کد خبر: 352673
تاریخ انتشار: ۴ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۰:۳۳
بازدید 22
شب بخیر کوچولو دهه شصتی‌ها به جشنواره قصه‌گویی آمد

قصه آدم‌ها از وقتی که قرار شد به زمین بیایند شروع شد و هنوز تمام نشده و کلاغه هنوز به خانه‌اش نرسیده است.

به گزارش روابط عمومی اداره کل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان یزد، قصه هر روز پدر و مادرهای خوب و آگاه برای بچه‌های بازی‌گوش، گفتن قصه‌ای تازه برای دور کردن آنان از فضای مجازی و هدایت آنان به فضای حقیقی است تا جسم و روان فرزندان سالم بماند و در دام تله‌های مجازی نیفتند.

در حالی که چند دهه از انتشار کتاب‌های قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب می‌گذرد لزوم نگارش قصه‌هایی برای پدر و مادرهای خوب بیش از پیش به‌چشم می‌خورد.

چند روزی فرزندان میهن در یزد، پایتخت قصه ایران، به برکت روزهایی که زنده‌یاد استاد مهدی آذریزدی برای کودکان قصه می‌نوشت و قصه می‌گفت و در ایستگاه بیست‌وششم جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی ایران هنرنمایی کردند.

سال‌هاست کودکان این سرزمین با قصه و یا بدون قصه به خواب رفته‌اند؛ ولی فرق کودکانی که قصه شنیده‌اند در جریان زندگی دیده می‌شود و کمتر در روابط اجتماعی خود دچار سردرگمی می‌شوند.

 شب بخیر کوچولو دهه شصتی‌ها به جشنواره قصه‌گویی آمد

کودکان یزدی در این روزها در پایتخت قصه‌ ایران روزهای خوشی را گذرانند، روزهایی که اگرچه فرصت حضور حقیقی همه بچه‌ها در آن فراهم نشد و بسیاری از خانواده‌ها و فرزندان‌شان در شبکه شاد و آپارات پخش زنده را دنبال کردند.

همه قصه‌گوهایی که آثارشان برای حضور در جشنواره انتخاب شده از  قصه‌گوهای برتر هستند و قصه‌های خود از سنتی و کلاسیک تا قصه‌های قدیمی مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها و قصه‌های بخش مقاومت را روایت کردند؛ ولی هنوز کلاغه به خانه‌اش نرسیده و نخواهد رسید و راز ماجرای کلاغ قصه‌ها این است که قصه باید ادامه داشته باشد و تمام نشود.

بعد از این همه قصه‌های جورواجور و رنگارنگ نوبت به مریم نشیبا رسید. همان قصه‌گوی برنامه رادیویی نوستالژی دهه شصتی‌ها که ساعت ۹شب کودکان با قصه‌هایش به خواب می‌رفتند و هنوز فرهنگ زود خوابیدن در بسیاری از خانواده‌ها تداوم دارد.

مریم نشیبا که روی صحنه آمد بزرگترها که او را می‌شناختند با یک حس نوستالژی کف زدند و کودکان دختر و پسر دبستانی هم که در این چند روز جشنواره گروه گروه با هماهنگی دبیرخانه جشنواره و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به نوبت وارد سالن می‌شدند و بخشی از قصه‌ها را می‌شنیدند و با خاطره‌ای خوش سالن را ترک می‌کردند؛ ولی آن روز این کودکان خوش‌شانس بودند و پای قصه مریم نشیبای کودکی پدر و مادرهای‌شان نشستند و با شنیدن صدای آشنای خانم قصه‌گو، تازه وارد ماجرا شدند.

 شب بخیر کوچولو دهه شصتی‌ها به جشنواره قصه‌گویی آمد

بانوی قصه‌گو هنوز همان لحن قدیمی خودش را دارد و حالا یک مادربزرگ قصه‌گوست و مثل چند دهه قبل با همان حس و حال قصه می‌گوید ولی قصه امروز، خودِخود خانم نشیبا همراه با همان صدای دل‌نشین بود؛ زنده و مستقیم.

عکاسان و خبرنگاران هم خود را به سالن رسانده بودند و هر کس در گوشه و کنار جشنواره - که مشغول کاری بود - دست از کار کشیده بود تا خودش را به قصه خانم قصه‌گوی «شب بخیر کوچولو» برساند.

خانم نشیبا مثل یک معلم کار خود را شروع کرد و قصه او با تمام قصه‌گوهای این چند روز متفاوت بود چون از بچه‌ها خواست حواس‌شان را جمع کنند تا اگر جایی در قصه اشتباه گفته شد؛ دست‌شان را بالا کنند و در پایان به جواب‌های درست جایزه دهد.

قصه که کم‌کم به جاهای باریک کشید؛ قصه‌گو شخصیت‌ها را جابجا می‌گفت و بچه‌ها مرتب مانند سر کلاس انگشت‌های‌شان را بالا می‌آوردند و به قصه‌گو اشاره می‌کردند.

هیاهویی برپا شد. قصه فیل کوچولو و موش کوچولو که تمام شد، خانم نشیبا از بچه‌ها خواست که حالا هر جا اشتباهی را در قصه شنیده‌اند دست‌شان را بالا بیاورند.

 شب بخیر کوچولو دهه شصتی‌ها به جشنواره قصه‌گویی آمد

انتخاب خیلی سخت بود و عروسک‌گردان آقا قدرت هم به‌روی صحنه آمد و بر اساس شانس هر بچه‌ای را که لباس رنگی داشت یا یکی از اول سالن یا یکی از آخر سالن را انتخاب و به جایگاه دعوت می‌کرد.

خانم نشیبا پاکتی پر از جایزه هم داشت و از بچه‌ها می‌خواست تا خودشان یکی را انتخاب کنند.

قصه خانم نشیبا تمام شد و بچه‌ها و بزرگترها به احترام بانوی قصه‌گوی ایران ایستادند و چند دقیقه‌ای را پشت سر هم کف زدند و جیغ کشیدند.

یکی از بزرگترهای کانون هم روی صحنه آمد و گفت: به پاس قصه‌هایی که گفتید و در آینده بچه‌های ایران صدای شما را می‌شنوند  دست شما را می‌بوسم و بوسید و باز همه کف زدند.

خانم نشیبا از جایگاه پایین آمد و کنار مردم نشست و بقیه جایزه‌ها را بین بچه‌ها تقسیم کرد.

 شب بخیر کوچولو دهه شصتی‌ها به جشنواره قصه‌گویی آمد

بازار سلفی گرفتن و عکس یادگاری هم که داغ بود و باز قصه‌گوی بعدی روی صحنه آمد و باز کلاغه به خانه‌اش نرسید.

بیست‌وششمین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی با شعار «راز قصه‌ها، ساز زندگیست» پس از چهار روز، شامگاه ۳۰ بهمن ۱۴۰۳ با معرفی برگزیدگان خود در تالار مرکزی شهر یزد پایان یافت.

یادداشت: زهرا صبوحی

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 3 =