طراحی کتاب‌خانه مدرسه با الگوی کانونی

هر وقت ماشین جیپ محمد آقا آن طرف ها آفتابی می‌شد، رامین با شوق و ذوق سراغش را می‌گرفت. رامین می‌دانست که محمد آقا، چه با جیپ آهو بیاید چه با آن اتوبوس، همیشه تعدادی کتاب همراهش هست. محمد جعفرزادگان شوهر عمه‌اش بود و در کانون پرورش فکری کار می‌کرد. گاهی با گروه فیلمبرداری و گاهی با سایر همکارانش به این طرف و آن طرف ماموریت می‌رفت ولی همیشه داخل ماشین مقداری کتاب داشت که رامین را سر ذوق می‌آورد. آن روزها رامین داخل ماشین می‌نشست و کتاب‌ها را ورق می‌زد. بعد از مدتی این شوق و اشتیاق کاری کرد تا این پسر، به عضویت کتاب‌خانه شماره 22 کانون پرورش فکری در منطقه چهارصد دستگاه در بیاید و کمی بعد از آن هم این عضویت را در کتاب‌خانه دیگری همراه با دیگر بچه‌های محله در محدوده همان خیابان یعنی محله صددستگاه ادامه بدهد.

رامین خوشنود متولد27 بهمن سال ۱۳۴۵ در شهر مرس بورگ آلمان است. او  سال ۱۳۴۶ به ایران آمد و از آن سال همچنان در تهران سکونت دارد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان گلشن واقع در سه راه شکوفه و  دوران راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه موسوی واقع در خیابان ۱۷ شهریور یا همان شهباز قدیم گذراند. با دیپلم ریاضی فیزیک به دانشگاه رفت و در رشته عمران یا همان راه و ساختمان از دانشگاه مازندران فارغ‌التحصیل شد. مدتی در کردستان و بعد در تهران در آموزش و پرورش به تدری در آموزشکده‌ها و هنرستان‌ها پرداخت به‌طوری که امروز بیش از یک هزار تکنسین را در این رشته آموزش داده است. در کنار آموزش و تدریس نیز به فعالیت در حوزه پروژه‌های عمرانی مشغول بوده است.
گفت‌وگو با این عضو قدیمی که هنوز هم ارتباطش با کانون از طریق دوستان برقرار است، پیش روی شماست.
گفت‌وگو از: محمدحسین دیزجی


گاهی شانس و اقبال در یک موقعیتی در خانه آدم را می‌زند و مسیری برای انسان هموار می‌شود. این هم از بخت و اقبال شما بوده که به واسطه یک عضو خانواده با کانون از کودکی ارتباط گرفتید. گفت‌وگو را این جا شروع کنیم.
شوهر عمه من راننده بود و با کانون همکاری داشت. به‌خاطر ایشان بود که من از کودکی با کانون آشنا شدم و باید بگویم که از کودکی با کانون بزرگ شدم. یادم هست ایشان با اتومبیلی که در اختیارش بود گروه فیلمبرداری کانون را همراهی می‌کرد و همیشه داخل آن جیپ، مقداری کتاب داشت. من قبل از شروع مدرسه، کتاب‌ها را از ایشان می‌گرفتم و عکس ها و تصاویرش را نگاه می‌کردم. در دوران مدرسه هم کتاب‌ها را کم کم می‌خواندم و از همان‌جا بود که عضو کتاب‌خانه ششدم. همیشه روزهای پنجشنبه و جمعه‌ها و حتی روزهای تعطیل منتظر محمد آقا بودیم تا برای ما کتاب بیاورد. گاهی داخل همان ماشین می‌نشستیم و با کتاب‌ها سرگرم می‌شدیم. خدا رحمت کند محمدآقای جعفرزادگان را که با همین کتاب‌ها باعث علاقه‌مندی من به کتاب و کانون شد. البته به تدریج از بچه‌های محل نیز دوستانی بودند  که با ما در کانون عضو شدند و دوستانه با هم می‌رفتیم و کتاب به امانت می‌گرفتیم. من در سال۵۶ عضو کتاب‌خانه کانون در چهارصد دستگاه سلیمانیه خیابان نیروی هوایی شدم.
