کد خبر: 343690
تاریخ انتشار: ۲۷ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۹:۱۷
بازدید 486
"محمدرسول، آن مرد کوچک" را بخوانیم

مدیرکل کانون همدان در دیدار با خانواده شهید محمد رسول رمضانی، شهید 13 ساله اسدآبادی در راستای طرح سلاله‌ها خطاب به نوجوانان گفت: کتاب «دنیا را تکان می‌دهم!» و «محمدرسول، آن مرد کوچک» را بخوانید و او را سرمشق خود قرار دهید.

به گزارش روابط عمومی اداره کل کانون پرورش فکری استان همدان، مدیر کل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان همدان به همراه کارشناسان این اداره کل در راستای برنامه سلاله‌ها با خانواده شهید دانش‌آموز "محمدرسول رمضانی" دیدار و با مادر و خانواده وی به گفت و گو نشستند.

"شهید محمد رسول رضایی، دانش آموز ۱۳ ساله اسدآبادی از دیار سید جمال‌الدین اسدآبادی، آن آزادمرد تاریخ ایران که مبارزه با استکبار، استعمار و استبداد را در میان فرزندان شهرش به ارث گذاشته بود گویا باید نسل به نسل زمان بگذرد و این آزادگی و جوانمردی به محمد رسول رمضانی و هزاران چون محمد رسول برسد که او با آن سن کم خود و در بین مرز کودکی و نوجوانی تحمل ظلم و ستم صدام متجاوز را برنتابد و با هزار ترفند و دست کاری در شناسنامه‌اش، خود را به جبهه غرب برساند.

او تنها شهیدی است که عکس جنازه مطهرش بر دیوار اتاق رهبر عزیز انقلاب، بزرگ پرچمدار انقلاب و نائب امام زمان (عج) نصب گردیده است، نوجوان 13 ساله‌ای شهیدی که می‌توان از او تعبیر به قاسم شهید ایران در جبهه ماووت کرد.

طبق گفته برادرش او پیک جبهه بوده و روحش در کنار یکی از بزرگترین فرماندهان جنگ یعنی شهید چیت سازیان قد می‌کشد و آنقدر بزرگ می‌شود که دیگر این دنیا برایش قابل تحمل نبوده و با راز و نیازهای شبانه‌اش خود را از زمین به عرش می‌رساند.

او در جبهه و در کنار انسان‌های زلال و پاک دیگر آنقدر بزرگ شده بود که تمام آموخته‌های درس و کلاس جبهه را در وصیت نامه‌اش بیان کرد و در وصیتنامه پرمعنای خود که نشان از موج استکبار ستیزی و ولایتمداریش داشت، به همکلاسی و دوستانش وصیت کرده بود که «در تشییع جنازه من پرچم آمریکا را به آتش بکشید تا مردم بدانند من ضدآمریکایی و تابع ولایت فقیه هستم» و دوستانش در تشییع جنازه‌اش همان کاری را کردند که او خواسته بود.

"محمدرسول، آن مرد کوچک" را بخوانیم

«محمدرسول رضایی» در ۱۹ تیر سال ۱۳۵۳ در شهرستان اسدآباد استان همدان چشم به جهان گشود. او بزرگ‌ترین فرزند خانواده رمضانی و کمک‌حال پدر بود.

مادرش گفت: وقتی جنگ شروع شد حال و هوای محمدرسول کلا عوض شد و بی تاب بود که به جبهه برود و من نمی‌دانستم که او با این سن کم چه فکری در سر دارد و با دستکاری شناسنامه‌اش به جبهه‌ رفت و حتی کف اتوبوس خوابیده بود که ما او را پیدا نکنیم.

وی افزود: اواخز تابستان بود و من دل تنگ او بودم به همراه همسر و مادرم به سراغش در منطقه چهارزبر رفتیم که او را به خانه برگردانیم. برایش انگور برده بودم. هوا خیلی گرم بود. او را دیدم که از یک تپه پایین می‌آید بسیار لاغر شده بود. دلم برایش ضعف رفت. بغلش کردم و گفتم که چه چیزی می‌خوری که اینقدر  لاغر شده‌ای؟ گفت ما دوغ و نان می‌خوریم. هر چه به او اصرار کردم که ما با برگردد قبول نکرد و بعد از چند ماه در همان دومین اعزامش با شرکت در عملیات «بیت‌المقدس ۲» در سی‌ام دی سال ۱۳۶۶ در ارتفاعات‌ غرب‌ شهر ماووت‌ عراق‌ در حالی که نیمه راست بدنش سالم بود و پهلوی چپش مورد اصابت گلوله‌ها قرار می‌گیرد و با آرامش تمام به شهادت می‌رسد.

"محمدرسول، آن مرد کوچک" را بخوانیم

مادر محمد رسول گفت: زمستان‌های آن موقع بسیار سرد بود و همه بخاری نفتی و کرسی داشتند و برای گرفتن نفت باید سر صف نفت می‌رفتیم و چون پدر محمدرسول مغازه داشت نمی‌توانست مغازه را رها کند و محمدرسول برای تهیه نفت می‌رفت اما هربار که برمی‌گشت به ما می‌گفت پول یا کوپن را گم کرده؛ این کارش چندبار تکرار شد و حتی تنبیه شد تا اینکه یک روز پدرش او را تعقیب می‌کند و می‌بیند که او نفت را گرفته و به جای اینکه به خانه خودمان بیاورد به خانه پیرزنی می‌برده که به نداشته و مستضعف بوده است.

