کد خبر: 291950
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۳۹۸ - ۰۲:۳۶
بازدید 178
شرایط فیزیکی در شهر یزد، برای ترویج قصه‌گویی مهیا است

سید محمد رستگاری یکی از مدیران جوان و خوش فکر استان است که چندی است بعد از فرمانداری مهریز در کسوت فرماندار یزد فعالیت دارد.

 به گزارش روابط‌عمومی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان یزد در میان روزهای شلوغ کاری فرماندار یزد با وی از گذشته‌ها و قصه‌های پدربزرگ تا تلاش برای ترویج فرهنگ قصه‌گویی گفت‌وگو کردیم. که باهم می خوانیم.

 به نظر شما قصه چه تاثیری در فرهنگ ما و با ثبات کردن خانواده‌ها داشت؟

وقتی اسم قصه می‌آید من تحت‌تاثیر قرار می‌گیرم و ناخودآگاه به گذشته می‌روم. در گذشته قصه‌گویی کاملا برای خانواده‌ها جا افتاده بود. ما عادت داشتیم که در خانه‌ی پدربزرگ قصه بشنویم. اساسا یکی از انگیزه‌هایی که برای رفتن به خانواده پدربزرگ و مادربزرگ داشتیم، همین شنیدن قصه بود. پدربزرگ من حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند اما قصه‌هایی تعریف می‌کردند که مشخص بود، خودشان پای صحبت ریش سفیدها نشسته‌اند و این‌ها را آموخته‌اند. یکی از خوشحالی‌های من این است که بخش عمده‌ای از قصه‌های پدربزرگم را ضبط کرده ام. بهترین تفریح ما همین دورهمی‌ها و قصه گفتن و قصه شنیدن بود. اما امروزه اگر بخواهیم سرگرم شویم انواع و اقسام امکانات هست. شاید همین موضوع ما را از دورهمی‌ها و قصه گفتن و قصه شنیدن دور کرده است. به هر حال قصه سبب می‌شد یکی دو ساعتی دور هم جمع شویم. در همین حین احترام به بزرگ‌تر را یاد می‌گرفتیم و در مقابل سال‌مندان هم احساس مفید بودن می‌کردند. متاسفانه امروز این مسائل کم‌رنگ شده است. شاید هنوز هم پدربزرگ‌ها قصه بلد باشند اما با توجه به گسترش وسایل سرگرمی، فرزندان رغبتی ندارند.

 با توجه به همه‌ی اتفاقاتی که برای یزد افتاده فرهنگ ما چقدر ظرفیت برای تبدیل شدن به قصه را دارد؟

تا اسم قصه می آید ناخودآگاه به سمت گذشته و قصه‌های کهن و تاریخی کشیده می شویم. وجه پررنگ قصه‌گویی این است که می‌تواند فرهنگ اصیل ما را احیا کند. امروزه یزد با بافت تاریخی که دارد و زمانی که مردم در آن زندگی می‌کردند و تصور نمی‌کردند تا این حد مورد توجه واقع شود، یک بستر مناسب برای گسترش قصه و قصه گویی است. خانه‌های قدیمی، قلعه‌ها، ساباط‌ها، آب آنبارها و ... که در قصه‌های ما وجود دارند و ما می‌توانیم، آن‌ها را در یزد هم بینیم، نشان می دهد که کاملا زمینه برای بحث قصه‌گویی مهیا است. یعنی می‌توان سال‌مندان و  همه‌ی افرادی که به گونه‌ای سند شفاهی ما هستند، همچنین جوان‌ترهایی که در وادی قصه‌گویی هستند، در این فضاها حاضر شوند و قصه بگویند و مردم ضمن قدم زدن در بافت و در کنار نوشیدن قهوه‌ی یزدی، قصه هم بشوند. شاید اگر موضوع دیگری بود نمی‌توانستم با این قاطعیت بگویم که زمینه آماده است اما در خصوص قصه‌گویی به نظرم شرایط فیزیکی کاملا مهیا است. کما این‌که عید امسال با همکاری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان، قصه‌گویی محیطی را داشتیم و چقدر هم استقبال شد. یکی از کارهای ارزشمند کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان یزد همین کار است.

به نظر شما مجموعه‌ی فرمانداری چه کمک معنوی می تواند به جشنواره‌ی قصه‌گویی و ترویج آن کند؟

با توجه به این‌که همه‌ی ادارات شهرستان با فرمانداری در ارتباط هستند و شاکله‌ی سلسله اقدامات دستگاه‌ها و بخشی از سیاست‌گذاری‌ها در فرمانداری بسته می شود، از این جهت فرمانداری می‌تواند یک هم‌افزایی بین دستگاه‌ها ایجاد کند به این ترتیب که هر برنامه‌ی فرهنگی که نهادهای فرهنگی حتی اصناف ارائه می‌کنند؛ تاکید کنیم، یک پیوست قصه‌گویی در برنامه  باشد. این باعث می‌شود اگر اعتباری برای کاری هست هم کمک مادی باشد و هم برای ترویج فرهنگ قصه‌گویی کمک معنوی باشد. همچنین پذیرای پیشنهادات نهادهایی مانند کانون پرورش فکری، نهاد کتابخانه‌ها، آموزش و پرورش و ... هستیم. معتقدم فرمانداری می‌تواند یک حلقه‌ی ارتباط بین دستگاه‌ها باشد و بتواند پشتیبانی سایر نهادها را جلب کند. به هر حال امیدوارم قصه‌گویی تنها از بودن در جشنواره‌ای خاص بیرون بیاید و کم‌کم به دل خانواده‌ها برود. البته کار آسانی نیست شاید قصه‌گوهایی شبیه قصه‌گوهای قدیمی نداشته باشیم اما این جوانان و نوجوانانی که در جشنواره هستند، می‌توانند یک نسل خوب قصه‌گو بسازند. امیدوارم در مقابل همه‌ی برندهایی که داریم مانند شهر دوچرخه‌ها، دارالعلم، شهر شیرینی و ... به شهر قصه‌ها هم برسیم و یزد با برند قصه و قصه گویی شناخته شود.  

و اما به عنوان سؤال آخر جناب رستگاری وقتی به زمان‌های گذشته فکر می‌کنید از میان داستان‌های پدربزرگ‌تان کدام را بیشتر دوست داشتید؟

متاسفانه جزئیات داستان‌ها را فراموش کرده‌ام کما این‌که اکثر داستان‌ها هم سریالی بود. یعنی شاید یک ماه هر شب پای یک داستان می‌نشستیم تا سرانجام قهرمانان قصه را متوجه شویم. با این حال داستانی بود به نام "گل به صنوبر چه کرد" که آن را دوست داشتم. اما داستانی که بسیار به آن علاقه داشتم داستان یک تنبل بود. قصه درباره‌ی جوانی بود که بسیار تنبل بود و حتی برای غذا خوردن هم تکان نمی‌خورد و مادرش از دست او در عذاب بود. در داستان‌های گذشته هم مردها نقش‌آفرینی می‌کردند و هم زن‌ها و در این داستان هم دختر خانمی وارد قصه می‌شود و با فهمیدن ماجرا و با سلسله اقداماتی تنبل را به تحرک وا می‌دارد تا آن جا که در نهایت این تنبل جزء برجستگان شهر شد و در نهایت هم ازدواجی صورت گرفت. داستان‌های اینچنین برای ما خیلی جذاب بود.

مصاحبه: عاطفه ابراهیمی

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 11 =