تا چه سالی عضو کتاب‌خانه بودید؟
تا سال ۶۲ عضو کتاب‌خانه کانون بودم.
 از اولین روزهای ورود به کانون چیزی به خاطر دارید؟
در اولین روز ورود به کانون ساختمان پیچ در پیچ آن به صورت تریپلکس و نور پردازی زیبا و میزهای مطالعه آن توجه مرا جلب کرد و نحوه دسترسی آزاد به کتاب‌ها و مخزن باعث می‌شد که به راحتی در محیط بگردیم و کتاب مورد نظر خودمان را پیدا کنیم. کم کم روش جست‌وجو و یافتن کتاب را از کتابدار و مربی آموختیم.
روزهای اول آن‌قدر محیط برای ما زیبا بود که حتی مخزن باز کتاب‌ها هم توجه من را به شدت به خودش جلب می‌کرد و ما را به سمت خودش می‌کشید. عاشق این بودم که کتاب‌ها را ورق بزنم و بین قفسه‌های کتاب در گشت‌وگذار باشم. از بودن در بین کتاب‌ها لذت می‌بردم. این که فرصت داشته باشی کتاب انتخاب کنی، آن را ورق بزنی، تصاویرش را با لذت تماشا کنی و بعد آن را برای مطالعه انتخاب کنی و حتی به خانه ببری، برایم شیرین و دلچسب بود.
آیا خاطرتان هست آن زمان چه کسانی مربی شما در کانون بودند؟
اسم مربیان آن زمان را به خاطر نمی‌آورم چون الان تقریباً ۴۰ سال از آن زمان گذشته ولی این نکته همچنان در خاطرم درخشان است که مربی‌ها خیلی در تلاش بودند تا ما با کتاب بیشتر انس بگیریم و کتاب‌های تازه بخوانیم.
 نشان مرغک کانون برای شما چه حسی دارد؟
هر وقت آرم این مرغک را می‌بینم به یاد دوران خوش کودکی و نوجوانی خود می‌افتم و لذت آن زمان در خاطرم زنده می‌شود.
 در طول هفته چند بار به کتاب‌خانه می‌رفتید و چه فعالیت‌هایی در آنجا انجام می‌شد؟
معمولاً دو بار در هفته به کانون سر می‌زدیم و کتاب به امانت می‌گرفتیم و یا در کلاس‌های تئاتر و خاطره‌نویسی و شطرنج  که مربیانی داشت شرکت می‌کردیم. در هفته یکبار کتاب به امانت می‌گرفتیم.
چه‌گونه و چه‌طور شد به فعالیت در رشته مهندسی علاقه پیدا کردید و آیا کانون و مربیان آن در ایجاد این علاقه نقشی داشتند؟
البته علاقه من به رشته مهندسی بیشتر توسط کارگاه فنی که در مدرسه راهنمایی داشتیم شکل گرفت. همچنین دروس نقشه‌کشی در دوره دبیرستان و نحوه برخورد و آموزش معلمان و دبیران ما در مباحث کارگاهی سبب این شکل‌گیری و علاقه‌مندی شد.
