به گزارش روابط عمومی اداره کل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان یزد، سامان قاسمی متولد ۱۳۵۶ و دکترای زبان و ادبیات فارسی است. وی در حال حاضر عضو هیات علمی گروه ایرانشناسی دانشگاه میبد است و یکی از اعضای هیات داوران بیست و دومین جشنواره قصهگویی در یزد، در بخش زنان و مردان، است.
آقای دکتر! ابتدا بفرمایید چه تعریفی در خصوص عنصر روایتگری در قصه دارید ؟
ما یک سری اصطلاحات را باید دقیق تعریف کنیم و به یک توافق علمی برسیم. به طور کلی در قصهگویی اصالت با راوی است. نمیتوان گفت روایت یک راوی، روایت غلطی بود. هرگز حق نداریم در روایت راوی دست ببریم. ولی راوی به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه قصه را مال خودش میکند و طبیعتا در این مسیر سن، نسل، گروه اجتماعی و هنجارها تاثیر دارد. مثلا راوی میخواهد مثالی از زیبایی بگوید، این که برای چه نسلی است این مثال متفاوت خواهد بود. در قدیم بسیار شنیدیم که دختری بود مثل پنجه ی آفتاب، ولی فردی از نسل حاضر، مشبهبه زیباییاش متفاوت است مثلا یک هنرپیشه. از طرفی مخاطب قصه نیز اهمیت دارد مثلا مخاطب خانم هست یا آقا؟ آیا کودک بین مخاطبان هست یا نه؟ همهی اینها در نوع روایت تاثیر میگذارد. یک قصه را در نظر بگیرید مثلا داستان کدو کدو قلقله زن، داستان یکسان است اما دو راوی دو روایت متفاوت از این قصه خواهند داشت. هیچ کدام از اینها نیز غلط نیست. برای همین ما قصه را به راوی ارجاع میدهیم. ما نمیگوییم قصه باید مناسب گروه سنی خاصی یا جامعه مخاطب باشد بلکه میگوییم روایت باید متناسب باشد. راوی میتواند روایتی از یک قصه داشته باشد که متناسب یک گروه از مخاطبان باشد و با تغییر روایت، برای گروه دیگری مناسب باشد. روایتگری در قصه به بلاغت در ادبیات شبیه میشود. ضمن اینکه روایت میتواند مکتوب باشد یعنی روایتگری با قصهگویی تفاوت دارد. شما میتوانید، روایت مکتوبی از یک قصه داشته باشید که قصه گویی نیست.
اسطورهها در قصهگویی برای کودکان چه جایگاهی دارد؟
زمان که ما از اسطوره حرف میزنیم؛ یکسری شخصیتهای اسطورهای در ذهن ما تداعی میشود مثلا رستم، سهراب یا یکسری ایزدان. در حالیکه زمانی که میگوییم اسطوره و تاثیر آن در قصهگویی، یک شیوه خاص اندیشیدن است. شیوه طبیعی اندیشهی کودک اسطورهای است. کودک با منطق علمی و منطق بزرگسال نمیاندیشد بلکه اندیشهی او با منطق اسطورهای منطبق است. یکی از ویژگیهای مهم منطق اسطورهای این است که از طریق تصویر عمل میکند. در مقابل منطق علمی از طریق کلمه کار میکند. منظور از منطق تصویری ضرورتا نقاشی نیست بلکه می تواند، ابزار لفظ باشد ولی لفظی که ذهن را راهنمایی میکند یا بر یک تصویر دلالت دارد. مثلا وقتی میگوییم اسب، ذهن شما در سطح کلمه باقی نمیماند و به سطح تصویر منتقل میشود اما زمانی که میگوییم. خیر، ذهن شما در سطح کلمه باقی میماند زیرا خیر را باید انتزاعی بفهمید چون مابهازای تصویری برای آن نداریم. علی رغم اینکه ورودی ذهن شما کلمه است اما خروجی تصویر است. اندیشهی اسطورهای مطلقا منطبق است بر بخشی از ذهن که کارکرد تصویری دارد، زیرا ابزار کنشگری آن تصویر است. به همین علت مخلوقات این بخش از ذهن، قصه میشود و فرم داستانوار پیدا میکند. اینکه کارکرد ذهن کودک اسطورهای است به این معناست که با قصه همخوان است. وقتی برای یک کودک قصه تعریف میکنید اتفاقاتی که در ذهن او رخ میدهد بسیار متفاوتتر است. از آنچه در ذهن یک بزرگسال رخ میدهد. اگر از یک بزرگسال بپرسید معنی این قصه چه بود انگار از یک زبان به زبان دیگری (زبان تصویر به زبان کلمه) ترجمه میکند اما کودک در همان سطح آن را میفهمد. حتی زمانی که شما در سطح کلام با کودک صحبت میکنید، او آن را به سطح تصویر میبرد. پس قصه به زبان ذهن کودک هست، برای همین کار اشتباهی است که پس از قصه از کودک بپرسیم از این داستان چه فهمیدی؟ کودک داستان را در سطح تصویر فهمیده و وقتی بخواهد آن را به سطح کلام بیاورد، نمی داند، چه باید بکند و در نتیجه یک سری کلیشهها را بیان میکند.
