و اما آنچه مورد نظر ماست، عنصر تخیل و رویا در روند ماجرایی غیر واقعی چه در قالب انسانی، حیوانی، انسانی حیوانی و موجوداتی دیگر!
قصه روح یک جریان است، روح اتفاقهای بهم پیوسته و سیال، چه ورایی و چه ناورایی. قصه یعنی بیا بشنین تا با من به دنیای دیگری برویم. گوش و دلت را به من بده تا با هم برویم آنقدر بالا، تا به ابرها برسیم، آنگاه در جنگ با پلیدیها و تیرگیها از آنجا هم گذر کنیم. وقتی از ابرها گذشتیم، دیگر فاصلهای بین ما و خورشید نخواهد بود، و آنجا، همه نور است و روشنایی! و آنجا ست که جز خدا هیچکس نیست!
حوادث و اتفاقها، خون یک جریان هستند و قصه روح آنها! حال چه واقعی و چه تخیلی. اما آنچه این جریانها را دلپذیر میکند و بهم مرتبط میسازد، روحیست که به آن دمیده میشود و آنگاه میشود قصه. این جمله را اغلب شنیدهایم، اکثر تئاترها و فیلمهای سینمایی ما فاقد قصه هستند، یعنی فاقد پیوندهای قابل فهم و جذاب در جهت تکمیل روندی معقول و قابل درک. و آنی که به آن جملات روح وجان ببخشد.
به تعبیر امروزی، بنزین در یک ماشین، حکم خون در بدنه اوست، اما موجب حرکت نمیشود. تا جریان برق نباشد، پیوند و حرکتی نیست. و به تعبیری فلسفی، انسان موجودیست خاکی...
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند!
و آنگاه که فرشتگان به اذن خداوند، می ناب معرفت را در سبو و پیمانه آدم ریختند و به آن کالبد بی جان، روح معرفت دمیده شد، آنگاه شد، یکی بود و یکی نبود. و قصه آغاز شد.
و خداوند به عنوان مربی و معلم بشریت و اولین قصهگوی بزرگ جهان هستی، کتابهای آسمانی را بر پیامبران و خاصه قرآن شریف، بزرگترین کتاب زندگی، که آکنده از نور و معرفت است را به پیامبر اکرم(ص) برای راهنمایی و هدایت انسانها نازل میکند همراه با قصههایی چون نزول انسان از بهشت بر زمین خاکی، فوران آب از تنور یک خانه و حرکت کشتی نوح از خشکی به دریا، شتر سرخ موی صالح، گلستان شدن آتش بر ابراهیم خلیل. حضور سمبلیک ابلیس در ماجرای زندگانی پر فراز و نشیب ایوب، عصای موسی، زندانی شدن یونس در شکم ماهی، نوای سحرآمیز نی داود، سلیمان و باد صبا، تسخیر جن و پری و گفتوگو با حیوانات، دمیدن روح بر کالبد بیجان مردگان توسط عیسی... که جذابیت و فهم و درک این صحیفه را دلپذیرتر و شیرینتر میکند. بنابراین یکی از عناصر مهم هدایت و تربیت آدمی، از زمانی که پای به عرصه این جهان خاکی میگذارد، چیزی جز رمز و راز و تخیل و همزادپنداری که در بطن قصهها نهفته شده، نیست!
و چه خوشبخت انسانهایی که کودکیشان را با آهنگ دلنشین لالاییهای مادران و قصهها و افسانههای پدربزرگها و مادربزرگهایشان بخواب رفتهاند.
و هنر یک قصهگو و داستانسرا اینست، که با بیان شیوا و رمزآلود خود و تاکید بر جزء جزء کلمات و کشف ارزشهای آنها، با حرکات و ادوات مناسب و اجرای آهنگین و موزون، قفل صندوق دربسته قصه را باز کند و به دنیایی از نهفتهها، جان بخشیده و آنها را متبلور سازد.
مسلم قاسمی