شما به مطالعه چه کتاب‌هایی بیشتر علاقه داشتید و علاوه بر مطالعه کتاب کدام فعالیت‌ها را بیشتر ترجیح می‌دادید؟
من به کتاب‌های داستان علاقه داشتم و هنوز هم علاقه‌مند هستم. همچنین کتاب‌های تاریخی را دوست دارم. یک سری کتاب‌های داستانی با موضوعات قصه‌های مثنوی معنوی، گلستان سعدی و شاه‌نامه را هم می‌خواندم. این نوع کتاب‌ها هم زیاد در اختیار ما قرار می‌گرفت و ما از آن‌ها استفاده می‌کردیم. علاوه بر مطالعه کتاب‌ها من در کلاس‌های تئاتر و شطرنج هم شرکت می‌کردم و به آن‌ها علاقه داشتم. در کنار همه اینها ما کلاس‌ها و کارگاه‌های خاطره‌نویسی داشتیم که به نظرم آن زمان می‌خواستند سیستم نوشتن و نگارش ما را تقویت کنند.
 آن زمان چه تعداد کتاب امانت می‌گرفتید و  معمولاً چه‌طور کتاب‌ها را در منزل مطالعه می‌کردید؟
من معمولا در هفته دو کتاب امانت می‌گرفتم و همیشه قبل از اتمام مهلت هم کتاب را می‌بردم و تحویل می‌دادم و مجدد دو کتاب دیگر را امانت می‌گرفتم. به محض گرفتن کتاب بلافاصله شروع به مطالعه کتاب می‌کردم. من معمولا بعدازظهرها کتاب می‌خواندم چون معمولا از آن دسته بچه‌هایی نبودم که عصرها در کوچه‌ها باشم یا حتی عصرها بخوابم. لذا عصرهای من همیشه صرف مطالعه کتاب می‌شد.
هر کسی ممکن است از یک کتاب نکته‌های خاصی برایش جالب باشد. مثلا یکی خود داستان را دوست دارد و یکی از نقاشی‌هایش لذت ببرد. شما نگاه‌تان به کتاب چه‌طور بود؟
قبل از هر چیز اول این تصویرسازی کتاب‌ها بود که من را جذب می‌کرد و بعد سراغ متن آن می‌رفتم. همین عشق و علاقه به تصویر باعث شد تا من در نوجوانی سراغ کتاب‌های مصور بروم و جذب آنها شده و در ادامه هم کیهان بچه‌ها را به خاطر داستان‌های مصور می‌خریدم و مطالعه می‌کردم.
آن دوران از کدام آثار بیشتر خوشتان می‌آمد اگر نام کتاب را می‌دانید بفرمایید.
کتاب‌های مختلفی را می‌خواندم. مثل همان سری داستان‌های مثنوی معنوی. یک سری کتاب‌هایی هم بود که من آن‌ها را با عنوان کتاب‌های مروارید می‌شناختم. کتاب داستان‌هایی هم بود مثل کتاب داستان‌های گالیور که من آن‌ها را هم امانت می‌گرفتم.
برخی افراد به دلایلی مانند اخلاق، رفتار، نگاه و یا ویژگی‌های دیگر در ذهن و خاطر انسان می‌مانند. از مربیانی که در کانون داشتید با این ویژگی‌ها برای ما یاد کنید.
مربیانی که به ما تئاتر یاد می‌دادند و آنهایی که کارگاه خاطره‌نویسی برای ما برگزار می‌کردند هنوز هم در ذهن من ماندگار هستند. چیزی که الآن به خاطرم مانده طرز لباس ‍‍بوشیدن آن‌هاست که جالب بود و حس هنری را در ما تقویت می‌کرد. البته من نمایش و شطرنج و خاطره‌نویسی را دوست داشتم ولی دوستانی داشتم که به نقاشی و سفال علاقه نشان می‌دادند.  
حضورتان در کانون چه تاثیری روی زندگی شما و آینده شما گذاشت؟ مثلاً در انتخاب دوست، انتخاب رشته تحصیلی و یا سایر موارد
با دوستانی که در کانون آشنا شدم اغلب هم بچه‌های محله زندگی خودمان بودند، این مراوده را تا زمان ورود به دانشگاه داشتیم. بعد هر کدام از دوستان دوره نوجوانی مسیر خودشان را در دانشگاه ادامه دادند و کمی فاصله میان ما ایجاد شد و دوستان کار و دانشگاه به جمع ما افزوده شد. البته بعد به تدریج دوباره این دوستی‌ها تداوم یافت. البته الآن این دوستی‌ها و رفاقت‌های قدیمی دورادور ادامه دارد.
