به گزارش اداره کل روابط عمومی و امور بینالملل کانون، در آخرین روز بیستوسومین جشنواره بینالمللی قصهگویی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در مرکز آفرینشهای فرهنگیهنری کانون پرورش فکری برگزار میشود، قصهگویان بخش «ملی» با یکدیگر رقابت کردند.
پیش از نقل قصهها حمیلی رابط و نماینده انجمن قصه گویی در استان ایلام در ارتباط آنلاین با جشنواره قصه گویی بیان کرد: به همه دوستان خوب و خلاق از جمله برگزارکنندگان جشنواره قصه گویی، قصه گویان، داوران و متتقدان خسته نباشید میگویم. همچنین لازم میدانم از محمد گودرزی دهریزی دبیر جشنواره برای حضور منتقدان در بیست و سومین دوره تشکر کنم و پیشاپیش یلدا را هم خدمت شما عزیزان تبریک بگویم.
همچنین محمدرضا رستم پور شاعر، تهیه کننده و سرپرست کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان ایلام نیز در سخنانی گفت: همین که جشنواره تا این مرحله ادامه پیدا کرده است، جای شکرش باقی است. امیدوارم قصه گویان استان ما هم پیروز و سربلند باشند و برای همه قصه گویان آرزوی موفقیت دارم.
قصه گوی بخش اول مریم فرخفال از استان خراسان جنوبی بود که قصه «بادی که خوابش میآمد» را نقل کرد.
این قصه گو گفت: داستان مربوط به بادی است که به دنبال جایی برای خواب می گشت. باد از کنار پنجره گذشت و برای او تعریف کرد که بادبان کشتی ها را هل داده، برگهای زرد و قرمز را جدا کرده، لباس خشک کرده است و... به همین دلیل دوست دارد چرت بزند اما پنجره به باد گفت برو در خانه خودت دراز بکش. باد ناراحت شد و رفت تا به یک سطل رسید و داخل آن رفت اما به دلیل بوی بد دوام نیاورد.
وی ادامه داد: باد سپس به زمین خاکی رسید و داخل توپ پلاستیکی رفت اما به دلیل بازیگوشی توپ، از آن خارج شد. باد به کامیون رسید و داخل لاستیک رفت اما باز هم تکان های فراوان باعث شد از چرخ هم خارج شود. دوباره حرکت کرد تا به ساحل رسید و داخل نی انبان رفت اما چون سروصدایش زیاد بود، از ساز هم بیرون پرید و رفت تا به بادکنک رسید و توانست داخل آن بخوابد.
«خاله سوسکه خوش شانس» دومین قصه ای بود که سعیده جهانشاهی از استان کرمان آن را نقل کرد.
وی گفت: روزی روزگاری پیرزنی به خدا میگفت کاش یک دختر به من داده بودی. در این فکر بود که چشمش به سوسک روی دیوار افتاد و او را دختر خودش کرد.
این قصه گو ادامه داد: اما بشنوید از پسر پادشاه که قصد ازدواج داشت و یک روز که بیرون رفته بود، شعری را که پیرزن برای دخترش میخواند، شنید و در خانه پیرزن رفت تا دختر را ببیند اما پیرزن نگذاشت. پسر پادشاه به مادرش گفت دختر مورد علاقه اش را پیدا کرده برای همین به خواستگاری رفتند و پیرزن قبول کرد.
جهانشاهی گفت: پیرزن تا روز عروسی نگذاشت پسر پادشاه دخترش را ببیند و از خدا میخواست اتفاقی بیفتد که سوسک تبدیل به دختری زیبا شود و همین اتفاق هم افتاد. پیرزن پس از ازدواج دخترش به خدا گفت کاش از تو پسر میخواستم و در این میان چشمش به عنکبوتی افتاد و او را بهعنوان پسر خود برگزید.
سومین قصه متعلق به ضحی محزون از استان فارس بود که قصه «موش دوم بریده» را تعریف کرد.
وی گفت: خاله پیرزن از دار دنیا یک موش کوچولو داشت و هر دو همدیگر را بسیار دوست داشتند. روزی موش در کاشی حیاط گیر کرد و دمش کنده شد. او پیش پیرزن رفت و گلایه کرد اما پیرزن گفت من نمیتوانم دم تو را بدوزم باید پیش پینه دوز بروی. موش کوچولو هم پیش پینه دوز رفت و برای وصله کردن دمش با مشکلاتی همراه شد اما بالاخره پینه دوز دم او را وصله کرد.
رویا هواس بیگی از استان ایلام دیگر قصه گویی بود که قصه «ستاره بخت» را نقل کرد. این قصه درباره ستاره ای بود که روزی مهمان پیرزنی با نام ننه کوکب میشود.
در ادامه فاطمه گلچین از استان تهران با زبان اشاره قصه «وقتی آقای شاد کچل شد» را نقل کرد.
وی گفت: آقای شاد مردی بود که دوست نداشت کچل شود و هر روز و هر شب از موهایش مراقب میکرد اما فایده نداشت. یک روز غنچه خانم همسر آقای شاد گفت من میخواهم یک دارو برایت درست کنم که روی سرت بگذاری تا موهایت خوب شود اما فایده نداشت و ریزش موهایش بیشتر شد.
این قصه گو ادامه داد: غنچه خانم دارو را با دستور جدید درست کرد اما این دارو هم باعث شد همه موهایش بریزد و تنها یک تار مو روی سرش باقی ماند. آقای شاد بسیار ناراحت شد و گریه کرد که غنچه خانم به او گفت که شاد عزیز از خونه بیرون برو و آقای شاد همان یک تار مویی هم که به سر داشت در اثر وزیدن باد از دست داد ولی یک روز غنچه خانم هدیه ای به آقای شاد داد و آن هدیه آخرین تار موی آقای شاد بود که قاب شده بود.
پس از آن ناهید محمدی منصوری از استان خوزستان قصه «قل قلی» را نقل کرد که قل قلی در اثر اتفاقی چند تکه شد. قل قلی در ابتدا خواست خود را به قایق تبدیل کند اما باد وزید و قل قلی با سرعت به خشکی برخورد کرد و چند تکه شد. باز هم ناراحت نبود چراکه به اطرافش نگاه کرد و تصمیم گرفت به درخت تبدیل شود.
وی ادامه داد: وقتی تبدیل به درخت شد به این مساله پی برد که نمیتواند تکان بخورد پس به این فکر افتاد که تبدیل به پرنده شود اما زمانی که چشمش به مزرعه افتاد با خود گفت کاش تبدیل به زنبور شوم. او باز هم راضی نبود و دلش میخواست تبدیل به گربه و سپس گل شود تا در نهایت تبدیل به آدم شد تا با استفاده از فکرش راه حل پیدا کند.
پس از آن آناهیتا محفلی از استان هرمزگان با عنوان «تولد یک قلب» تعریف کرد.
قصه پایانی این بخش متعلق به لیلا خلیفه سقا از استان اردبیل با عنوان «ناغیل سیزبئشیک» بود که در بخش خارج از مسابقه این دوره از جشنواره قصهگویی حضور داشت.
بیستوسومین جشنواره بینالمللی قصهگویی صبح روز ۲۵ آذر ۱۴۰۰ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز به کار کرد و تا روز ۳۰ آذر ادامه دارد.
این رویداد از صفحه رسمی کانون در اینستاگرام به نشانی www.instagram.com/kanoonparvaresh و آپارات کانون به نشانی www.aparat.com/Kanoonparvaresh/live، پرتال کانون به نشانی kpf.ir و سایت خبری کانون به نشانیwww.kanoonnews.ir نمایش داده میشود.