خانم محمودی نوهاش را به دست خانم جوانی که کنارش ایستاده میسپرد و مینشیند روی صندلی، تعریف میکند: «شاید ۱۰ ساله بودم، کمتر یا بیشترش را خاطرم نیست، معلم نازنینی داشتم، یک فرشته، خانم کریمی. اولین بار خانم کریمی به من گفت کانون پرورش فکری چیست و کجاست. یک روز با پدرم رفتیم و همان جا پدر برایم اشتراک گرفت. هر ماه دو کتاب به سلیقهی مربیهای کانون میآمد جلوی در خانه. خدا روح خانم کریمی رو شاد کند.» از قدمت این رابطه به ذوق میآیم. از دیدن افرادی که فارغ از سن و سالشان، در میان قفسههای کتاب کودک سیر میکنند و نوجوانی و جوانی را دوباره تجربه میکنند. خانم کریمی که حالا ثبتنام اشتراک برای نوهاش انجام شده، پیش خانوادهاش بر میگردد.
صدای «آی قصه قصه قصه، یه قصهی درسته» گفتن پاییزه طاهری مربی کانون توجهام را جلب میکند. به طرف جمعیت میروم. با این روش بچهها و خانوادههایشان را به قصه دعوت میکنند. مادربزرگ و نوه هم به جمعیت میپیوندند و روی صندلی مینشینند. خانم طاهری داستان بیلی ریزهمیزه را میگوید. کمکم حواسم از مادربزرگ کتابخوان به سمت قصه بیلی میرود و در داستان غرق میشوم. بیلی ریزهمیزه میخواهد یک غول را از شهر بیرون کند و شروع به طراحی سه بازی میکند تا بتواند غول را ببرد و... این قصه در مجموعه کتاب «قصهگویی» از سوی انتشارت کانون عرضه شده است.
وقتی قصه تمام میشود به طرف قفسه کتابها میروم. روبهروی کتابهای خط بریل، کتابهای نوجوان است. مشغول تماشا میشوم و با مربی باحوصله مشورت میکنم تا کتاب مورد علاقهام را پیدا کنم. در قسمت خروج؛ کانون سه پرسشنامه قرار داده بود، برای والدین، کودکان و نوجوانان. با اینکه عجله داشتم ایستادم و پرسشنامه را به دقت پر کردم.
سیوچهارمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران که از روز ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ در مصلی امام خمینی(ره) تهران آغاز شده است روز ۳۰ اردیبهشت به کار خود پایان میدهد.