به گزارش روابط عمومی اداره کل کانون استان اردبیل، قصهگویی، هنری است که ریشه در دلها دارد و میتواند جادوی کلمات را به زندگیها بیاورد. علیاصغر اربابی، عضو فعال کانون استان اردبیل با قصه «دوازده» نهتنها در جشنواره بهعنوان برگزیده ملی رسید، بلکه موفق به معرفی شخصیتی قهرمان از دوران دفاع مقدس در قالب همین هنر قصهگویی شد.
در این گفتوگو، او از تجربههایش در قصهگویی، چالشهای پیش رو و لحظات خاطرهانگیزی که با قصههایش به دست آورده صحبت میکند.
_لطفاً خودتان را معرفی کنید و بفرمایید از کی عضو کانون هستید؟
علیاصغر اربابی هستم و از سال ۱۳۹۷ عضو کانون شدهام.
_بهعنوان عضو فعال در قصهگویی، چه عاملی شما را مجذوب این هنر کرده است؟
اولین جرقه علاقهام به قصهگویی زمانی شکل گرفت که خواستم زندگینامه دایی شهیدم بهعنوان قهرمان زندگیام روایت کنم. معرفی این قصه واقعی یکی از مهمترین عوامل جذبم به این هنر بوده است
_اولین قصهای که گفتید، چه بود؟ آیا هنوز به آن فکر میکنید؟
اولین قصهام در جشنواره قصهگویی، همین قصه «۱۲» بود که در بخش پیشرفت و قهرمانان شرکت کردم. هنوز هم لحظهبهلحظه از نوشتن تا اجرا در جشنواره، به آن فکر میکنم.
_زمانی که نام شما بهعنوان برگزیده جشنواره قصهگویی اعلام شد، چه احساسی داشتید؟
احساس شادی و غرور داشتم. مربیان و داوران به من گفته بودند که رسیدن به این مرحله کار هرکسی نیست. بهعنوان اولین پسر نوجوان اردبیلی که در جشنواره برگزیده شدم، واقعاً افتخار میکردم.
_در فرآیند آماده شدن برای جشنواره، سختترین چالش شما چه بود و چگونه آن را پشت سر گذاشتید؟
سختترین چالش برایم، اجرا در مرحله نهایی جشنواره قصهگویی در یزد بود. سالن پر از مخاطبان فارس زبان بود و مخاطبان متوجه دیالوگهای ترکی من نمیشدند. چالش اصلی من این بود که باید با زبان بدن مفاهیم دیالوگهای ترکی را به آنها میرساندم که در پشتصحنه با توسل به امام حسن مجتبی (ع) و خواندن زیارت عاشورا آرام شده و با لطف پروردگار از این چالش عبور کردم.
_موضوع قصهتان چی بود و آیا بازخوردی از مخاطبان جشنواره داشتید؟
موضوع قصهام زندگینامه شهید سخاوت جعفری، دایی شهیدم بود. تمام حضار جشنواره و داوران از قصه بازخورد بسیار خوبی داشتند و از اجرا رضایت داشتند که من آن را تشویقهای حضار دریافت کردم.
_آیا این قصه، ساخته ذهن خودتان بود یا برگرفته از داستانی دیگر؟ چه چیزی این قصه را خاصتر میکند؟
این قصه برگرفته از زندگی یک شخصیت واقعی بود. از صفر تا صد این قصه را خودم نوشتم و هیچگونه اقتباس از داستان دیگری نداشتم.
خاص بودن این قصه به دلیل نسبت من با فرد مورد نظر است و جایی که دوازدهها را کنار هم چیدم و احساسات مردم را برانگیختم.
_اگر روزی بخواهید قصهای درباره زندگی خودتان بگویید، عنوانش چه خواهد بود؟
عنوان قصهام «زندگی به رنگ عسل» خواهد بود.
_کدام قصهگو بیشترین تأثیر را روی شما گذاشته است؟
بیش از همه، آقا جونم (پدربزرگم) به من قصه گفته است؛ اما اگر بخواهم به استادی در این حوزه اشاره کنم، بیشک استاد مریم نشیبا خواهد بود که با قصههایش روحم را نوازش داده است.
_چه توصیهای برای نوجوانانی دارید که به قصهگویی علاقه دارند اما هنوز جرئت قدم گذاشتن در این مسیر را پیدا نکردهاند؟
قصه زبان قلب است. کافی است اراده کنند تا ببینند چطور قصهها به شما رنگهای روشن و زیبا میبخشند.
_اگر قرار باشد در آینده یک مجموعه شعر یا کتاب قصه منتشر کنید، دوست دارید درباره چه موضوعی باشد؟
بیتردید در مورد «دختر کوچولوی قصهها» خواهد بود؛ شخصیتی که درونم شکل گرفته و من قبل از همه قصههایم را برایش میخوانم.
---
این مصاحبه کوتاه نگاهی به دنیای قصهگویی عضو نوجوان کانون استان اردبیل بود که نشان میدهد چگونه یک قصهگو میتواند از دل زندگی واقعی، داستانهایی بهیادماندنی خلق کند که همگان را تحت تأثیر قرار دهد.