به گزارش روابط عمومی ادارهکل کانون سیستان و بلوچستان، مدیرکل کانون استان از مرکز فرهنگیهنری شماره چهار زاهدان بازدید کرد.
محمدرضا سالاری در شرح این بازدید نوشته است:
صبح روز دوشنبه، هفتم خرداد ۱۴۰۳، جهت بررسی موانع افتتاح مرکز سفال در مرکز شماره یک زاهدان، راهی این مرکز فرهنگیهنری شدم.
پس از بررسی و پیشبینی جهت افتتاح این برنامه، مسائل مربوط به مرکز را بررسی و با یکی از خانوادهها هم صحبت شدم که رضایت ایشان از نحوه پاسخدهی همکاران به من قوت و انرژی داد.
بعد از این مرکز، جهت بررسی مشکلات مرکز شماره چهار زاهدان، به سمت این مرکز حرکت کردم. بعد از رسیدن به مرکز، با حضور بیش از ۲۰ عضو، که بعضی از آنها جدید بودند، روبهرو شدم و با استقبال گرم مربیان و اعضا، که چشمهای کنجکاو و لبخندهای صمیمیشان، گرمای خاصی به فضا میبخشید، وارد مرکز شدم.
پس از احوالپرسی و گفتوگو با مربیان و بررسی مشکلاتی که مرکز داشت، هنگام خداحافظی، ناگهان صدای بچهها را شنیدم که من را صدا زدند و از من جهت انجام بازی شطرنج دعوت کردند .
هنگام پاسخ به این دعوت، جلسه شورای فرهنگی ساعت ۱۰ صبح در ذهنم نقش بست اما چون دو معاون کانون همراه من بودند به ایشان اعلام کردم که به ادارهکل برگردند و جلسه را آغاز کنند و من، بعد از ارتباط با اعضا به جلسه خواهم رسید. پس با افتخار و حسی زیبا در جمع میزبانان کودک حضور یافتم .
حضور در جمع کودکان و بازی با آنها، حس و حالی وصفناپذیر داشت. ذوق و شوق و خلاقیتشان در حین بازی، مرا به وجد میآورد و غرق در دنیای شاد و پرنشاط آنها میشدم.
کمی از آغاز رقابت شطرنج ما گذشته بود که همکاران برای من چای آوردند اما در جمع بچهها، تنها نوشیدن چای لذت نداشت، به همین جهت اعلام کردم برای همه چای بیاورند .این کار حس قشنگی را بین من و اعضای کودک ایجاد کرد و ارتباط بهتری بین من و ایشان برقرار شد .در حین بازی اسم اکثر بچهها را پرسیدم و سعی در سپردن اسمهای آنان به ذهن داشتم .
دور اول شطرنج را به مصاف امیررضا رفتم، خوب بازی میکرد ولی علیرغم کمک دیگر دوستانش، چند مهره مهمش را از دست داد و...، سپس با علیرضا بازی کردم؛ او بسیار با دقت بود و در جریان بازی با امیررضا هم به او کمک کرده بود.
حریف قوی بود، اینبار باخت را قبول کردم، تصمیم گرفتم تا برای پاسداشت این دوستی تازه، برای همه دوستان جدیدم بستنی بخرم .
بعد از خوردن بستنی و پس از بازی، فرصتی را به گفتوگو با اعضا اختصاص دادم که حالا یک دوستی خیلی خوبی هم بین ما شکل گرفته بود. در این گفتوگو، سعی کردم با علاقه مندیهای آنان بیشتر آشنا شوم و از نظرها و پیشنهاداتشان در مورد فعالیتهای کانون مطلع شوم. هر کدام از ایشان با شور و اشتیاق از فعالیتهای مورد علاقه خود در کانون صحبت میکردند و از تجربیات خود در کلاسهای نقاشی، کاردستی، سفال و... میگفتند. همچنین، پیشنهادها و انتقادهای خود را در مورد کیفیت فعالیتها و نیازهایشان بیان میکردند.
شنیدن نظرها و پیشنهادات صمیمی و صادقانه اعضا، برایم بسیار ارزشمند بود. این نظرها، دریچهای نو به سوی دنیای ذهنی کودکان گشود و به من کمک کرد تا نیازها و خواستههای آنها را بیشتر بشناسم.
در ادامه این گفتوگو، به تشریح برخی از برنامهها و فعالیتهای جدید کانون پرداختم و از آنان خواستم که نظر خود را در مورد این برنامهها بیان کنند. اعضای کانون با استقبال از این برنامهها، پیشنهادات و ایدههای خود را برای بهتر شدن آنها ارائه دادند.
در پایان چون همیشه در خودرو برای بچهها هدیه دارم، به همه یک هدیه دادم اما علیرضا که در شطرنج برنده شده بود، هدیه ویژهتری گرفت.
حضور در جمع صمیمی و پرنشاط اعضای کانون و دیدن و حس کردن انرژی و روحیه شاد آنها، قوت قلبی برای من در ادامه مسیر خدمت به کودکان و نوجوانان این مرز و بوم است. به همین جهت لازم میدانم از زحمت و تلاشهای همه مربیان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، که با صبر و حوصله، فضایی گرم و صمیمی برای رشد و شکوفایی استعدادهای کودکان و نوجوانان فراهم میکنند، صمیمانه قدردانی کنم.