در یادداشتی به همین مناسبت آمده است:
خانم ولینژاد مهربان!
ما اعضای شما با بوی گندم و باران رشد کرده ایم... با روزهایی که شما مربی عزیز برای اینکه بخندیمخودتان تجلی لبخند میشدید، پر از احساس پر از عشق..
دنبال ابرهای ذهن من می دویدید و یاد می دادید چگونه شبیه باران شوم..
گاهی سخت می شدید مثل سنگ تا کوه بودن را به من یاد بدهید.
ما از دل همان باران و سنگ شکوفه زدیم.
خانم ولینژاد عزیز!
ما شکوفههای روح شما را میشنویم.
ما گنجشک های قلب شما را بو می کشیم.
ما موجهای آبی شما را می چشیم...
شما از کانون سفر نخواهید کرد و اگر تاریخ اداری کاغذها تایم پایان مربی بودن شما را اعلام کندچمدان شما بسته نمی شود..
جاده ی چمدان شما ما و هزار عضو دیگر کانون که اکنون اینجا ایستاده ایم است.
اعضای همیشگی شما