این گزارش حاصل گفتگوی روابطعمومی ادارهکل کانون استان کرمان با مریم منصوری نفر اول بیستودومین جشنواره بینالمللی قصهگویی و به بهانه هفته ملی کودک است.
- خودتان را معرفی کنید؛
مریم منصوری متولد ۵ فروردین ۱۳۸۵ از شهر زرند استان کرمان هستم.
- در یک جمله خودتان را چطور توصیف می کنید؛
بازیگوش، به نقاشی علاقه زیادی دارم. همیشه به دوستانم نقاشی هدیه میدهم.
- سه مورد از نقاط قوت خود را نام ببرید؛
اعتماد به نفس خوبی دارم، ناامید نمیشوم و جا نمیزنم، پیگیر علایقام هستم.
- از نظر شما موفقیت یعنی چه؟
موفقیت یعنی فرد توانمند بر کار یا هر هدفی که دارد مسلط شود و پیشرفت کند.
- از موفقیتهایتان بگویید(چه رتبه هایی کسب کرده اید)؛
برگزیده جشنواره کشوری شعرسرایی رضوی، برگزیده سوگواره عاشورایی در رشته شعرخوانی، برگزیده جشنواره استانی قصهگویی عاشورایی، کسب رتبه اول جشنواره تئاتر دانشآموزی در شهرستان و برگزیده جشنواره داستاننویسی طنز خلیج فارس بودهام.
مدال طلای جشنواره نقاشی دستهای پاک را کسب کردهام ودر بیستودومین جشنواره بینالمللی قصهگویی در بخش نوجوانان رتبه اول را به دست آوردم.
- چه عاملی باعث شد به این موفقیتها دست پیدا کنید؛
تلاش و علاقه خودم، کمکها و حمایتهای خانواده به من در کسب موفقیتها کمک کردهاند.
- تا حالا در کاری شکست خورده ای؟ بعد از شکست چه کردی؛
من در خیلی از جشنوارهها شرکت کردم و برگزیده نشدم و این شکستها به من نشان داده باید تلاش و سطح کارم را بالا ببرم پس این شکستها یک برد است.
- در حال حاضر زندگی را چه رنگی میبینید؛
زندگی را بابت تنوعها، تفاوتها و همچنین شکلهای متفاوت فعالیتها رنگیرنگی میبینم.
- از نظر شما آینده چه رنگی است؛
ما آدمها نمیدانیم که در آینده چه رخ میدهد، آینده فقط سالهای دور و بلند نیست بلکه همین دو دقیقه دیگر هم آینده است و چون از آینده چیزی نمیدانم آن را سفید میبینم.
- اگر بخواهید یک نماد برای کودکی انتخاب کنید، آن نماد چیست؟
نماد کودکی به نظر من اشیا و وسیلههای آن دوراناند، عروسکها، لباسها و کفشهای آن زمان که برایم یادآور آن روزهاست.
- آنچه که از کودکی همیشه با شما خواهد بود چیست؛
به نظرم با این احوال و روزهای اخیر و با وجود سختیها و بالا و پایینهای زندگی باز هم وقت برای شادی، لبخند و شوخی هست، اما هیچ چیز دوران کودکی نمیشود و لبخندهایی که برای سادهترین اتفاقات در دوران بچگی داشتیم تکرار نمیشود.
به امید روزهای روشن...