امروز کانون پرورش فکری را بر اساس شناخت خودتان به کسی که این مجموعه را نمی‌شناسد چه‌گونه معرفی می‌کنید؟

کانون به نظرم یک محیط خیلی خوب برای بچه‌هاست. ما نکته‌های جالبی را از کانون و مربیان آن آموختیم. برای مثال بحث چیدمان کتاب، نحوه شماره‌گذاری و کد بندی کتاب و اصول کتاب‌داری را من در کتاب‌خانه کانون یاد گرفتم و وقتی که در مدرسه راهنمایی موسوی می‌رفتیم و آن زمان  قرار شد در مدرسه کتاب‌خانه راه‌اندازی شود و از دانش‌آموزان کمک خواستند، آن‌جا بود که من آن‌چه را در کانون یاد گرفته بودم در راه‌اندازی کتاب‌خانه مدرسه از آن نکته‌ها استفاده کردم. نظم‌دادن و راه‌اندازی کتاب‌خانه مدرسه را بچه‌هایی مثل من بر اساس آن‌چه در کانون دیده بودیم به سرانجام رساندیم. ما علاوه بر کتاب‌خانه مدرسه، یک کتاب‌خانه کوچک‌تر هم در هر کلاس راه‌اندازی کردیم که اینها بر اساس تجربه ای بود که در کتاب‌خانه کانون به دست آوردیم.
 آیا هیچوقت با کانون پرورش فکری در ارتباط کاری بودید.  کار یا پروژه یا هر چیز دیگر؟
البته من بعد از دوران نوجوانی دیگر با کانون در ارتباط نبودم مگر با دوستانی چون شما که در کانون فعال هستید. البته ارتباط ما با کانون قطع نشد زیرا گه‌گاه کتاب‌های کانون را دیدیم و ورق زدیم یا فیلم‌های تولیدی آن را تماشا کردیم. من اینها را جزو ارتباط با کانون می‌دانم. البته ارتباط فرزندان بچه‌هایی که آن روزها به کانون می‌رفتند با این مجموعه خودش به منزله  پایداری این ارتباط است.
 اشاره به فیلم‌های کانون کردید. کانون در طول سال‌های عمر خود فیلم‌های متعددی را ساخته و به جامعه ارایه کرده است از میان فیلم‌های کانون کدام فیلم‌ها از نگاه شما جالب‌تر و جذاب‌تر بود و چرا؟
دو فیلمی که هم‌چنان به یاد دارم یکی ساز دهنی و دیگری هفت تیرهای چوبی است. من این دو فیلم را خیلی دوست داشتم.
آیا فرزند شما هم هیچوقت عضو کانون بوده؟
من دوست داشتم که فرزندم به کتاب‌خانه کانون برود اما متاسفانه درنزدیک محله ما کتاب‌خانه کانون نبود ولی پسرم به کتاب‌خانه‌های محلی می‌رفت و از فرصت مطالعه در آن کتاب‌خانه‌ها استفاده می‌کرد. البته سال‌هاست که فرهنگ‌سراها و خانه‌های فرهنگ با برگزاری کلاس‌های مختلف و راه‌اندازی کتاب‌خانه‌ها در کنار کانون این فعالیت‌ها را دنبال می‌کنند و فرصت‌های خوبی برای بچه‌ها ایجاد کرده‌اند. همچنین ‍پژوهش‌کده‌های آموزش و پرورش هم به این امر کمک کرده است. این مراکز جدید در کنار کانون، فعالیت‌های نوین را که مورد علاقه بچه‌ها هم هست ارایه می‌کنند. برای مثال مکاترونیک و روباتیک و رایانه از جمله مباحثی هست که بچه‌های امروز به آن علاقه نشان می‌دهند و احتمالا کانون هم به این مباحث می‌پردازد.
