به گزارش روابط عمومی اداره کل کانون پرورش فکری استان همدان، هفته ملی کودک همیشه با نام کانون گرده خورده است و کارشناسان و مربیان کانون همه تلاش خود را میکنند تا در این یک هفته برنامههای کانون متفاوتتر و خاصتر برای بچهها برگزار شود و از طرفی هم مطالبهگری از مسئولان و دستگاهها برای توجه به نیازهای کودکان شکل و رنگی دیگری بگیرد.
چندین جلسه مختلف برای برنامهریزی هفته ملی کودک در اداره کل و استانداری با حضور دستگاههای مختلف صورت گرفت و برنامهها با مشارکت و همکاری ۲۸ نهاد بسته شد اما انگار یک چیز این برنامه کم بود. برنامه را زیر و رو کردیم، بله درست بود این هفته نام یک شهید کم داشت آن هم شهید کودک.
همه ما اعتقاد قلبی داریم که وقتی کارها با نام و یاد شهید گره میخورد برکت پیدا میکند، مشکلات و موانع سر راه برداشته میشود و کارها زودتر سر و سامان میگیرد.
به فکر پیدا کردن شهید کودک و پرس و جو از این طرف و آن طرف بودیم تا اینکه در یک جلسهای در استانداری خانم قاسمیان که مشغول در یکی از ادارات همدان است کنار ما نشست و بعد از احوالپرسی با بغضی در گلو گفت: من نماینده اداره خودم برای شرکت در جلسه شورای هماهنگی هفته ملی کودک بودم، از شما یک درخواست دارم. آیا امکانش هست از خواهران و برادر شهید من که در کودکی شهید شدهاند در این روزها یادی کنید.
وقتی او درخواست خود را بیان کرد حال ما دگرگون شد، ما دنبال شهید کودک بودیم اما حالا سه شهید کودک، سه فرشته پاک و معصوم خودشان به سراغ ما آمده بودند و میخواستند که در این هفته اسمی از آنها و تمام کودکان شهید بمباران در دوران جنگ تحمیلی ببریم و شاید کمی از درد و ناراحتی کودکان غزه این روزهای خودمان را درک کنیم و ذرهای از روزمرگیهای زندگیمان فاصله بگیریم.
در اولین فرصت عکسشان را چاپ کردیم و در جلسه هماهنگی استانداری این سه شهید را معرفی کرده و هفته ملی کودک ما با نام محمد مهدی، سمیه و صفورا گره خورد.
از خواهر شهیدان کودک خواستیم تا به دیدار پدر و مادرشان برویم. قرارمان گذاشته شد، ساعت ۱۰/۳۰ روز یک شنبه منزل شهیدان قاسمیان. مدیر امور بانوان استانداری و بنیاد حفظ آثار ما را همراهی کردند.
وارد خانه شدیم، خانهای با صفا که مهر و مهربانی در آن موج میزد و گرمای آنجا تو را مجذوب خود که زود احساس راحتی میکردی. پدر و مادر جلوی در پذیرایی منتظر ما بودند. بسیار با محبت پذیرای ما شدند و تعارف به نشستن کردند.
مدیر کل کانون خودش و همراهان را معرفی کرد و قصه آمدنمان و گره خوردن هفته ملی کودک به نام این سه شهید کودک را تعریف کرد.
اشک در چشمان همه حلقه زده بود. پدر شهید که خوش سخن و اهل دل بود گفت: بسیار ما را خوشحال کردید که به منزل ما تشریف آوردید دل ما روشن شد.
علی قاسمیان خاطرات ۳۰ دی سال ۶۵ را مرور و برایمان از آن روز گفت، من اداره بودم و خانم و ۴ فرزندم خانه بودند. طلا خانم هفت ماهه باردار بود. یک دفعه شنیدم که محله سر پل یخچال بمباران شده است. نمیدانم چطور خودم را به خانه رساندم. بمب بعثی همه چیز را ویران کرده بود تا چشم کار میکرد جنازه بود و بدنهای تکه تکه شده. آن هم بیشتر بچههایی که در کوچه بازی میکردند، اما همه آنها پرپر شدند مثل گل. بعضی بدنها آنقدر تکه پاره بود که پدر و مادرها از روی لباس بچههایشان را شناسایی میکردند.
