به گزارش اداره کل روابط عمومی و امور بینالملل کانون، در سومین بخش از روز دوم بیستوسومین جشنواره بینالمللی قصهگویی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، شش قصهگو به نقل قصههای خود پرداختند.
در ابتدا قمر غلامیان از استان بوشهر با قصه «لحاف جادویی» در این جشنواره حاضر شد. او که با لباس محلی روی صحنه آمده بود با لهجه جنوبی به بیان قصه خود پرداخت؛ داستان پیرزنی که لحاف جادویی میبافت، افراد مختلفی با پولهای کلان میآمدند که او برایشان لحاف بدوزد، اما این پیرزن میگفت شما پولدار هستید، من فقط برای فقرا لحاف جادویی میدوزم.
در ادامه این پیرزن با خانی روبهرو میشود که گرچه پول داشت، اما خسیس بود، این خان آمده بود تا پیرزن برایش لحاف بدوزد. با این حال پیرزن نپذیرفت، پیرزن گفت اگر میخواهی برای تو لحاف بدوزم همه اموالت را ببخش اما خان نپذیرفت. خان پیرزن را به غاری تبعید کرد، خان او را چند بار دیگر هم به جاهای مختلف تبعید کرد، اما باز هم شرط پیرزن همان بود، در نهایت خان کمکم اموال خود را به دیگران بخشید، با بخشش برای اولین بار حالش خوب شد، پیرزن هم آن لحاف را برایش دوخت.
پسر کثیفی که میخواست مادرش را بکشد
سپس دیواکی بهوجانگ گجره از کشور هندوستان با قصه «روزی که خاله رفت و برگشت!»، به صحنه آمد. قصهای از یک خانم خانهدار ساده با نام وامیلا، اما روزی همسرش با خنده گفت او فقط یک خانهدار است که وامیلا خیلی ناراحت شد، وامیلا روزی فکری کرد که یک فنجان چای در جایی که دوست داشته بخورد؛ این در حالی بود که باید بچهها را برای رفتن به مدرسه آماده میکرد، خانه را تمیز میکرد، بعد از این کارها او در جایی نشست و چایی خورد. پسر کوچکشان با نام سونیل پسربچهای بازیگوش بود که اهمیتی به تمیزی لباسهایش نمیداد، روزی با لباس کثیف به خانه آمد و مادر برای این لباسها عصبانی شد. او تصمیم گرفت مادرش را بکشد، اما نمیتوانست این کار را کند، به همین دلیل روی کاغذی تصویر مادرش را کشید و بعد با قلم به صورت خنجر روی تصویر زد تا مادرش را کشت. بعد کاغذ را از پنجره به بیرون پرتاب کرد مدتی بعد اما ناراحت شد، بغضش گرفت ولی رفت پایین و دید مادرش در آشپزخانه است، با مادرش شیرینی خوردند و مادر نیز غصههایش را فراموش کرد.
سپس افسانه بازیار با قصه «چی میبینیم» به صحنه آمد، داستان موشی که در جنگلی زندگی میکرد، این موش روزی در جنگل پروانهای را دید و به دنبال پروانه دوید تا آن را بگیرد، اما پروانه فرار کرد. پروانه به سمت صخرهای تاریک رفت؛ این در حالی بود که موش از تاریکی میترسید، با این حال به سمت صخره رفت. او بر ترسش غلبه کرد و به دنبال پروانه گشت.
پرداختن به قصههای اساطیری و افسانهای هند برای جذب بزرگترها
در ادامه ارتباط زندهای با هما سوپرامانیان از کشور هند برقرار شد.
وی ضمن ابراز خوشحالی از حضور در جشنواره گفت: من موسس انجمن قصهگویی در هند هستم، وقتی متوجه شدیم قرار است جشنواره قصهگویی در ایران برگزار شود، شش نفر را گزینش کردیم تا در این جشنواره حضور داشته باشند.
در ادامه هم اوشا ونکاتر امان دیگر بنیانگذار این انجمن در هند روی خط آمد و بیان کرد: الان چند سالی است که این انجمن را تأسیس کردیم و هدف ما تمرکز بر قصههاست. بچهها به اندازه کافی قصه برای شنیدن دارند، اما ما میخواستیم بزرگترها هم در این مسیر همراه شوند، به همین دلیل سعی کردیم از قصههای اساطیری و افسانهای هند هم استفاده کنیم.