امروز که با هم صحبت می کنیم از کانون به عنوان یادگار و نماد چه چیزهایی را در زندگی خودتان نگه داشته اید و آنها برایتان خاطره است؟
امروز تنها چیزی که از کانون در ذهنم باقی مانده، همانا خاطرات آن هست. هر بار از کنار آن کتاب‌خانه‌ها در خیابان چهارصد دستگاه و صد دستگاه در محدوده خیابان پیروزی گذر می‌کنم به آن خاطرات می‌اندیشم و با آن خاطرات است که زندگی می‌کنم.
فکر می‌کنید راز ماندگاری کانون در ذهن مردم و خانواده‌ها در چه عواملی نهفته است و کانون چه‌طور باید حرکت کند تا این بقا تداوم پیدا کند؟
کانون باید ارتباط خودش با بچه‌ها را به طور مستمر برقرار نگه دارد و آن را افزایش بدهد. کانون روزگاری کتاب‌خانه‌های سیار داشت که ظاهرا هنوز هم برقرار هست ولی کانون باید این ارتباط‌ها را همچنان برقرار نگه داشته و گسترش بدهد. باید کانون آن‌قدر در شهرها و روستاها به راحتی در دسترس باشد که هر کودک و نوجوانی بتواند از امکانات آن به راحتی برخوردار باشد. هر قدر کانون در دسترس‌تر باشد به یقین ماندگارتر هم هست. باید فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی را گسترش بدهیم. اگر خاطرتان باشد روزگاری در اتوبوس‌های شرکت واحد کتاب‌هایی را قرار می‌دادند که در طول این سفر کوتاه مدت، مردم از آن‌ها استفاده کنند و بعد آن را دوباره در جای خودش قرار بدهند تا افراد دیگر هم آنها را مطالعه کنند. اما بعضی‌ها این کتاب‌ها را برداشته و دیگر آن را سر جای خودش قرار نمی‌دادند. کانون یکی از مراکزی است که در گسترش فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی نقش موثر داشته و دارد.
بسیاری از افراد در دنیای مجازی امروز گروه‌هایی را تشکیل می‌دهند با نام‌های مختلف مثلاً دوستان دوران مدرسه، دوستان دانشگاه همکاران و غیره. آیا شما با دوستان دوران کانون خود ارتباط دارید اگر بله کمی توضیح بدهید که به چه ترتیب است و ارتباطات‌تان چه‌گونه است؟
امروزه به واسطه دنیای مجازی باز هم با دوستان قدیمی خودمان ارتباط داریم. البته چه‌قدر خوب بود اگر کانون می‌توانست تدبیری بیاندیشد که هم‌چون روزگاری که فضاها و فرصت‌های ما را به نحو مطلوب پر می‌کرد باز هم این ارتباطات برقرار می ماند تا بچه‌ها بتوانند از آن همه نکته‌های خوب، بهرمند باشند. دوستی‌های دوران کار و دانشجویی معمولا بیشتر برقرار است و پایدار می‌ماند و چه‌قدر خوب بود که تدابیری اندیشیده می‌شد تا رفاقت‌های کانونی ادامه پیدا می‌کرد
کتاب‌خانه‌ها و مراکز کانون به نظر شما از چه قابلیت‌هایی برخوردار است که بتوان آن را از سایر کتاب‌خانه‌ها و مراکز فرهنگی هنری متمایز کرد بی آن‌که بخواهیم از مجموعه‌ای به طور خاص نام ببریم؟
از نظر رشته تخصصی خودم باید عرض کنم کتاب‌خانه‌های کانون اغلب بسیار زیبا و جالب طراحی شده به طوری که آدم احساس می‌کرد در درون یک فرهنگسرا به معنی واقعی کلمه است و تمامی آن‌چه را که نیاز داشتیم در دل کتاب‌خانه وجود داشت. طراحی‌ها بسیار خوب و عالی بود. در داخل کتاب‌خانه تمام جنبه‌های کار دیده شده بود. هر کاری محل خاص خودش را داشت. یعنی مخزن کتاب در جای مناسب بود. فضا برای استراحت دیده  شده بود. محل برگزاری نمایش و تئاتر داشتیم. آن‌چه را که من عرض کردم مربوط به کتاب‌خانه‌هایی بود که من در آن‌ها حضور داشتم. مثلا طراحی نور و ‍پنجره‌ها خیلی جالب بود. به‌طوری که بیشترین نور را در فضا در حد مناسب داشتیم.  دسترسی بچه‌ها به فضاهای طراحی شده خیلی خوب بود.  الان که آن فضا را در ذهنم مرور می‌کنم یادم می‌آید که طراح و معمار مجموعه خیلی خوب نکته‌های مورد نیاز یک فضای کتاب‌خانه را در کار خود لحاظ کرده بود.
