در ابتدا اجازه دهید اینطور بپرسم که از نظر شما وضعیت حوزه ادبیات و کتاب کودک را در یک سال گذشته چه طور بوده است؟(ضعفها و قوتها)
هر چند طی سالهای اخیر از حیث توجه به ادبیات کودک در محیطهای دانشگاهی و فضاهای عمومی کشور رشد داشتهایم؛ اما نگاه من به وضعیت نشر کتاب کودک انتقادی است. از کیفیت که بگذریم، میزان «شمارگان» کتاب کودک نگرانکننده است. شمارگان، همیشه شاخص گویایی برای تحلیل وضعیت کتاب در هر کشور است. تا جایی که مطلع هستم، در محدودهی دههی ۶۰ و ۷۰ شمارگان کتاب کودک بهویژه در نشرهای دولتی، مثل کانون پرورش فکری هیچگاه از ۲۰ یا ۳۰هزار نسخه کمتر نبوده است. در حال حاضر در نشرهای غیردولتی شمارگان به هزار و کمتر از هزار رسیده است. همین امسال مجموعه شعر نوجوان خود من «درختها عروس میشوند» با شمارگان ۳۰۰ نسخه چاپ شد؛ اتفاقی نادر و نپذیرفتنی. نشرهای دولتی هم وضعیت بهتری ندارند؛ حداکثر ۲هزار و ۵۰۰ نسخه در هرچاپ؛ در مقیاس جمعیت ۱۶ میلیونی کودک و نوجوان نگرانکننده است. نکتهی دیگر افزایش بیرویه ترجمهی کتابهای کودکان است. ترجمه حتما لازم است؛ اما زمانی که تالیف را تحت شعاع خودش قرار بدهد، باید ترسید و نگران بود. علت اصلی این اتفاق نیز هزینهی بالای چاپ کتابهای تالیفی است. امیدوارم دولت بدون آنکه ترجمه را منع کند، برنامهای برای بها دادن و افزایش تالیف تصویب و اجرا کند.
وضعیت نشر کتاب کودک در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از نظر شما چگونه است؟
از جمله نشرهایی که هنوز، علاوه بر توجه به کیفیت سعی دارد، تناسب نسبی در چاپ کتاب و شمارگان آن را حفظ کند، نشر کانون پرورش فکری است. انتشار همزمان چاپ اول تا سوم کتاب با شمارگان ۷هزار و ۵۰۰ نسخه (مجموع سه چاپ)، هر چند نسبت به دوران طلایی دههی شصت و هفتاد نشر کانون، کم است؛ اما در قیاس با شمارگان کتاب در نشرهای دیگر قابل قبول و خوب است. نکتهی دیگر اینکه نشر کانون با تمام محدودیتهای مالی و بودجهای، که قابل درک است، خوشبختانه هنوز هم به کیفیت میاندیشد. سعی دارد نویسندهها، تصویرگرها و گرافیستهای قابل را جذب کند؛ البته نویسندهها نیز عِرق خاصی به کانون دارند و این ظرفیت ارزشمندی است که کانون باید آن را حفظ کند و برای کیفی کردن وضعیت نشر در کانون از آن بهره بگیرد.
خود شما هنگام نگارش یک اثر چهطور سوژهیابی میکنید و به ایده مورد نظر برای نوشتن میرسید؟
سوژهها همه جا هستند؛ در خیابان، داخل واگنهای شلوغ مترو، موقع حرف زدن با بچهها، مغازهدارها، مکانیکها و... فقط باید شکار شوند. یک نویسنده لازم است دو بُعد متناقض درونش را قوی کند؛ بُعد فردی و اجتماعی. برای سوژهیابی باید کاملاً زیست اجتماعی را پیش بگیریم و موقع نوشتن لازم است در لاک خودمان فرو برویم و از هیاهو دور شویم. خود من این دو کار را همیشه تمرین میکنم. گاهی کاملاً برونگرا میشوم و با همه میگویم و میخندم و گاهی نیز بر عکس درون خودم میخزم و با همه قهر میکنم. البته از عملِ تکراری و روزمرهی خواندن و نوشتن هم ایدههای بسیاری میگیرم. یک تجربهی جهانی به ما نویسندهها یادآوری میکند که: «الهام» غالباً به سراغ نویسندهای میرود که در حال نوشتن است.