مادر شهید ادامه داد: واقعا بعضی از روزها دلم برایش تنگ می‌شود، من هر روز با او صحبت می‌کنم و از او می‌خواهم به خوابم بیاید. هنوز لباس‌ها و وسایل جبهه او را نگه داشته‌ام و هر از چند گاهی آنها را نگاه می‌کنم و بو می‌کنم زیرا بوی محمد رسول را می‌دهند.

خواهر محمد رسول ادامه داد: محمد رسول سنش کم بود اما رفتارهایش مثل افراد بزرگسال بود، بسیار مهمان نواز بود و دلسوز و دایم در حال کمک کردن به خانواده و اطرافیان و همسایگان بود.

"محمدرسول، آن مرد کوچک" را بخوانیم

وی افزود: با سن کمی که داشت اما جوانمرد بود. پدر ما مغازه ساندویچی داشت و محمد رسول از مغازه برای افراد مستضعف ساندویچ و نوشابه می‎‌برد.

مادر شهید وسایل محمد رسول و وصیت نامه‌اش را نشان ما داد همه را تمیز و مرتب در همان ساک جبهه‌اش نگه داشته بود. دوخت روی ساک توجهمان را جلب کرد، به گفته مادرش خودش پارگی روی ساک را دوخته و با خودکار اسم و آدرس خانه را روی آن نوشته بود.

وصیت نامه‌اش را خواندیم او در بخشی از وصیت نامه خود نوشته بود:  خدایا! تو می‌دانی که من جز برای رضای تو به جبهه نیامده‌ام. من برای کمک به مستضعفان و مبارزه با ظلم و استکبار جهانی به جبهه آمده‌ام تا انتقام شهدای خرمشهر و انتقام شهدای اسلام را بگیرم. آمده‌ام تا انتقام خون بچه‌های شیرخوار را که در زیر بمباران وحشیانه صدام به درجه رفیع شهادت نائل آمده‌اند، بگیرم و نگذارم که حق آنان پایمال شود.


از شما امت حزب الله می‌خواهم که جبهه‌ها را خالی نگذارید. امام عزیزمان را تنها نگذارید. مراسم دعای کمیل و دعای توسل را هر چه با شکوه‌تر بر پا کنید و در تشییع جنازه من پرچم آمریکا را به آتش بکشید تا مردم بدانند که من ضد آمریکایی و تابع ولایت فقیه هستم.

خطاب به پدر و مادر عزیزم! از پدر و مادرم می‌خواهم که برای من گریه نکنند و از اینکه من شهید شدم ناراحت نباشید بلکه خوشحال باشید که فرزندی را بزرگ کرده‌اید و او را در راه دین و قرآن و در راه وطن قربانی کرده‌اید و در آخر از تمام اهل خانواده و قوم و خویشان حلالیت می‌خواهم و می‌خواهم که راهم را ادامه دهند.

"محمدرسول، آن مرد کوچک" را بخوانیم

در ادامه این دیدار مدیرکل کانون پرورش فکری استان همدان خطاب به نوجوانان حاضر در جمع گفت: محمدرسول که دایی و عموی شما می‌شود دقیقا هم سن و سال شما بوده که به جبهه رفته و از خاک کشور خود دفاع کرده است و اکنون وظیفه شما سخت است زیرا باید این شهید را در مرحله اول خوب بشناسید و در مرحله بعد با افتخار به خوبی به دوستان و هم کلاسی‌های خود معرفی کنید.

معصومه ابراهیمی‌هژیر بیان کرد: شهدا همیشه چراغ راه ما بوده و هستند و باید از آنها الگو بگیریم و در خط و مسیر آنها حرکت کنیم و در شرایط فعلی کشور شما نوجوانان باید به والدین و معلم خود احترام بگذارید و درس خود را خوب بخوانید تا وقتی بزرگ شدید به کشور خود خدمت کنید و باعث سربلندی ایران، رهبر و شهدا شوید.

وی خاطرنشان کرد: باید کتاب‌هایی که در مورد شهدای نوجوان است را بخوانیم و درس بگیرم و در زندگی خود سرمشق قرار دهیم و در سختی‌ها از آنها کمک بخواهیم.

در پایان این مراسم به رسم برنامه سلاله‌ها به مادر این خانواده یک لوح تقدیر و به نوه‌هایش از محصولات کانون پرورش فکری هدایایی اهدا شد.

"محمدرسول، آن مرد کوچک" را بخوانیم

زندگی و رفتار و مسلک این شهید آن قدر جذاب و گیرا است که فاطمه بگزاده، نویسنده حوزه دفاع مقدس دو کتاب در مورد آن به عناوین "دنیا را تکان می‌دهم" و "محمد رسول آن مرد کوچک" را به رشته تحریر درآورده است.

کتاب «دنیا را تکان می‌دهم!» یک داستان مصور و روایت داستانی از نوجوان ۱۳ ساله، شهید محمدرسول رضایی است که در ۴۴ صفحه توسط انتشارات صریر روانه بازار نشر شده و کتاب "محمد رسول آن مرد کوچک" در نوبت اول توسط انتشارات حماسه ماندگار اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان همدان در ۱۶۵ صفحه و هزار جلد به چاپ رسیده است.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 12 =