اگر قرار باشد روزی من یک کتاب‌خانه برای بچه‌ها طراحی کنم سعی می کنم به الگوهای کانون توجه داشته باشم و بر همان اساس تمام نیازهای بچه‌ها را درنظر بگیرم. البته کار من طراحی نیست ولی می‌دانم دوستان طراح، به خوبی این کار را انجام می‌دهند.
اگر این فرصت ایجاد شود که بتوانید برای یک روز دوباره به همان کتاب‌خانه کانون بروید و بخشی از اوقات فراغت خود را در آنجا سپری کنید این روز را چه‌گونه می‌گذرانید. با این تصور که همان مربی همچنان در آن کتاب‌خانه باشد؟
زمان به گذشته برنمی‌گردد اما اگر بتوان روزی به همان دوران رفت، سعی می‌کنم بیشتر مطالعه کنم و از وقت خودم برای یاد گرفتن بیشتر بهره ببرم. همچنین از مربیان و تجربه‌های آنان برای رشد بیشتر  در کار و زندگی استفاده می‌کردم.
 یک خاطره خوب و قشنگ از کانون در ذهن شما؟
بهترین خاطره برای من استفاده از کتاب‌خانه اتوبوسی کانون بود که در اختیار شوهر عمه من بود. هر وقت فرصتی بود من داخل این کتاب‌خانه سیار می‌شدم و از کتاب‌های آن استفاده می‌کردم. واقعا یاد آن روزها و خاطرات به‌خیر. اما یکی از نکته‌های جالبی که از کتاب‌خانه کانون یادم مانده شاید نوعی آموزش مستقیم یا غیرمستقیم مربیان در خصوص چینش کتاب‌ها در قفسه ها بود. مربیان کانون به ما یاد داده بودند که هر کتاب در قفسه کتاب‌خانه جای خاص خودش را دارد. یعنی باید در زندگی نظم داشت. اگر کتابی را برمی‌دارید باید در برگشت دقیقا کتاب سر جای خودش باشد. اگر جای کتاب را نمی‌دانیم آن را روی میز مخصوص بگذاریم تا کتابدار خودش این کار را انجام بدهد. مربیان کانون به ما یاد داده بودند چه‌طور دنبال کتاب‌های مورد علاقه خودمان باشیم. یعنی قفسه‌های کتاب را به درستی بشناسیم تا بتوانیم کتاب‌هایی را که دوست داریم شناسایی کرده و آن‌ها را برای مطالعه انتخاب کنیم. این نظم و ترتیب داشتن در کار برای من، امروز یک خاطره شده است. در خاتمه بسیار خوشحال هستم که به بهانه این گفت‌وگو دوباره با کانون ارتباط برقرار کردم.
ما هم از شما به خاطر حضور در این گفت‌وگو صمیمانه سپاسگزار هستیم.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 12 =