به گزارش روابط عمومی اداره کل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان کرمانشاه، به مناسبت دهه کودک، ایمان و تربیت دینی، در استان، برداشتی از مصاحبه و صحبتهای حجتالاسلام والمسلمین حاج آقا مرتضی جلیلی با محوریت تربیت دینی، صورت پذیرفت.
۱_ تربیت از منظر شما به چه معناست؟
تربیت به معنای پرورش دادن است ، چیزی را بخواهید پرورش بدهید و استعدادهای در آن را شکوفا کنید معمولاً لفظ تربیت به کار میبرند. به طور مثال درباره گیاهان پرورش به معنای به فعلیت رساندن یک گیاه یا درخت؛ در مسیر درست قرار دادن آن تا بتواند آن استعداد خود را شکوفا کند. تربیت به همین معناست یعنی ما بتوانیم استعدادهای انسان ها را پس از شناسایی، پرورش دهیم و از حالت بالقوه به بالفعل برسانیم تا بتوانند از این استعداد و توانایی بیشترین استفاده را ببرند؛ کار مربی هم همین است ولی انسان چون دو بعدی است و یک ساحت جسم دارد و یک ساحت روح لذا ما هم پرورش روح انسان را داریم و هم پرورش جسم انسان.
پرورش جسم مربوط به تربیت بدنی می شود نه فقط به معنای ورزش بلکه تربیت بدن به معنای اینکه بدن انسان بتواند آن قابلیتهایی را که درون خود دارد را پرورش دهد و از بالقوه بود به فعلیت برساند. تربیت روح هم به همین صورت که استعدادهای روح انسانها را که همان نفس آنها است پرورش بدهند و استعدادها را بارور کنند و از استعدادهای روحی انسانها نیز استفاده کنند. بنابراین انسان تربیت یافته انسانی است که از هر دو بُعد است. معنای تربیت به معنای پرورش دادن استعدادهای آن متربی است آن کسی که مورد تربیت قرار می گیرد.
۲- چه فرقی میان تعلیم و تربیت وجود دارد؟
تعلیم یک نوع تربیت است، یعنی استعدادهای علمی یک نفر را شکوفا کردن و آن دانستههایش را به روز رساندن. تربیت انواعی دارد: اخلاقی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و متوجه ساحتهای مختلف آن بشود. مثلاً روح انسان زمینههای مختلفی دارد. تعلیم را میشود در همه زمینه ها دانست ولی در اصل به معنای دادن یکسری اطلاعات و دادهها است، شما زمانی که یک نفر را تحت تعلیم قرار میدهید معلم هستید، یعنی کسی که علم میآموزد و متعلم به معنای آموختن علم است، در این بین علم بین معلم و متعلم تبادل میشود. بنابراین تمام علوم با علوم پایه، تجربی، انسانی... تعلیم میشود انتقال این داشتهها و دانستهها است.
برای مثال وقتی بهجای دادن ماهی به متعلم ماهیگیری را آموزش میدهیم، به طرف مقابل آموزش دادهایم. تربیت علم به کسی همچون آموزش ماهیگیری است که نحوه استخراج و تولید علم را تعلیم داده باشی و استعداد متعلم را کشف و تقویت کنید و در تربیت اتفاقی میافتد که متعلم به فهم استعداد خود بکوشد و بتواند علم را تجزیه و تحلیل کند و بعد از اینکه ما علمی را به فرد میآموزیم ابتدا تجزیه و تحلیل می کنیم و پس از این کار فرد یاد میگیرد که چگونه کاری را انجام دهد او فهمیدید که این کار صحیح است یا خیر و انجامش میدهد به این کار تربیت میگویند. در تعلیم انتقال آگاهی صورت میگیرد و در آخر فرد از این علم استفاده میکند و به کارش میبرد؛ اما وقتی تربیت میکنی فرد خود یاد میگیرد که چگونه علم را یاد بگیرد و با علم کشف کند، خودش تجزیه و تحلیل کند و به راحتی چیزی را نمیپذیرد.
۳- آیا تربیت یک مسئله نسبی است و شخصی است که باید توسط مربی شناسایی ظرفیت شده و یا یک فرآیند عام محسوب میشود؟
برداشت بنده از این سؤال این است که حضرت رسول(ص) و پیامبران دیگر دنبال این بودند که محیطی را فراهم کنند، که به تربیت افراد بپردازد... یک جا هست که شما مینشینید و افراد تک به تک مراجعه میکنند. مثل همین بحثهای مشاوره و... بعد از شناخت تواناییهایی این فرد، راهنمایی میکنند و بعد کمکش میکنند تا بتواند در مسیر درست راه قرار بگیرد و باعث شکوفا شدن استعدادهای فرد میشود.