وی ادامه داد: جنازه سمیه و صفوار را پیدا کردم، دستم تا آرنج در خون بود. هر چه گشتم جنازه محمد مهدی نبود که نبود انگار آب شده بود و رفته بود در زمین.
بغضی کرد انگار بعد از ۳۸ سال همچنان با یادآوری آن روز دنبال جنازه محمد مهدی بود و دنبال یک جواب که در روز ۳۰ دی ۶۵ وقتی محمد مهدی با دوستانش در کوچه بازی میکردند و هواپیما بمب انداخت محمد مهدی چه شد؟!
پدر شهید گفت: همه سردخانههای همدان و تهران را دنبالش گشتیم اما تا به امروز اثری از او پیدا نکردیم؛ محمد مهدی حتی قبر خالی هم ندارد که بر سر مزار خالی او برویم و اشک بریزیم و دلمان اینقدر نسوزد.
مادر شهید رشته سخن را به دست گرفت و گفت: من با طاهره در خانه نشسته بودیم و سه تا بچه در کوچه بازی میکردند، صدای هواپیما را شنیدیم و بعد انفجار. چادرم را سر کردم و نمیدانم خودم را چطور به کوچه رساندم. همه جا دود بود و غبار، صدای جیغ و فریاد میآمد. یا حسین میگفتم و صلوات میفرستادن تا چشمم به جنازه دو بچه خورد. باورم نمیشد تا یکی دو ساعت پیش این بچهها پیش من بودند ولی الان جنازه آنها روی زمین معصومانه و مظلومانه افتاده بود هنوز نمیدانم به چه جرمی و گناهی.
وی ادامه داد: دنبال محمد مهدی بودم اما پیدایش نمیکردم صدایش میزدم اما جوابی نمیشنیدم. بی تاب بودم اما کاری نمیتوانستم بکنم. جنازهها روزی زمین بود اما اثری از محمد مهدی نبود.
خیلی از آن سالها میگذرد اما بچهها در کنار من و پدرشان هستند و وجودشان را در کنارمان احساس میکنم، من هر روز با آنها روزم را شروع میکنم. یک مادر نمیتواند هرگز این غم را فراموش کند. تا روزی که زنده است این غم بر روی دلش سنگینی میکند و اشکش برای مظلومیت آنها گوشه چشمش جا خوش کرده است.
پدر شهیدان قاسمیان گفت: از روزی که بچههای غزه اینطور مظلوم و بی پناه شهید میشوند من و همسرم داغمان تازه شده است و با شنیدن شهادت کودکان غزه تمام آن روزها و خاطراتش تکرار میشوند.
وی برایمان با بغضی در گلو و زخمی بر دل شعری خواند و افزود: خدا به ما صبری عظیم داده است و برای این صبر شاکریم. من وقتی جنازه دو تا دخترها رو پیدا کردم، به خانه برگشتم و نمازم را خواندم و صبر خواستم بعد به محل بمباران برگشتم و دنبال جنازه محمد مهدی رفتم و فکر میکنم در همان نماز خدا در ظرف وجودی قلب من صبر ریخت.
از او پرسیدم که در هفته ملی کودک هستیم شما چه پیامی دارید؟ چشمانش پر از اشک شد و گفت: وقتی کودکان شهید غزه را در تلویزیون میبینیم بی تفاوت نباشیم، آنها مظلوم و معصوم هر روز در خون خودشان از روی ظلم و ستم دشمن مستکبر میغلطند و هیچ کس به فریاد آنها نمیرسد. ما به عنوان یک انسان هر چقدر و هر طور میتوانیم کمکشان کنیم. دست یاری به سویشان دراز کنیم. روزهای جنگ و بمباران شهرهای خودمان را به یاد بیاوریم و همه افرادی که در آن بمبارانها شهید شدند.