حس خوبی که سوخت
راستش را بخواهید این روزها ما هم مثل خیلی از شماها در پیچوخم اتفاقات خردادماه بودیم و هستیم. اما علاوه بر تمام آنچه بهصورت عمومی برهمگان میرود اتفاقی ناگوار، روزگار ملتهب خردادماه را دستخوش تلاطمات عجیب کرد.
در گرمی سوزان ظهر که دیگر ادارات تعطیل میشوند، شعله آتشی، که نمیدانم از کجا آمد، گوشه کتابفروشی آفرینش کانون نشست. تا ما به خودمان بیاییم، سازه و کتابها و اسباببازیها سوخت.
سوخت، سوخت و سوخت. ما مثل آدمها بهتزده، کنار پیادهرو ایستاده و حجم دود و آتش را نفس کشیدیم. آتشنشانها آتش را خاموش کردند و رفتند، دستشان درد نکند، اما ما هنوز بعد از چند روز زبانه آتش را درجانمان حس میکنیم.
کتاب فروشی سوخت، تنها چیزی که آتش نتوانست آن را بسوزاند همین قرآنهای قشنگی بود که سالم ماند.
بگذریم که آتشفشان جان ما بیشتر با هیزم بیمهریها شعلهور میشود. ما ایستادیم تا دهها جلد کتاب بسوزد، خیلی دردناک است. نمیدانم حجم این درد را می فهیمیم؟ بگذریم که در همین چند روز آدمهایی پیدا شدند نمک به زخم ریختند و رفتند.
خدا را شکر! که این اتفاق در ساعت تعطیلی کانون و فروشگاه رقم خورد.
خدا را شکر! که هیچ کودکی آنجا نبود تا هرم آتش گونههایش را بسوزاند.
و آهوافسوس! از آنهمه کتاب میتوانست آینده دهها نفر را بسازد.
آهوافسوس! از آنهمه اسباببازی که میتوانست شادی را به خانهها ببرد.
آهوافسوس! از آنهمه حس خوب که سوخت...
کاری به جایگاهم ندارم. ما آدمهای بزرگ باید به فکر خیلی چیزها باشیم. مثلاً اگر سازهای میسازیم که قرار است کودکان در آن تردد کنند، باید ایمن باشد. اگر جایی را تدارک میبینیم برای فروش کتاب باید تمام لوازم جانبیاش را تأمین کنیم. این خیلی بد است که ما آدمبزرگها برای پر کردن صفحات رزومه همهچیز را فراموش کنیم حتی انسانیت را.
دلمان برای بچهها باید بتپد، برای آینده آنها باید خودمان را به آبوآتش بزنیم، گفتم آتش! باز دلم پرید...
ما میخواهیم برای آینده فرزندانمان دنیایی خوشرنگ بسازیم، دنیایی خوشبو، دنیای زیبا...
این حادثه گذشت با تمام توان پیگیر علتهای آن هستیم. راستی مسببان این حادثه چگونه میتوانند پاسخگوی وجدان خود باشند.
#کانون-پرورش-فکری-کودکان-و-نوجوانان- استان- قم
#استان_قم
#حادثه
#کتابفروشی
#کتاب
##فروشگاه_آفرینش