و اما یک جا هست که شما میآیید بستری را آماده میکنید، محیطی را آماده میکنید که هر کس در این محیط قرار بگیرد خود به خود تربیت میشود و تحت تربیت قرار می گیرد. مثلاً جامعه توحیدی به این معناست که هرکسی در این جامعه قرار گیرد تربیت میشود و نیاز نیست که تک به تک مراجعه کنند.
بنابراین اگر منظور از سؤال این است که تربیت یک مسئله عام نیست و باید تحت تربیتها و روشهایی قرار گیرند. ولی انسانها اشتراکات زیادی دارند و اجتماعی خلق شدهاند و شخصیت یک موجودی هستیم که اجتماعی خلق شدهایم.
اما تربیت یک بخشش این است که یک فضای عامی و خوبی قرار بگیرد که هرکس در آن فضا قرار گرفت تحت تربیت قرار بگیرد و شخصی نیست.
۴- چه عواملی سبب گردیده است که فرآیندهای تربیت رسمی عمومی کشور مورد انتقاد برخی از فعالان حوزه تربیت باشد؟
اگر بخواهیم فضای تربیتی را در نظر بگیریم به آموزش و پرورش به صورت رسمی بعد دانشگاه و حوزههای علمیه انتقادهای بسیار زیادی مطرح است من چند تا عامل را بیان میکنم: اولاً کسانی که متولی کارهای تربیت شدهاندخود آنها متخصص این کار نیستند و آشنایی لازم را با امور تربیتی ندارند. در فضای آموزش و پرورش اصلاً تربیت را نپذیرفتهایم و فقط یک مجموعه علمی را معرفی میکنیم در اینجا همه سعی دارند همه افرادی که فارغالتحصیل میشوند، از نظر علمی قوی باشند. بهطور مثال در دبیرستانها مسابقه بر سر این است که کدام مدرسه در آزمون کنکور خروجی بیشتری دارد و در اصل هدف خود آموزش و پرورش بوده که هر دبیرستانی بیشترین خروجی کنکور را داشته باشد و در دانشگاههای بیشترین قبول شده داشته باشد، این دبیرستان، دبیرستان موفقی است و امتیاز خاصی به این دبیرستان میدهند و توجه خاصی میکنند این چه معنی دارد؟ یعنی آمدهایم ملاک رشد علمی را فقط قبولی آنها قرار دادهایم نه رشد علم وتفکر آنها، پس اولین اشکال این است که خودشان را متولی بحث تربیت نمیدانند و اگر بخواهند خودشان را خیلی خوب جلوه دهند در بحث تعلیم هستند. دوماً از افرادی استفاده میکنند که در بحث تربیت کاری ندارند، بنابراین مربیهای خوبی نیستند یعنی اصلاً مربیگری بلد نیستند و در فضای مربیگری ورود پیدا نمیکنند و خودشان را موظف به این قضیه نمیدانند. درباره این مسئله بحث کردیم که استاد خوب، استادی است که بتواند دانستههای خود را خیلی خوب انتقال بدهد. ولی گاهی اوقات خیلی از آنها قائل به وظایفشان نیستند و میگویند ما که وظیفهای نداریم.
این مجموعههای رسمی، من حالا به صورت خاص، آموزش و پرورش و دانشگاهها را میگویم تا به اندازهای حوزههای علمیه، گاهی اوقات بهتر هستن و هنوز حوزههای علمیه و اساتید نقش تربیتی را نیز ایفا میکنند. حالا آنجا ممکن است یک اشکالات دیگری وجود داشته باشد. مهمترین ایرادی که میتوان گرفت اینکه خودشان را مؤظف به کار تربیت نمیدانند و خودشان را بیشتر در کار تعلیم مؤظف میدانند؛ لذا ابزار و افرادی هم که از آنها استفاده میکنند، هیچ برنامه تربیتیای ندارند. ممکن است که برنامه فرهنگی هم بگذارند اما بخشنامهای است.
