روی میز روی صحنه هیبت یک چهارچوب زیر پارچه سبزرنگی که روی آن افتاده نمایان است و سه شمع سفید رنگ استوانهای جلوی آن با فاصهای کوتاه چیده شده است محمدرضا صاحبجلال از فعالان سرود و موسیقی استان با ظاهر یک قصهگو روی صحنه میآید. آن قدر جا افتاده است که میشود در جرگه پدربزرگهای قصهگو دیدش. صاحب جلال آمده تا از زمان کودکیاش بگوید از تشکیل اولین گروه سرود در ایران و قصه اولین معلم سرودش "جلیل آقا" را روایت کند.
قصهگو شمع اول را روشن میکند و میگوید: اوایل فروردین ۵۸ مردی جوان از طرف آموزش و پرورش آمد مدرسه ما به عنوان معلم پرورشی و از ما تست سرود گرفت. آن زمان هنوز اسم سرود غریب بود ولی اجراها جدی شروع شده بود.
صاحب جلال مکثی میکند و شمع دوم را روشن میکند و یادآور میشود: شهریور ۱۳۵۸ زمانی که جنگ شروع شد جلیل آقا گروه را جمع کرد و باز باید به سفر میرفتیم این بار به جبهه رفتیم و برای رزمندگان سرود خواندیم. دیگر گروه سرود جلیلآقا در کشور معروف شده بود.
وی شمع سوم را روشن میکند و ادامه میدهد: این بار جلیلآقا به جبهه رفت اما تنها نه به عنوان رهبر گروه سرود بلکه به عنوان مدافع وطن به خط مقدم عازم شد و هربار که برمیگشت بچهها هم وعده میشدیم. برای استقبال از ایشان اما یک بار وقتی به محل وعدگاه رفتیم با خود جلیلآقا روبرو نشدیم با عکس بزرگ او روبرو شدیم و جلیل آقا در عملیات بیتالمقدس پنج شهید شد و این جا بود که اشکهای محمدرضا صاحبجلال اجازه نداد تا مثل همه قصهها جملهی پایانی را برای قصهاش بگوید.
فقط پارچه سبز رنگ روی چارچوب را بر میدارد و قاب عکس شهید سیدجلیل ساداتی پیش چشم تماشاگران نمایان میشود. در این جمع تعدادی از همان گروه سرود سیدجلیل ساداتی هم هستند که انگار آن روزها و خاطرههای تلخ و شیرینش تک به تک پیش چشم شان مینشیند.