برایمان از خودتان بگویید.
جوان، بیتجربه و خام بودم. خداوند این افتخار را نصیب من کرد که وارد کانون شوم و با داشتن همکاران خوب و باتجربه در طول خدمتم، به اندازه فهم خودم و درکی که داشتم پخته شدم. در حال حاضر! رسول هدایتی هستم، متولد 8/8/1347، با مدرک دیپلم، دارای یک همسر و 2 فرزند پسر و 1 دختر و دو نوه به نامهای عسل و امیر علی.
آیا به نوشتن علاقه دارید؟
بله به نوشتن دلنوشته و شعر علاقه زیادی دارم.
اگر دلنوشتهای بهاری دارید، بفرمایید
بهار/ قشنگترین نشانه خداوند است/ که زنده بودن را/ همچو رود/ در دلها جاری می سازد
از جاهایی که در طول خدمت حضور داشتید برایمان بگویید
ابتدا در سال 69-68 در جهاد سازندگی شیراز به عنوان مسئول تدارکات کمپ راهسازی مشغول به کار شدم. در کمتر از دو ماه به درخواست یکی از همکاران کانون مبنی بر انتخاب شخصی مطمئن و قابل اعتماد به عنوان راننده، وارد کانون شدم و چون از قبل کانون را میشناختم و عضو مرکز شماره 4 شیراز بودم و همیشه مرغک کانون و فعالیتهای آن به ویژه نمایش فیلم و آهنگ آغازینش خاطراتی دوست داشتنی در ذهن من تداعی میکرد، کار قبلی خود را رها کردم و با کمال میل قدم به کانون گذاشتم. جا دارد که از مرحوم دکتر مظلومی یادی کنم که بنده را برای کانون گزینش کردند و در نهایت، در کانون شیراز مشغول به کار شدم. تا سال 72 در اداره کل کانون فارس به کارم ادامه دادم و بعد با پیشنهاد همکاران تهران به آنجا منتقل شدم و در طرحهای عمرانی به خدمت خود ادامه دادم. در طول این دوران، من به کلیه استانها به غیر از دو استان خراسان جنوبی و هرمزگان سفر کردم. سفر من از گربه بالای نقشه شروع شد و تا انتها ادامه داشت. در سال 81، به دلیل درخواست پدر و مادرم و به رسم ادب و احترامی که برای آنها قائل بودم و علیرغم میل باطنیام به شیراز بازگشتم و در پست همکار امور مالی به ادامه خدمت پرداختم و هم اکنون در پست انباردار اداره خدمت میکنم. سمتهایی که در این مدت داشتم: «راننده، کارپرداز، مسئول امور عمومی، همکار امور مالی و انباردار» بود.
دوست داشتید غیر از انبارداری، درکدام بخش دیگر فعالیت داشته باشید؟
من فقط دوست دارم درکانون باشم. فرقی ندارد که کجا باشم و چه سمتی داشته باشم. شاید حقوق کانون نسبت به جاهای دیگر کم باشد؛ اما من هیچ وقت شاکی نبودم و فقط معتقدم که خدا باید برکت دهد.
در این بخش به غیر از ارسال کتاب به مراکز، دوستی دیگری هم با کتابها برقرار کردیدهاید؟ آنهارا مطالعه میکنید وآیا کتابها مؤثر و تأثیرگذار بودهاند؟
بیشتر، کتابهای داستانی کوتاه را میخوانم؛ چون واقعاً وقت مطالعه ندارم. فقط داستانهای بهلول، کلیله و دمنه و حکایت نامه را مطالعه کردهام؛ چون دوست دارم پایان داستان را بدانم، بعضی اوقات اول پایان داستان را میخوانم تا بفهم پایانش چه اتفاقی میافتد. ولی به منظور نتیجه بهتر، ترجیح میدهم کتابهای کوتاه را انتخاب کنم. کتاب پیر چنگی را خیلی دوست دارم و هر وقت که مطالعه میکنم اشک در چشمانم جمع میشود. خیلی تأثیرگذار است.
در منزل کتابخانه شخصی دارید؟ اگر جواب شما مثبت است، دوست دارید چه نوع کتابی در قفسههایش داشته باشید؟
بله. داستانهای کوتاه، مثلهای لری، نهج البلاغه، دیوان حافظ، قصههای تابستان و ...