اشکال سومی که میتوان گرفت ما در بخش تربیت بخشنامهایش کردهایم و به این معنا که فقط گزارشی داده شود و بهصورت آماری است اما هیچ کار تربیتی در آن نیز صورت نگرفته است و کارهایی را هم که در بحث تربیت انجام میدهند یک کارهایی خیلی پیش پا افتاده است که خروجیاش، خروجی فرهنگی، تربیتی نیست. بچههای آموزش و پرورش بچههایی هستند که تربیت یافته نیستد، بلکه بچههایی هستند که خیلی خوب آنجا کار کرده باشند، از نظر سواد قوی هستند در این هم بحث داریم که ببینیم آن آموزش و پرورش در کار آموزش بچهها موفق بوده است یا نه، که ما میگوییم فرض میکنیم که موفق بودهاند اما گاهی اشکالات آموزشی هم دیده میشود شما آمدهاید و تقسیمبندی کردهاید یکسری مدارس و آموزشگاههای غیردولتی و غیرانتفاعی که آنجا شده است مخصوص افراد خاص که هرکس آنجا برود در کنکور احتمال پذیرش و قبولی در دانشگاهها خیلی بیشتر است.
مثلاً آمار کنکور امسال که نشان میداد درصد بسیار بالایی بچههای مربوط به دبیرستانهای غیرانتفاعی و مدارس خاص بودند. یعنی کسانی که از نظر خانوادگی وضعیت خوبی داشتهاند که این خودش تبعیض میشود یعنی ما آمدهایم در آموزش و پرورش نه تنها کار تربیتی نمیکنیم بلکه کار ضد تربیتی انجام میدهیم خب اینها آدمهایی متکبر میشوند، آدمهای خودخواهی میشوند آدمهای رانتخواری میشوند و خودشان را ویژه میدانند.
تبعیض یکی از بدترین چیزها در بحث تربیت است.
۵- شهید مطهری رشد تعقل در تربیت را رکن اصلی آن میداند نظر شما در این خصوص چیست؟
ابتدا ما باید یاد بگیریم عقل به چه معناست بعد باید ببینیم در بحث تربیت، تعقل چقدر میتواند مؤثر باشد.
عقل ، یک کارش کشف کردن است ،فکر کردن و تشخیص دادن است تا انسان بتواند یک چیزی را بفهمد و آن چیزی که قدرت فهمیدن به انسان میدهد فهم است، وقتی انسان را از حیوانات جدا میکنیم هر دو حیوان زنده هستیم از نظر زندگی کردن... اما فرقی با آنها داریم فرق ما با آنها در چیست؟ آنها هم سطحی از فهم دارند ولی قابلیت اینکه تحت تعلیم قرار بگیرند ندارند چرا ندارند چون آنها قدرت تفکر و تعقل ندارند. آنها یک چیزی بهصورت غریزی در وجودشان هست و از آن استفاده میکنند و قدرت فهم جدید و اضافهای ندارند. عقل کار اصلیاش فهمیدن است.
کار دیگر عقل تمیز دادن است، یعنی به این معنا که خوبی و بدی را بتواند از هم تشخیص بدهد و بتواند بفهمد این کار خوب است و این کار بد است. این مفیدتر است یا آن مفیدتر است. این مضراست یا آن مضراست. قدرت تشخیص دادن بین دوتا چیز کاملاً متضاد.
پیشتر بحث تربیت را به این صورت تعریف کردیم که پرورش استعدادها و اینکه متعلم خودش بتواند کشف کند. عقل همینجاست دیگر، که نقش اساسی در تربیت دارد، به این معنا که عقلش پرورش پیدا کند، عقل که پرورش پیدا کرد، قدرت فهمش بالا میرود البته تربیت در بعضی از امورها محسوب میگردد، بهطور مثال در آنجا که ما انسان را بگوییم، حیوانی ناطق، به این معنا که قدرت فهم دارد و قدرت فهمیدن مطلب را داراست. عقل اینجا خیلی نقش بازی میکند و میتواند مؤثر باشد و کمک کند. و این بحث را فراموش نکنیم که انسان فرقی با حیوانات دارد که آن عقل است و وقتی این که انسان تربیت پیدا کند این بحث عقل خیلی نشان داده میشود و اصلاً مهمترین پرورش انسان پرورش تعقلش است و ما اگر بتوانیم این انسان را از نظر تفکر و تعقل رشد به آن بدهیم قطعاً در تمام ساحتهای تربیتی میتواند موفق باشد.
