سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ، گفتگویی داشته با مهتاب شهیدی؛ مربی مسئول کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان تهران. این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، مهتاب شهیدی، یکی از مربیان و قصهگویان باسابقه در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است که برای کودکان و نوجوانان با نیازهای ویژه و ناشنوا و کمشنوا قصهگویی میکند.
او معتقد است که همه بچهها حق دارند از قصهها لذت ببرند و حتی اگر نمیتوانند صدای قصهگو را بشنوند، باید با استفاده از حرکات بدن، قصه را برایشان تصویرسازی کرد. مهتاب شهیدی که «مهمانهای ناخوانده» و «شنگول و منگول» را به یادماندتیترین قصههای دوران کودکی خودش میداند، دوست دارد تا جایی که توان دارد برای بچهها قصه بگوید. گفتوگوی ما را در این شماره از پرونده «قصهگویان ایرانی» در ادامه میخوانید:
- از چه سالی وارد کار قصهگویی شدید؟
من از سال ۱۳۷۷ وارد حوزه قصهگویی شدم؛ چون فعالیت قصهگویی برای من اهمیت زیادی داشت و اجرای آن خیلی لذتبخش بود.
- چرا زبان اشاره را انتخاب کردید؟
زبان اشاره را هم کنار قصهگویی عادی شروع کردم؛ چون معتقدم همه بچهها باید از لذت قصهشنیدن بهره ببرند و بچهها با هم فرقی ندارند.
- قصهگویی به زبان اشاره از نظر تکنیک قصهگفتن به چه مهارتهای بیشتری نسبتبه قصهگویی ساده نیاز دارد؟
در قصهگویی با زبان اشاره، قصهگو از زبان بدن بیشتر از کلام استفاده میکند تا از این طریق، تصویرسازی در ذهن مخاطب صورت بگیرد و قصه را درک کند.
- محتوای این قصهها نیز متفاوتاند یا میتوان از هر محتوایی برای مخاطبان با نیازهای ویژه استفاده کرد؟
از هر محتوایی در قصهگویی با زبان اشاره میتوان استفاده کرد؛ فقط میبایست واژهها ساده و جملات کوتاه و مناسب فهم مخاطب باشند.
- در کنار محتواهای معمولی میتوان مسائل و چالشها و نیازهای این گروه از افراد را به خوبی در قصهها گنجاند و به خودشان و افراد دیگر اطلاعرسانی کرد. در این زمینه تاکنون چقدر فعالیت کردهاید؟ چقدر قصه درباره این قشر از افراد اجرا کردهاید؟
درواقع من بعضی اوقات احساس کردم که حس یک فرد نابینا یا ناشنوا را باید به بقیه بچهها منتقل کنم تا آنها هم بچههای با نیاز ویژه را بیشتر درک کنند. به این دلیل، قصههایی در مورد این بچهها برای کودکان عادی تعریف کردم و همچنین با زبان اشاره برای بچههای عادی هم قصه گفتم تا آنها با این زبان آشنا شوند. من میخواستم از این طریق وقتی بچهها در جامعه ناشنوایی را میبینند، بتوانند با او ارتباط برقرار کنند و با آنها غریبه نباشند.
- شما قصههایتان را خودتان مینویسید؟ چطور سوژههایتان شکل میگیرند؟
نمیتوانم بگویم که همه قصههایم را خودم مینویسم؛ ولی اگر سوژه خاصی مد نظرم باشد، خودم آن سوژه را تبدیل به قصه میکنم. از اجرای قصههایی که خودم مینویسم بیشتر لذت میبرم؛ چون در این صورت قصه درونی شده و اجرای بهتری دارد. ولی قصههای کتابها را هم در ابتدا بازنویسی میکنم تا قصه برای خودم شود و بعد آن قصه بازنویسیشده را اجرا میکنم.
