریب در روستای شمال؛ نسیمی که بوی برگ‌ها و علف‌ها و گل‌گاوزبان‌ها را با بوی باران و تن خاک و بهاره نارنج و آواز سهره‌ها جوری به هم می‌آمیزد و فِر می‌دهد توی هوا که دلت می‌خواهد همان‌جا تا ابد روی چمن‌های شبنم‌خورده درازبکشی و دیگر کاری به هیچ کار دنیا نداشته باشی.

به خودم که آمدم، مثل《گنگ‌خواب‌دیده》بودم که صدای بم ناقوسی در خواب شنیده اما طنین صدا در بیداری‌اش ادامه داشته و در تمام ذره‌های هوای اطرافش نوسان ایجاد کرده است. فهمیدم که باد هم قاصدک‌ها را بی‌دلیل به سویی نمی‌برد. مدتها است همه‌ی دوستانم جوری حال مرا می‌پرسند که انگار این مرغک مادرم است. حال کانون چطور است؟ خدا امثال شما را زیاد کند و برای کانون نگهدارد .... همه می‌دانند این پرنده‌ با همه‌ بی‌پروبالی‌اش و در همه‌ی فراز و فرودها بسیاری را زیر پر و بال کوچکش پرورانده است.

در فیلم 《آبادان یازده ۶۰》 جمله‌ای کلیدی هست که هربار در بدترین شرایط جنگ در ایستگاه رادیویی تکرار می‌شود 《اینجا آبادان است و آبادان می‌ماند》اگر ایستگاه رادیویی داشته باشیم می‌توانیم هر بار بگوییم 《اینجا کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان می‌ماند》.

من آناهیتا آروان هستم، نویسنده و مربی کانون‌پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان گیلان 

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 4
  • نظرات در صف انتشار: 3
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • نورجهان پوراحمدی ۱۹:۱۴ - ۱۴۰۴/۰۱/۲۲
    0 0
    خدا به خودت و قلمت ،قوت دهد آناهیتای عزیزم
  • رقیه شریفی تمیجانی ۲۱:۴۴ - ۱۴۰۴/۰۱/۲۲
    0 0
    سرکار خانم آناهیتا آروان عزیز،مربی بسیار توانا،باسواد و دانا،صبور،پرتلاش،خلاق،مهربان و صبور با بچه ها و اولیا هستند من دو فرزندم شاگرد ایشان بوده و هستند و مدیون زحماتشان هستم.آرزوی موفقیت برای ایشان دارم.
  • فائزه پیازچیان لنگرودی ۲۱:۴۹ - ۱۴۰۴/۰۱/۲۲
    0 0
    من شناخت خودم رو مدیون خانم اروان و کانون پرورش فکری کودک و نوجوان میدونم. حقیقت این هست که بسیار از شما اموختم. اشناشدن با کتابخواندن و دنیای نوشتن تا امروز هم به درک من از جهان کمک کرده و‌میکنه. به جرات میگم خانم اروان عزیز در سنگر کانون فرزندانی پرورش دادن که هرکدام راه خود رو در عالی ترین درجات پیدا کردن. حداقل۵ نفر از دوستانی که همگی در کانون بهم به واسطه خانم اروان عزیز بهم پیوند خورده بودیم الان در مرحله تخصص حرفه خودمون هستیم و من همیشه فکر میکنم ما این پایداری در اهدافمون رو مدیون یافتن راه زندگی در زیر سایه راهنمایی های مربی و‌دوست با اززشی مثل خانم آروان بزرگوار هستیم. هرکجا هستید سلامت و پیشرو باشید
  • الهه ملک محمدی ۲۲:۱۰ - ۱۴۰۴/۰۱/۲۲
    2 0
    عزیز من. برای من امن‌ترین خانه زیر بال‌های این مرغک است، و هربار بخواهم پری از این سیمرغ آتش بزنم، بی‌شک آن پر برایم حضور مهربان شماست.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 4 =