به نظر شما از میان انواع داستان کدام برای روایت کودکانه موثرتر است؟
ما در طبقهبندیهای رایج قصه مثلا طبقهبندی تامپسون، افسانه های تمثیلی را داریم یا آنچه در غرب به آن افسانه حیوانات میگویند. اینها کارکردهای متفاوتی دارد یکی بحث تفنن و سرگرمی است. اینها اخلاقیات اجتماعی را ترویج میکنند. اینکه یک نسلی میخواهد تجربهی زیستهی خودش را به نسل بعد منتقل کند که با همسایهات چگونه رفتار کن، با همسرت، با یک فرد قلدر، با حکومت و ... چگونه رفتار کن. بسیاری از هنجارهایی که شما میبینید به نسل بعد منتقل میشود به هیچوجه با اخلاقیات دینی همخوانی ندارد. من به بچهام میگویم، دروغگویی کار بدی است اما در عمل خلاف این را انجام میدهم مثلا به فرزند خودم یاد میدهم در مدرسه نگوید که ما مسافرت بودیم و دلیل غیبتش را بیماری ذکر کند. افسانههای تمثیلی چنین کارکردی دارند. بحثی که ما در جشنواره نیز دنبال میکنیم عدم مغایرت با ارزشهاست. اما به نظرم قصهها را نباید ارزشمدار تحلیل کرد. صرف اینکه با ارزشهای اجتماعی مغایرت نداشته باشد، کفایت میکند. از طرفی افسانههای سحرآمیز را داریم که کمتر هم مورد توجه است اما مبانی کلی بشری را مدنظر دارد. این افسانهها اینقدر اصیل هستند که بسیاری از مبانی فرهنگی کهنی که همه جا از بین رفته و منبعی برای مطالعه و بررسی آن نداریم در افسانههای سحرآمیز باقی مانده است. یکی از دلایل آن این است که چون نظارت بر فرهنگ عامه سخت است، مورد سانسور نظامهای حکومتی قرار نگرفته است. این نوع افسانه، علیرغم اینکه الان مورد توجه نیست اما در فرهنگسازی بسیار اهمیت دارد. نکتهی مهم این است که قصهگویی در فرهنگ ما خیلی طبیعی پیش رفته است. قصه در فرهنگ ما خیلی کهن و اصیل است. یکی از مبانیای که میتوانیم به آن توجه کنیم، این است که قصهها حتی برای ادلهی دادگاهی مورد استفاده قرار میگرفتند. شما در متون که نگاه میکنید، هر کجا گفته شده "این به آن ماند که ..." همه چیز متوقف میشود که خب داستان چه بوده و بعد از روایت داستان دوباره به موضوع بر میگردیم. ما یک فرهنگ قصهگو در معنای گستردهی آن بودیم. امروزه به علت اینکه اعتماد به نفسمان را در تمام شئون فرهنگی از دست دادهایم در این حوزه نیز مدام به این فکر هستیم که بقیه چه فعالیتهایی دارند. ما خیلی طبیعی قصهگو بودهایم و تصورم این است؛ اگر به آن قصهگویی طبیعی برگردیم بسیاری از سؤالات که امروزه هست، پیش نمیآید.
و سخن پایانی شما
در جشنوارهها و بر اساس معیارهای داوری به نظرم میرسد که قصهگویی مبتنی بر ارزشهای نمایشی ارزیابی میشود. اما قصهگویی چیزی غیر از نمایش است. تمام ابزار قصهگو لحن اوست و باید بتواند در هر شرایطی قصه بگوید. اصلا لازم نیست مقدماتی برای قصه گفتن فراهم شود و راوی در هر لحظه و هر وضعیتی که هست، باید بتواند در آن شرایط قصه تعریف کرده و توجه مخاطب را جلب کند. هنر قصهگو این است که بتواند کودکانی که لحظهای یک جا بند نمیشوند را مسحور کند. این به این معنا نیست که نباید معیار داوری داشته باشیم و در جشنواره نیز ناگزیر از تعریف معیار هستیم اما قصه به عنوان یک ژانر خودش مبادی و مبانی ای دارد که باید به همان ها توجه کرد. دستکم این معیارها و اصطلاحات مبتنی بر قصهگویی تعریف شود. مثلا زمانی که میگوییم گریم، گریم یک اصطلاحی است که در قصه گویی معنایی متفاوت از نمایش دارد. در واقع باید اصطلاح سازی مبتنی بر معیارهای قصه داشته باشیم.
مصاحبه: عاطفه ابراهیمی