۶-نقش خانواده در فرآیند تربیت چگونه است؟
من شاید با این عنوان که مهمترین بخش، تربیت خانواده است. قبول نداشته باشم اما از مهمترینها است مهم هست در جایگاه خودش وخیلی نقش دارد، و اما میگوییم انسان در فضای جامعه رشد پیدا میکند. و اولین اجتماعی که در آن انسان به وجود میآید خانواده است. در بحثهای تربیتی، عواملی را عوامل تربیت شخص میدانند محیط را عامل تربیت میدانند مربی را عامل تربیت میدانند، تغذیه را عامل تربیت میدانند یعنی خود غذا هم کمیتاش هم کیفیتاش... مثلاً اینکه اشخاص چه بخوری، چه نخوری، حلال بخوری، حرام بخوری اینها تأثیر دارد. یعنی هم حرام و حلال بودنش و هم خوردن غذا، بهطور مثال غذاها در تندخویی فرد تأثیر دارد. یک مورد دیگر ژن انسان است. شما تمام اینها را در خانواده میتوانید ببینید. درواقع خانواده جایی است که ژن انسان تشکیل میشود پس این تأثیر در خصوصیاتش و در تربیتش، استعدادهایش یعنی شکوفا کردن استعدادها، بعضی استعدادها در انسان ها مشترک است ولی گاهی در بعضی انسانها وجود دارد و بعضی وجود ندارد در بعضی قویتر و در بعضی ضعیفتر است. خوب ژن در این کار تأثیرگذار است. در خانواده چند عامل در تربیت تأثیر دارد: ابتدا ژن، تغذیه فرد، محیط خانواده است که محیط خانواده محیطیاست که بچه حداقل هفت سال در آن رشد میکند و بیشتر وقت بچه در خانواده است و پس از مدرسه خانواده، محیط اصلی آموزش او را فراهم میکند و حدوداً تا ۱۷ یا ۱۸ سالگی، مقداری ارتباطشان کمرنگتر میشود و عامل مربی یعنی خانواده خودش میتواند مربی فرد باشد.
پس ببینید خانواده به عنوان عنصری که همه عوامل کلی و عام را که در تربیت نقش دارند در خانواده وجود دارد پس خانواده خیلی در تربیت اثرگذار است و اولین جایی هم که فرد در آن رشد میکند خانواده است. در ابتدا نیز گفتم فرد در محیطی رشد پیدا می کند و آموزش میبیند؛ خانواده اولین محیط است. هرچند عوامل دیگری هم هستند اما نقش خانواده چنین نقشی است، برای تمثیل، خانواده همانند رودخانه است و جامعه مثل اقیانوس. اقیانوس از همین آبهای رودخانه تشکیل میشود دیگر انسان سطح یادگیریش مثل آبهای رودخانه است اگر آبهای رودخانه که به اقیانوس ریخته میشوند تلخ باشد آب اقیانوس نیز تلخ میشود. آب رودخانه شور باشد آب اقیانوس نیز شور میشود، آب این رودخانهها شیرین باشد آب اقیانوسها نیز شیرین میشود پس اگر خروجی خانواده ها بچههای تلخی باشد جامعه نیز جامعهای تلخ میشود و خروجی خانوادهها بچههای شیرین باشد جامعه نیز شیرین میشود. پس نقش خانواده نقش کاملاً مهمی است اما اگر بخواهیم بگوییم مهمترین نقش خیر. بودهاند افرادی که در خانوادههای هیچکدام تربیتی نبوده اما تحت تربیت یک مربی دیگر در جامعه قرار گرفته و آدمهای موفقی شدهاند.
۷-چگونه میتوان رویکردهای دین را در فرآیند تربیت استخراج نمود؟
ما خداوند را خالق انسان میدانیم. انسان اگر بخواهید چیزی به وجود آورید مثلاً داروهای گیاهی را بیاورید و دارویی تولید کنید. شما ابتدا استعداد این گیاه را کشف میکنید و بعد از کشف استعداد، خروجی مفیدی بهوجود میآورید. الان خیلی از اکتشافات و اختراعاتی که در دنیا بهوجود میآید همه اینگونه است که یک چیزی وجود دارد که استعدادی درونش نهفته است هنر شما اینگونه است که شما این هنر را کشف کنید و بعد این استعداد را شکوفا کنید و یک خروجی مفید از این استعداد بهدست بیاورید. کار مخترعین و کاشفین اینگونه است. اما خدا، از عدم خلق میکند یعنی از هیچی خیلی نکته مهمه یعنی هیچی نیست از عدم انسانی را خلق میکند، موجودی به وجود میآورد.
