- در این مدت که فیلم از سوی بزرگترها و کوچکترها دیده شده، نظرها و برخوردشان چه بوده است؟
شیوا: خب وقتی ما در جشنواره فجر و اصفهان بودیم، هر کسی من را میدید از من تعریف میکرد. دخترها به من میگفتند بازیام خیلی خوب بوده، پسرها هم به امیرحسام میگفتند. دخترها طرفدار من بودند و پسرها طرف دار حسام.
- بزرگترها چه؟
شیوا: آنها بیشتر از ما میخواستند تا با بچههایشان عکس بگیریم.
- امیرحسام در برخورد با تو چه کردند؟
امیرحسام: همه میگفتند همه جای فیلم رو خوب بازی کردم.
شیوا: اما همه به من میگفتند موقع گریه کردن خیلی خوب بازی کردم.
- آها! همان موقع که برادرت میآید و میخواهی خبر فرار کره اسب را به او بدهی؟
شیوا: بله!
- آنجا از پیاز استفاده کردی؟
شیوا: نه واقعا گریه کردم. البته گریهام نمیآمد اما آقای طالبی گفت اگر گریه نکنی کار تمام میشود و باید همه چیز را جمع کرد و رفت خانه. من هم چون خیلی وقت بود داشتیم کار میکردیم خیلی به خودم فشار آوردم و بالاخره گریه کردم.
- به چیز خاصی فکر کردی یا از ترس نصفه ماندن کار گریهات گرفت؟
شیوا: از ترس نصفه ماندن فیلم. اما همه در مورد امیرحسام میگویند که موقعی که روی اسب بوده قشنگ بازی کرده.
- آهان. راستی امیرحسام، یک بخش از فیلم تو روی اسب بودی و افتادی، آن سکانس چطوری بود؟
امیرحسام: من نیفتادم. یکی دیگر به جای من بازی کرد. اما اسب سواری را خودم انجام دادم.
- فکر میکنم از اکران خصوصی تا اکران عمومی، کمی فیلم تغییر کرده.
امیرحسام: بله. کمی طولانی شده.
شیوا: وقتی تهران بودیم بعضی سکانسها هنوز توی فیلم نبود، اما حالا هست.
- شما در جشنواره فیلم اصفهان هم بودید و بچههای زیادی فیلم را دیدند. واکنش آنها چه بود؟
امیرحسام: من حس خوبی داشتم که آدمها میآیند و فیلم را میبینند. این یعنی فیلم را دوست دارند.
شیوا: من که از در سینما میآمدم بیرون همه از من میپرسیدند که بازیگری سخت است یا نه؟
- تو چه میگفتی؟
شیوا: خب من راستش نمیدانم. بعضی جاهای آن سخت و بعضی جاهایش راحت است.
یکی دیگر هم از من در مورد حسم موقع دیدن فیلم پرسید. راستش من یک جاهایی از فیلم غمگین میشوم و یک جاهایی خندهام می گیرد.
- چرا یک جاهایی بازی در فیلم سخت بود و یک جاهایی آسان؟
شیوا: اول فکر میکردم نمیتوانم هم کار کنم و هم درس بخوانم. بعضی بخشهای فیلمبرداری هم سخت بود. اما بعد که کار شروع شد برایم راحتتر شد. البته هم باید درس میخواندم و هم کار میکردم.
- اصلا چه شد که برای این فیلم انتخاب شدید؟
شیوا: از طریق مدرسه. یعنی آمدند و از ما سوال پرسیدند. و حتی خواستند بدانند خجالتیایم یا نه؟ سه نفر سه نفر ما را جلوی کلاس آوردند و از هر کداممان یک سوال پرسیدند. وقتی هم پرسیدند که کم حرفام یا نه؟ گفتم: نه. من پرروام.
هر سه تای ما پرحرف بودیم. من بودم و پسرعمو و یکی دیگر از فامیلمان. اما آنها خجالتی بودند. آخر سر هم شش تا دختر انتخاب شدیم. و تنها کسی که خجالتی نبود من بودم و به خاطر همین انتخاب شدم.
- فامیلهایتان چرا انتخاب نشدند؟
شیوا: پسرعمویم چون قدش بلند بود انتخاب نشد. بالاخره یک روز بابا آمد خانه و به من گفت انتخاب شدهام. عید سال 94 ما دعوت شدیم به یک هتل و من و امیرحسام همان جا همدیگر را دیدیم. بعد از عید، ما اولین سکانس را ضبط کردیم. مامانم آن روز ساعت 4 ما را بیدار کرد و ما راه افتادیم. آخرهای فیلم هم که شد، وقتی آخرین سکانس را گرفتیم، من خیلی گریه کردم. اما امیرحسام بعد از مراسم گریه کرد. آخر سر بعد از یکی دو ماه به این دوری عادت کردیم.
- این فیلم برای تو چه داشت؟
شیوا: من نتیجه گرفتم نباید دروغ بگوییم چون چوبش را میخوریم.
- امیرحسام، تو چطور انتخاب شدی؟
امیرحسام: وقتی آمدند مدرسهی ما دستشان را نگه داشتند و گفتند به آن زل بزن و جلو بیا. اینطوری از ما امتحان گرفتند. البته از یکی از دوستانم فقط اسمش را سوال کردند و از او دعوت نکردند که چیزی اجرا کند، چون از اول معلوم بود از عهدهی بازی برنمیآید. یک روز اما آمدند خانهی ما و از من تستهای بیشتری گرفتند. بعد هم من انتخاب شدم.
- سختیهای این فیلم برای تو چه بود؟
امیرحسام: سختترین سکانس آنجایی بود که صاحب اسب میخواست به خارج سفر کند و من دیالوگی داشتم که گفتنش و تغییر صدا دادن در آن سکانس سخت بود. البته یک باری هم من 10 شب کار کردم و شب بیدار بودن و صبح درس خواندن سختم بود. من هم بگویم چه نتیجهای گرفتم؟
- حتما!
امیرحسام: نتیجهی خودم این بود که شبها بدون اجازهی دیگران به چیزی دست نزنم و چیزی رو نگیرم.
-فقط شبها؟
امیرحسام: نه همیشه!
-فکر میکنی بقیهی بچهها هم چنین نتیجهای بگیرند؟
امیرحسام: شاید آنها به این فکر کنند که دیگر دروغ نگویند و راستش را بگویند.
گفتوگو از تهمینه حدادی