آیا تابه حال شده بازخورد جالبی از خوانندگان آثارتان دریافت کرده باشید؟
بازخوردها بسیار است؛ بهویژه کودکان که صراحت بیان دارند و صادقانه حرف دلشان را میزنند. اما در این میان چند بازخورد جالب داشتم؛ مثلاً در سال ۱۳۹۱ تازه در یک ساختمان ساکن شده بودم. آقایی که در طبقهی بالای ما زندگی میکرد، من را در پارکینگ دید و پرسید: آیا درست است که شما مدرس ادبیات هستید؟ گفتم: بله. شب با دخترش که نوجوان بود، آمد پایین، درِ آپارتمان ما را زد و گفت: «ببخشید، زهرا دخترم از کتاب ادبیاتش سوالی دارد» و به زهرا اشاره کرد. زهرا با حالتی شاکی کتابش را نشان من داد و گفت: معلممان در بارهی یکی از شاعران کتاب درسی، تحقیق داده؛ اما انگار این شاعر هیچی ندارد. خواستم ببینم شما دربارهی او چیزی میدانید؟ من کتاب را از زهرا گرفتم. دیدم شعر خود من است. خندهام گرفت. رفتم یک عکس، یک نسخه از رزومه و چند تا از کتابهایم را به او دادم و گفتم: من از این شاعر هیچی ندار، اینها را دارم. تشکر کردند و رفتند. ۱۰ دقیقه بعد آقای همسایه به همراه همسرش و زهرا آمدند دم در و شروع کردند به عذرخواهی. البته ناگفته نماند، همین اتفاق باعث شد که آنها دوست خانوادگی ما شدند.
پیشنهاد شما برای گسترش فرهنگ مطالعه و ترغیب و علاقهمند کردن کودکان و نوجوانان به مطالعه چیست؟
اول خانوده و بعد آموزش و پرورش میتوانند در این زمینه نقش ایفا کنند. اینکه اول خانواده را گفتم به این دلیل است که مزهی کتاب باید در سالهای پیش از دبستان در حافظهی کودک ذخیره شود. شاید عجیب باشد؛ اما این نتیجهی یک پژوهش علمی معتبر است که طلاییترین دورهی کتاب خواندن برای بچهها صفر تا دو سالگی است. ذوق و سواد ادبی کودکان در تمام طول تحصیل بستگی به میزان و نوع واژگانی دارد که کودک در این دو سال میشنود؛ زیرا کتاب خواندن برای نوزاد از بدو تولد تا دو سالگی ارتباط مستقیمی با گسترش شبکهی نرونی مغز کودک دارد. در این سنین هر چه بیشتر برای کودک کتاب خوانده شود، بر میزان واژههای نادر و نایاب ذهن کودک افزوده میشود و این؛ یعنی پایهگذاری ذوق و سواد ادبی کودک. این بحث مفصل است؛ اما چنانچه چنین انتظاری در خانواده برآورده نشود، این وظیفهی آموزش و پرورش است که با برنامههای هدفمند کتابخوانی، آن را جبران کند. از نظر تجربی هم توصیه میکنم برای علاقهمند کردن بچهها از روزنهی علاقهشان وارد شوید. کودکی که عاشق فوتبال است با خواندن چند کتاب مربوط به زندگینامهی فوتبالیستها، کمکم سراغ رمان و داستان کوتاه میرود. نکتهی دیگر، اشاعهی فیلمها و نمایشهای اقتباسی است که خیلی به گسترش کتابخوانی کمک میکنند. بعد از پخش سریال تلویزیونی «قصههای مجید» ناگهان کتاب قصههای مجید، پرفروش شد. نوجوانان به هر شکل میخواستند داستانها را بخوانند و در ذهنشان با فیلم مقایسه کنند و پز بدهند که کتاب پرحجم قصههای مجید را خواندهاند.
نظرتان در رابطه با کتابهای الکترونیکی، صوتی و تاثیر آن در افزایش میزان مطالعه کودکان و نوجوانان چیست؟
کتاب صوتی و الکترونیکی یکی از ضروریات زندگی در عصر رسانههای مجازی است و طرفداران خودش را دارد و مطمئناً به توسعهی کتابخوانی کمک میکند؛ اما جای کتاب کاغذی را نمیگیرد. کتاب کاغذی مثل تماشای تئاتر و شنیدن قصهی زنده است و کتاب الکترونیکی مثل تماشای فیلمِ تئاتر و فیلمِ قصه است. حس و حالی که در خواندن کتاب کاغذی است از طریق فضای مجازی منتقل نمیشود. بوی کتاب هم خودش ماجرایی دارد؛ دست کم برای نسل ما همچنان کتاب کاغذی لذت خاصی دارد و آمیخته با حس نوستالژی است. کتاب کاغذی مزیتهای دیگری هم دارد: حمل ساده و اینکه در هر شرایطی؛ نشسته، خوابیده، دمرو، چهارزانو، در حال قدم زدن، میتوان کتاب را خواند و نکتهی آخر(برای طنز) این که کتاب خواندن تشخص خودش را دارد؛ چیزی که بهویژه برای نوجوانان مهم است. اما مهم کتاب خواندن است. کودکان بخوانند، حالا هر طوری که دوست دارند.