پس هرچه که این موجود دارد را خداوند به او داده است و خداوند به او داراییهایی داده که یکی از این دارایی ها استعدادهای اوست و ما گفتیم بحث تربیت، شکوفا کردن استعدادها است و این استعدادها را خداوند در اختیار انسان قرار داده و میداند که چه چیزی در اختیار این بندهاش قرار داده است. میداند خداوند چه استعدادهایی به این انسان داده است راههای شکوفایی آنها را نیز میداند. دین همان دستورالعملهایی است که خالق این فرد در این قالب به او آموزش میدهد و میگوید دین چیزی جز اینکه در اختیارتان گذاشتهایم نیست. آن هدفی که فرد باید طی کند را مشخص میکند و کارهایی را که باید طی کند تا به این هدف برسد و استعدادهایی که باید شکوفا کند که این فرد رشد کند و به تعالی برسد. انسان نیز برای هدفی خلق شده است. اصیلترین نقش تربیتی را دین دارد و بقیه تجربه انسانها است. پس اصلاً بدون نگاه به دین نمیشود انسانها را تربیت کرد. تربیت یا ناقص میشود یا انحراف میبیند. چرا ؟ چون تربیت بدون دین مبتنی است بر تجربه و عقل انسانها و کامل نیست. علوم تجربی اینگونه است علم روانشناسی یا علوم تربیتی که از انسانهاست اینگونه است و چون علم خود را براساس تجربه انجام میدهند احتمال خطا وجود دارد. عقل انسانها نیز دچار خطا خواهد شد و ممکن است تحت تأثیر عوامل دیگری چون خودخواهی و منفعتطلبی قرار بگیرد. اما وحی علم بدون خطایی است و از سویی صادر میشود که خودش این انسان را خلق کرده و استعدادهای خاصی به او داده و این استعدادها برای رسیدن به یک هدف و پرورش به او داده است و راه پرورش این استعدادها را هم بلد است پس اصیلترین این منبع برای تربیت انسانها دین است دینی که از طرف خالق این انسانها به آن داده شده است و نقش اساسی و اصلی دارد.
۸- چقدر سند الگوی اسلامی و ایرانی پیشرفت را در فرآیند تربیت در جامعه مؤثر می داند؟
سندی که من میدانم سند خوبی نوشته شده است و به اصول و مبانی کاملی پرداخته است در همانجا که مبانی خداشناسی را میگوییم نکات مهم درست و تقریباً جامعی را گفته است، جزء جامعترین اسناد است و از اجزای مختلفی به اسناد پیشرفت الگوی اسلامی پرداخته شده است اما نکته مهم، اجرایی کردن این سند و این قاعده است.
کلیاتی راجع به این مبحث گفته شده ولی اگر عملیاتی نشود و اجرایی نشود و راهکار برایش تعیین نشود دیگر آن بحثی جدا است.
ولی در مورد خود سند احساس می کنم سند خوبی نوشته شده است حالا بعضی جاهایش باید نقض بشود یا احتیاج به کامل شدن دارد. البته نظر من این نیست و ممکن است بعضی ها چنین تلقی داشته باشند.
اما در مجموع یکی از اسناد کامل و خوب محسوب میشود و در آن همه ابعاد در نظرگرفته می شود. بنده مطالعه داشتهام در این مبحث چیزایی کامل درونش وجود دارد و جامعنگری خوبی دارد. اما مهم اینکه ما بتوانیم این سند را عملیاتیاش کنیم و بتوانیم راهکاری برای آن تعیین کنیم. برای اینکه آن تدابیری که نوشته شده است عملی شود، این مهم است که مهمترین حرفی که میتوانیم در این سند بزنیم خروج از حالت سند صرف و اجرا و عملیات آن است.
نکته دوم اینکه متولیان تربیتی و فرهنگی جامعه با هم یک حالت اتحادی و سازمانیافتهای پیدا کنند.