کانون تا چه اندازه بر روی زندگی شخصی شما تأثیر گذاشته است؟
به نظر من حقوق کانون برکت دارد؛ چون من از زندگی و خانوادهام راضی هستم. در مهمانیها، همه بچه ها دور من جمع میشوند و من با آنها بازیهای کانونی انجام میدهم، کتاب داستانهای کانون را برایشان میخوانم یا آنها خودشان میخوانند. بعضی وقتها هم قصهگویی میکنم یا به آنها هدیه میدهم.
خانواده شما در مورد کانون چه نظری دارند؟
آنها هم مثل خود من کانون را دوست دارند و خیلی راضی هستند. همسر من با همکاران کانون دوست است و فرزندانم اکثر همکارانم را میشناسند.
با ارزشترین هدیهای که از کانون و یا از همکاران دریافت کردهاید، چه بوده؟
از همکاران محبت را هدیه گرفتهام. همه به من احترام میگذارند. هدیه کانون به من این است که بچهها مرا خیلی دوست دارند و من این دوستیها را مدیون تجربیاتی هستم که از کانون دریافت کرده و به آنها ارائه دادهام.
فکر میکنید رابطه بین دو همکار میتواند به رابطه دو دوست تبدیل شود؟
من معتقدم صد درصد این اتفاق میافتد و دوستی، بیشتر از همکاری است. علت آن هم صداقت داشتن و گذشت و ایثار است.
خاطرهای خوب از دوران خدمتتان برایمان بگویید
زمانی که در تهران مشغول به کار بودم، چند بار از طرف اداره درخواست شد تا جهت مأموریت به مشهد مقدس بروم؛ ولی هر بار یکی از همکاران درخواست میکرد که به جای من به این سفر برود. من هم که دلم نمیآمد به آنها نه بگویم، اجازه میدادم تا آنها بروند. آخرین بار وقت غروب آفتاب، موقع اذان خیلی دلم شکست و به امام رضا (ع) گفتم که چرا هر بار به این دلیل، توفیق زیارتتان نصیب من نمیشود و از پیامبر (ص) خواستم که عنایتی بفرمایند. فردای آن روز برای انجام طرحهای عمرانی عازم مأموریت به استان اردبیل بودم. هنگام حرکت، یکی از همکاران مرا صدا زد و گفت که نامهای فوری از امور اداری رسیده و قرار است سه نفر به قید قرعه عازم زیارت خانه خدا شوند. اگر مایلید تا اسم شما را هم بنویسم. من هم گفتم به نیت پدر یا مادر یا همسرم ثبت نام میکنم. فردای آن روز با من تماس گرفتند و اعلام کردند که به عنوان نفر سوم، میتوانم به این سفر معنوی بروم. از آن سال تا کنون، بهترین خاطره زمان خدمت در ذهن من نقش بسته است.
- آیا توصیهای خاص برای همکاران دارید؟
همیشه خدا را در نظر داشته باشند. فرقی نمیکندکه چه کسی مافوق ما است. باید فقط با توجه به تعهدکاری، به وظایف محوله بپردازیم. فرقی ندارد که با ما فوق خود هم نظر باشیم یا نه. ما در ادارهای کار میکنیم که با عنوان کانون پرورش فکری است؛ پس باید فکرمان خوب باشد تا بتوانیم به کودکان و نوجوانان، افکار خوب را انتقال دهیم.
برای بازنشستگی چه تصمیمی دارید و دوست دارید چه کارهایی انجام دهید؟
آرزو دارم به افتخار بازنشستگی نائل شوم. میخواهم فقط در خدمت خانوادهام باشم و ببینم همسرم چه کاری دارد تا برایش انجام دهم. همچنین از آنجایی که بچههای فامیل به من میگویند آقای حکایتی، دوست دارم برای بچههای فامیل، آقای حکایتی باقی بمانم و برایشان هم قصه بگویم و هم قصه بخوانم. تصمیم دارم هر تجربهای که از کانون یاد گرفتهام حتماً به دیگران و نوههایم و کودکان و نوجوانانی که به نوعی با آنها در ارتباط هستم، انتقال دهم.
از شما سپاسگزاریم و برایتان آرزوی سلامتی و طول عمر باعزت داریم.