در بخش دیگر از این برنامه، هما به بیان قصه خود با عنوان «بازی» پرداخت، قصه پیرزنی که در کنار خانهاش جنگلی پر از میوههای مختلف بود که به یکباره دری از کلبهای باز شد و پسربچهای را دید. پیرزن گفت برو و در خانه بمان، اما حوصله پسر سر رفته بود. پسربچه بیرون آمد و به جنگل رفت، با پسربچهای روستایی دوست شد اما در میانه راه آن پسربچه روستایی را گم کرد، فکری کرد؛ او شکل و شمایل خود را شبیه پسربچه روستایی کرد و به دستفروشی پرداخت، مثل او شیرینی میفروخت و به همین ترتیب خوشحالی را به روستاییان هدیه داد.
پادشاهی که عاشق قصه بود
در ادامه مریم سامی با قصهای به نام «طولانیترین قصه دنیا» روی صحنه آمد.
سامی قصه پادشاهی را روایت کرد که عاشق قصه بود، پادشاهی که از همه مردم میخواست تا قصهای برای او تعریف کنند. اما روزی پادشاه به وزیران گفت از این به بعد مردم باید طولانیترین قصه را برایم بیاورند، «قصهگو»یی آمد و قصه رستم و سهراب را تعریف کرد، ولی پادشاه گفت این قصه زود تمام شد. »قصهگو»یی دیگر آمد و قصه ماه پیشونی را برای پادشاه تعریف کرد، ولی پادشاه گفت این چه قصهای است که زود تمام شد.
وی ادامه داد: پادشاه دستور داد اگر مردم قصهای طولانی برایش تعریف نکنند، مالیات را بیشتر میکند، مردم راه چارهای پیدا نکردند تا اینکه ناگهان مسافری به آن شهر آمد، نزد پادشاه رفت اما قصه او به قدری طولانی شد که پادشاه عصبی شد. قصهگو گفت هیچکس نمیداند طولانیترین قصه دنیا کدام است، به همین ترتیب پادشاه ترجیح داد دیگر قصههای کوتاه را بشنود.
از این ماجرا بوی جادو میآید
سپس پائولا بالبی از کشور ایتالیا به نقل قصه «قصه پسر چوپان» پرداخت، قصه چوپانی که روزی در جنگل یک قوی زیبا دید، این قو ناگهان به شاهزادهای تبدیل شد.
پسر چوپان به خانه برگشت و این قصه را برای مادرش تعریف کرد، مادرش گفت فردا صبح زود برو از او خواستگاری کن، پسر هم زود بیدار شد و به جنگل رفت و از او خواستگاری کرد، قو که به شاهزاده تبدیل شده بود گفت بله با تو ازدواج میکنم، قو اما به دریاچه رفت و دوباره تبدیل به قو شد، پسر ناراحت شد و به خانه رفت و این داستان را برای مادرش تعریف کرد. مادرش گفت از این ماجرا بوی جادو میآید، مادرش گفت شاهزاده طلسم شده و باید بروی و نجاتش دهی. پسر به قلعهای بزرگ رفت که جادوگری در آنجا بود، حیوانات مختلفی هم بودند، اما قویی را هم دید و فهمید او شاهزاده خانم است و توانست قو را از طلسم جادوگر نجات دهد، با یکدیگر از قلعه خارج شدند و طلسم از بین رفت.
پسری که با دستان گره خورده برگشت
آسیه رحمتی دیگر قصهگویی بود که آمد تا قصه «گره» را نقل کند، قصه مادربزرگی جنوبی که بازی طناب را بلد بود. مادربزرگ گفت پسرش به دل دریا میزد و ماهیگیری میکرد. پسرش به دنبال مروارید بود که در نهایت مروارید را صید کرد تا بتواند با دختر همسایه ازدواج کند، ولی ناگهان به شهر حمله کردند، پسرش به جنگ رفت، اما شهید شد پیکر او چندین سال بعد با کاروان شهدای غواصِ دست بسته به شهر برگشت، پسری که دستانش گره کور خورده بود.
مهدی محمدیان دیگر قصهگوی این جشنواره بود که به بیان قصه خوان هشتم با نواختن دف و البته به شکل آواز پرداخت. این نقال به نقل قصههایی از شاهنامه پرداخت.
بیستوسومین جشنواره بینالمللی قصهگویی صبح روز ۲۵ آذر ۱۴۰۰ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز به کار کرد و تا روز ۳۰ آذر ادامه دارد.
این رویداد از صفحه رسمی کانون در اینستاگرام به نشانی www.instagram.com/kanoonparvaresh و آپارات کانون به نشانی www.aparat.com/Kanoonparvaresh/live، پرتال کانون به نشانی kpf.ir و سایت خبری کانون به نشانی www.kanoonnews.ir نمایش داده میشود.