موقعیت مکانی این کانون، که تنها دویست متر با کانون اصلاح و تربیت فاصله دارد، تصویری از «دوگانگی ساختاری» ارائه میدهد. این فاصله کوتاه نه تنها شکافی فیزیکی، بلکه گویای فاصلهای عمیق بین دو مسیر کاملا متفاوت از جامعهپذیری و تربیت اجتماعی است.
این کانون در منطقهای با تراکم بالای جمعیت دانشآموزی (حدود ۱۳هزار نفر حوزه تحت پوشش) و شاخصهای متعدد محرومیت تاسیس شده است. چنین نهادی میتواند به عنوان منبعی برای توزیع مجدد سرمایه فرهنگی عمل کند. در شرایطی که دسترسی نابرابر به منابع فرهنگی میتواند به بازتولید چرخه محرومیت و نابرابریها منجر شود، فعالیتهای این مرکز، از کتابخوانی گرفته تا کارگاههای هنری، نه تنها اشکال رسمی دانش را در اختیار کودکان قرار میدهد، بلکه به ایجاد عادتوارههای جدید و شکستن الگوهای اجتماعی ازپیشتعیینشده منجر میشود. بوردیو، جامعهشناس سرشناس فرانسوی، معتقد بود که فرهنگ و آموختن آن در شکلدهی به موقعیت اجتماعی افراد و گروهها نقش تعیینکنندهای دارد.
از دیدگاه جامعهشناسی فضایی، کانون پرورش فکری مادوان بهوضوح مصداق «فضای سوم» ریچارد اولدنبورگ است. فضای سوم به فضایی اطلاق میشود که نه کاملا خصوصی است و نه کاملا عمومی، بلکه به عنوان واسطهای برای شکلگیری تعاملات اجتماعی غیررسمی عمل میکند. در بافت آسیبپذیر مادوان، این فضا میتواند کارکردهای چندگانهای ایفا کند: هم به عنوان پلی میان نهادهای رسمی و زندگی روزمره، هم به عنوان فضایی برای تجربه جهانهای نمادین جایگزین، و هم به عنوان سپری در برابر جذب به خردهفرهنگهای معارض. چنین فضایی در شرایط حاشیهای میتواند به طرز موثری از انتقال ناپایدار و آسیبپذیر کودکان به مسیرهای معارض اجتماعی جلوگیری کند.
تحلیل بومشناختی به ما یادآوری میکند که رشد کودکان در تعامل پیچیده با سطوح مختلف محیطی شکل میگیرد. در محیطی مانند مادوان، که خانوادهها در سطح خرد با چالشهای اقتصادی دستوپنجه نرم میکنند و مدارس در سطح میانی با محدودیت منابع روبهرو هستند، وجود چنین کانونی میتواند به عنوان مداخلهای موثر در سطح میانی عمل کرده و پیوند میان این سطوح مختلف را تقویت کند. در این چارچوب، کانون پرورش فکری مادوان به عنوان یک «فضای میانجی» میتواند نقشی کلیدی در توازنسازی میان نیازهای محلی و فرصتهای پرورش فکر و خلاقیت کودکان و نوجوانان ایفا کند.
آن دویستمتر فاصله فیزیکی میان دو کانون، در حقیقت تجسم «جغرافیای امکانات» است. از یک سو، کانون اصلاح و تربیت نمایانگر مسیرهای ازپیشتعیینشدهای است که ساختارهای اجتماعی برای گروههای حاشیهای در نظر گرفتهاند. از سوی دیگر، کانون پرورش فکری مادوان فرصتی برای باز کردن مسیرهای جایگزین و انتخابی فراهم میآورد. این تقابل فضایی، نه تنها بازنمایی ملموسی از نابرابریهای ساختاری است، بلکه در عین حال امکان تغییر این نابرابریها را نیز پیش چشم میگذارد.
در نگاهی کلی، تاسیس کانون پرورش فکری مادوان باید فراتر از یک اقدام فرهنگی صرف، بهعنوان نوعی سرمایهگذاری زیرساختی در حوزه سرمایه اجتماعی دیده شود. نهادهای فرهنگی محلی میتوانند به عنوان کاتالیزورهای انسجام اجتماعی عمل کنند. در بافت خاص روستای مادوان، این کانون پتانسیل آن را دارد که شبکههای اجتماعی مثبت را تقویت کرده، هنجارهای جمعی را به نفع یادگیری بازتعریف کند و اعتماد نهادی را میان گروههای محروم افزایش دهد.
نتیجهگیری این تحلیل آن است که در مناطق حاشیهای، مداخلات فرهنگی ظریفتر و در عین حال نظاممند، همچون تاسیس کتابخانهها و مراکز فرهنگی، میتوانند تاثیراتی ساختاریتر از بسیاری برنامههای کلان صرفا اقتصادی داشته باشند. آن دویستمتر فاصله میان دو کانون، درنهایت نه تنها یک فاصله جغرافیایی، بلکه مرز نمادینی است میان دو الگوی کاملا متفاوت از جامعهپذیری. پیمودن این مسیر، به اندازه فاصله میان یک کتاب باز و یک در بسته است و میتواند تحولی بنیادین در مسیر رشد اجتماعی و فرهنگی نسلهای آینده به وجود آورد.