ما متأسفانه یکی از ایرادهایی که در مورد فعالیتهای تربیتی در سیستم کشورمان داریم، هرکدام بهصورت جدا کار خودشان را انجام میدهند. این راهکارها اگر بخواهیم در بحث خروجی خوب پیش برود، باید از حالت برنامهای و سند به حالت اجرا و عملیات تبدیل شود. نکته دوم متولیات تربیتی جامعه با هم یک حالت جامع و سازمان یافته و مهم پوستهای به خود بگیرند
و ما مثلاً برای اینکه خانواده نقش تربیتی در جامعه داشته باشد به عنوان عنصر تربیتکننده و سازمان تربیت کننده بفهمد که نقشش چیست و راهکار تعریف بشود برای این عنصر، برنامه برای آن داده شود، پدر و مادر آموزش ببینند و آن نقش تربیتی را بپذیرند و بعد خانواده تا جایی ادامه میدهد و بعد نوبت آموزش و پرورش که باید برنامه ای برای تربیت افراد داشته باشد. کسانی که در آموزش و پرورش فعالیت میکنند این بخش تربیتی را بلد باشند و بعدها ادامه تربیت در حوزه یا دانشگاه داده شود و هرکدام نقش خود را عملی کنند.
در پایان آنچه را در این خصوص لازم به بیان میدارید بفرمایید...
نکته مهمی که در بخش تربیت انسان با موجودات دیگر فرق دارد اینکه انسان کاملاً موجودی مختار، آزاد و انتخابگر است و آن فرمولی که خداوند برای انسان تعریف کرده است، آن است که انتخاب کند. خداوند در قرآن هم میفرمایند اینگونه نیست که ما انسانها را به زور بخواهیم هدایت کنیم، میگویند: اگر بخواهیم میشود مثلاً عذاب یا معجزهای نشان دهیم و همه تحت تأثیر این عذاب هدایت بشوند.
ولی ما نبایست این کار را کنیم و انسانها را در مسیر انتخاب و هدایت قرار میدهیم و خداوند چرا انسان را محدود نکرد و به او اختیار داد تا خود رشد و تعالی پیدا کند پس رشد و تعالی انسان اینگونه است که در تربیت خودش نقش دارد. نکته مهم اینکه متولیان تربیتی این نقش آزادانه و انتخابانه انسان را فراموش نکنند. متأسفانه وقتی میخواهند کسی را تربیت کنند به زور میخواهند این کار را انجام دهند. یکی از آسیبهای مهم خانواده نیز همین است وقتی میخواهند تربیت کنند کاملا" سختگیرانه و دستوری عمل میکنند و آن نقش اختیار انسانها را از بین میبرند و بعداً میبینیم که خروجی این خانوادهها بچههای بیاستعداد و اعتماد بهنفس پایینی هستند بچههایی که ضعیف هستند و نمیتوانند در محیط اجتماع خوب کارشان را انجام دهند. انسانها اگر درست تربیت شوند خودشان در بخش تربیت خودشان نقش دارند و این نقش باید دیده شود باید به اینگونه استعدادها بستر بدهیم و تقویتش کنیم.
نکته دوم اینکه انسان استعدادهای مختلفی دارد مثلاً ما جسم را مثال میزنیم، انسان پا دارد، دست و انگشت دارد، قلب، معده، روده همه اینهاست وقتی دارد رشد میکند از نظر جسمی همه اینها با هم رشد میکنند. هرچند رشدشان اندازه هم نیست اما با هم رشد میکنند و هرکدام به همان اندازه که باید رشد بپذیرد ولی اگر در این کار نقصی به وجود آید مثلاً دستها رشد کند اما پاها رشد نکند اگر اینگونه شود شکلی کاریکاتوری پیدا میکند که نمیتواند کاراییهایش را خوب انجام دهد.
انسان کامل انسانی است که در او تمام این اندامها با هم رشد پیدا کنند و با هم شکوفا میشوند تا بتوانند آنان موفق باشد. در بُعد دوم هم همین است یعنی ما میگوییم انسان را تحت تربیت قرار میدهیم، غافل نشویم از قابلیتهای انسان، یعنی یک استعدادش را رشد ندهیم ولی استعداد دیگر کور شود. در آموزش و پرورش نیز همین اتفاق در حال رخ دادن است آموزههای علمی و دانستههای علمیشان را رشد میدهند اما بقیه ساحتهایشان رشد پیدا نمیکند و یک آدم ناقص و ضعیفی میشوند که به آن رشد و تعالی نرسیدهاند این دو عامل به عنوان نکته پایان:
۱- وصف انسان به اختیار و آزاد بودن است و نقشی که خودش باید در تربیت اجرا بکند باید مورد توجه قرار گیرد.
۲- در تربیت فرد همه استعدادهایش باید دیده شود تا تربیت ناقصی نسبت به او صورت نگیرد که یک بُعدش رشد پیدا کند و بعد و استعداد بعدیش کور بشود.