آیندهی کتاب کودک در ایران را چگونه میبینید و پیشنهاد شما برای بالابردن کیفیت آثار منتشر شده چیست؟
باور فردی من این است که همیشه آینده بهتر از گذشته است. این نقصها و محدودیتها مقطعی است. روند کلی جهان در بیشتر مسایل رو به رشد است. همین الان به لحاظ کمیت شمار شاعران، نویسندگان، تصویرگران، پژوهشگران و فعالان حوزهی کودک، رشد چشمگیر و غافگیرکنندهای دارد و به هیچ وجه با دو سه دهه قبل قابل قیاس نیست. به لحاظ دانشگاهی نیز مبانی دانشی ادبیات کودک، گسترش یافته و رشد کرده است. امروز چندین مجله، نشریه و ژورنال معتبر فقط کارشان اشاعهی مبانی نظری ادبیات کودک است. ولی خب اگر قرار باشد، کیفیت بالا برود، باید نقصها را دید و برطرف کرد. مشکل شمارگان کتاب کودک و افزایش چشمگیر کتابهای ترجمه چیزی نیست که بهراحتی نادیده گرفته شود. باور کنید همین دو آسیب تبعات فرهنگی بدخیمی دارد و حل آنها اورژانسی است.
و در پایان اثر جدیدی از شما در یک سال گذشته ازسوی کانون منتشر شده یا در دست انتشار قرار دارد؟
کاری که سال ۱۴۰۲ در نشر کانون پرورش فکری از من چاپ شد، مجموعهی پنج جلدی «پاورقیها»ست که برای نوجوانان نوشته شده است. کاری اشتراکی (با آقای امیرحسین زنجانبر) که از شاهنامهی فردوسی اقتباس شده است. روش جدیدی در نویسندگی و مواجهه به متون کهن و کلاسیک است. در واقع خواننده در این کتاب با دو داستان مواجه است که به صورت موازی (بالای صفحه) و (پاورقی) پیش میروند. ایدهی دو داستانی بودن پاورقیها، ایدهی نویی است که تاکنون در سبکهای موجود ادبی سابقه نداشته است. البته پشتوانهی نظری هم دارد. اینکه در نقد و نظریههای پسامدرنی، گاهی حاشیه بر متن غلبه میکند. در این جا هم پاورقی که داستان خود ماست و با عبارتی یک خطی شروع میشود، با جلو رفتن داستان بر روی صفحهی کاغذ و در ذهن مخاطب رشد میکند و عرصه را بر داستان بالای ورقه تنگ میکند؛ طوریکه پس از چند صفحه داستان بالای ورقه تمام می شود و پاورقی ادامه مییابد.
در پایان داستان هم این خود مخاطب است که انتخاب میکند کدام داستان را اصل بگیرد؛ داستان پاورقی، داستان بالای صفحه، ترکیب پاورقی با داستان بالای صفحه، یا داستانی که خودش میسازد؛ چون او به این نتیجه میرسد که هر کدام از این داستانها میتوانند جور دیگر هم اتفاق بیفتند. نکتهی دیگر اینکه مجموعهی پاورقیها، یک کار اقتباسی است و به هیچ وجه در مقولهی بازگردانی، بازنویسی و بازآفرینی نمیگنجد؛ بلکه یک داستان امروزی نوآورانه است. نام این پنج جلد عبارتند از: «هفتخوان رستم+ یک پاورقی۱»، «آرش کمانگیر+ یک پاورقی۲»، «گردآفرید+ یک پاورقی۳»، «زال+ یک پاورقی۴» و «ضحاک+ یک پاورقی۵». «خاطرات چهل تیکه» کتاب دیگری است که در روزهای پایانی اسفند ۱۴۰۲ منتشر شد. قطع آن خشتی است و آن را برای کودکان بالاتر از ۹ سال نوشتهام. یک داستان بومی که موضوع آن یلداست.