- در این سالها مخاطبان زبان اشاره چه بازخوردی به قصهگوییهای شما دادهاند؟ از چه بخش این قصهگوییها بیشتر لذت بردهاند؟
مخاطبانم از اینکه من با زبان بدنم برایشان قصه میگویم و تمام تلاشم مفهومکردن قصه برای آنهاست، لذت میبرند و برایشان جالب است؛ حتی آدمبزرگها هم از این قضیه لذت میبرند.
- در این مسیر به پرورش قصهگویان زبان اشاره هم پرداختهاید؟
در این مسیر بیشتر سعی کردم همکارانم را تشویق به قصهگویی با زبان اشاره کنم تا اینکه بخواهم به آنها آموزش دهم. واقعاً خودم را در حد آموزش زبان اشاره نمیدانم؛ چون هنوز خودم نیاز به تمرین و آموزش بیشتر دارم.
- به طور کل، چرا قصه و قصهگویی هنوز مهم و اثرگذار است؟ چرا قصهها تاریخ انقضا ندارند؟
چون قصهها چهره به چهره مطرح میشوند و با مخاطب ارتباط کلامی برقرار میکنند، تأثیرگذاری زیادی دارند. هنوز عاقبت خیلی از قصهها نامعلوم است و در این عصری که ارتباطات میان آدمها کوتاه و سریع شده است، کمبود این ارتباط کلامی و چهره به چهره، بیشتر احساس میشود. کودکان نیاز دارند تا والدین برایشان وقت بگذارند و با آنها ارتباط بگیرند؛ حال این ارتباط گرفتن میتواند به بهانه قصه باشد. به هر حال قصه و قصهگویی با وجود همه تکنولوژیهایی که اینروزها وارد زندگی ما شده است، هیچوقت قدیمی نمیشود.
- اولین قصهها یا بهیادماندنیترین قصههایی که خودتان شنیدهاید به چه زمانی برمیگردد و چه کسی برایتان گفته است؟
قصه «مهمانهای ناخوانده» و «شنگول و منگول» که از مادرم شنیدم اولین و به یادماندنیترین قصههایی هستند که به یاد دارم. یادم است چهارسالم که بود، هر روز و هر شب باید این قصهها را میشنیدم و بعد میخوابیدم؛ هیچوقت هم این قصهها برایم تکراری نمیشدند.
- فرزندی دارید؟ برای آنها هم در خانه قصه میگویید؟
بله، من سه فرزند دارم که البته الان دانشجو هستند؛ ولی آنقدر برایشان قصه میگفتم که دخترم هم قصهگو شد و در مسابقات و در تلویزیون اجرای قصهگویی داشت.
- تا به حال پیش آمده به دلیل اینکه شغلتان قصهگویی است، از گفتن قصه در خانه برای بچههایتان خسته شوید و حوصله این کار را نداشته باشید؟
خیر؛ زیرا من هر چه بیشتر قصه بگویم، اشتیاقم به این کار بیشتر میشود. نمیدانم چرا ولی نهتنها بعد از ۲۵ سال قصهگویی از این کار خسته نشدم؛ بلکه ولع من برای قصه و قصهگویی بیشتر هم شده است. البته باید بگویم شغل اصلی من در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است که مسئول کتابخانه آنجا هستم؛ ولی شغل دومم قصهگویی، تدریس و داوری قصهگویی است.
- دوست دارید در حوزه قصهگویی به چه جایگاهی برسید؟ چشماندازی برای خودتان متصور هستید؟
دلم میخواهد قصهگو بمانم؛ زیرا هیچ جایگاهی در عرصه قصهگویی بالاتر از اجرای قصهگویی نیست. من دوست دارم تا جایی که توان دارم برای بچهها قصه بگویم.
- فکر کنید سال ۱۴۴۲ است و شما مادربزرگ هستید. اگر بخواهید یک قصه از زمان اکنون برای نوههایتان در آن زمان بگویید، کدام قصهتان را دوباره روایت میکنید؟
قصه «یکی مثل خودم» را که جایزه نفر اول جشنواره قصهگویی بینالمللی را از آن خودش کرد و نوشته خودم بود؛ خیلی دوستش دارم و از گفتنش همیشه لذت میبرم.