به گزارش اداره کل روابط عمومی و امور بینالملل کانون، قصهگویان بخش «ملی» روز ۲۸ آذر همزمان با چهارمین روز بیستوسومین جشنواره بینالمللی قصهگویی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در مرکز آفرینشهای فرهنگیهنری کانون پرورش فکری برگزار میشود، با یکدیگر رقابت کردند.
در ابتدا مریم سعادت، مصطفی رحماندوست و محمد مسلمی به عنوان داوران این بخش و حامد زحمتکش و سعید مجیدی بهعنوان منتقدان این بخش معرفی شدند.
هیوا ملکی از استان کردستان با قصه «خرس شمشیر به دست» اولین قصهگویی بود که در بخش اول روز چهارم جشنواره داستان خود را نقل کرد.
وی داستان خود را اینگونه شروع کرد که در یک جنگل سرسبز و قشنگ که درختان سر به فلک کشیده داشت، یک خرس بسیار بزرگ زندگی میکرد که شمشیر بسیار تیزی داشت و به آن مینازید. این خرس همچنین عاشق خانهاش بود چراکه خودش آن را ساخته بود.
این قصهگو ادامه داد: زمانی که به خانه رسید متوجه شد دیگر خانهای در کار نیست و سد خانهاش را خراب کرده و وسایلش در آب است. به همین دلیل عصبانی شد و به سراغ نگهبان سد که یک سگ آبی بود، رفت اما سگ آبی به او گفت مقصر گراز است. به سراغ گراز رفت اما او هم گفت که مقصر روباه است، اما روباه هم همه اتفاقات را گردن گنجشکها انداخت. گنجشکها هم گفتند که ما بیتقصیریم چراکه درختان را قطع کردهاند و ما دیگر جایی برای زندگی نداشتیم. خرس فهمید آن کسی که باعث خرابی خانهاش شده خودش بوده است.
شکیبا حاتمی از استان لرستان دومین قصهگویی بود که نقل داستان «پرنده نصیحتگو و مرد طمعکار» را با نواختن تنبک آغاز کرد.
وی گفت: در زمانهای قدیم در روستاهای دور پرندهای زندگی میکرد و مرد طمعکار به دنبال آن بود که پرنده را بخورد، اما پرنده گفت مرا آزاد کن تا تو را سه نصیحت کنم. مرد شرط پرنده را پذیرفت و هنگامی که پرنده شرط اول (حرف غیرممکن را باور نکن) را گفت او را آزاد کرد.
این قصهگو ادامه داد: شرط دوم پرنده این بود که هیچ وقت به گذشته غم نخور و ماجرا به این جا که رسید گنجشک گفت تو گول خوردی چراکه با گوهرِ در شکمم میتوانستی خود و خانوادهات را خوشبخت کنی. وقتی مرد حرفهای او را شنید بسیار ناراحت شد، اما از گنجشک خواست پند سوم را هم بگوید که گنجشک گفت وقتی تو به پند اول و دوم گوش ندادی چگونه به پند سوم عمل میکنی؟
شکیبا حاتمی در پایان گفت: نصیحت کردن افراد نادان و غافل مثل کشت در شورهزار است و هیچوقت نتیجه نمیدهد.
داستان «خدجه کر کرو» غرغرو
«خدجه کر کرو» سومین قصهای بود که در این بخش از سوی مریم زارع از استان یزد نقل شد.
«خدجه کر کرو» داستان زنی بود که دائما به شوهرش غر میزد و ناله میکرد تا اینکه همسرش گذاشت و رفت. از طرفی همسایهها هم از دست این زن عاصی بودند برای همین از کدخدا خواستند به خانه خدجه برود و او را نصیحت کند. در نهایت همه تصمیم گرفتند خدجه را به ته چاه بیندازند. در این میان ماری که ته چاه بود به خدجه گفت کاری میکنم که همسر تو پولدار شود.
قصه نی که میخواست مفید باشد
سوگند صابری از استان خراسان شمالی در ادامه قصه «قصه نی» را تعریف کرد.
این قصهگو گفت: روزی ساقه نی سرش را رو به آسمان کرده بود و به خدا میگفت که خدایا تو میتوانی کاری کنی که من هم مفید باشم؟ خداوند باد را فرستاد تا ساقه نی را به آرزویش برساند و ساقه نی خود را رها کرد و جلوی پای کشاورز افتاد. کشاورز تصمیم گرفت برای بردن گاوها از نی به عنوان شلاق استفاده کند. ساقه نی از این اتفاق ناراحت بود تا اینکه باد او را جلوی پای صیاد انداخت. صیاد خواست با استفاده از آن قفس پرنده بسازد، نی اما باز هم ناراحت شد و باد او را جلوی پای کودکان انداخت.
وی ادامه داد: کودکان هم با نی اسبسواری کردند تا اینکه یکی از بچهها روی ساقه نی افتاد و ساقه شکست. نی بسیار از این اتفاق ناراحت بود تا اینکه پیرمرد ساقه نی را از روی زمین برداشت، نصفه ساقه آن را جدا کرد، چند سوراخ ریز در آن ایجاد کرد و روی لبش گذاشت و داخل آن دمید. در حقیقت ساقه نی دیگر به نی لبک تبدیل شده بود.
سارا امیدوار نماینده انجمن قصهگویی در استان خراسان رضوی در ارتباط آنلاین بیان کرد: من از بارگاه ملکوتی ثامن الحجج در خدمت شما هستم. لازم میدانم از همه عوامل دغدغهمند جشنواره قصهگویی تشکر کنم و بگویم ما نمایندگان شما در استانها هستیم تا بتوانیم فرهنگ قصهگویی را ترویج دهیم.
اعظم رهنما از استان اصفهان آخرین قصهگویی بود که در بخش اول قصه «راز آیینه» را تعریف کرد.
داستان «راز آیینه» از آنجا آغاز میشد که مردی در یک سفر با شهری روبهرو شد که دیوارها و درختهایش کوتاه بود، اما طی اتفاقاتی دو سرباز مسافر را به قصر بردند که جلوی آن یک آینه بزرگ و عجیب بود و همه میگفتند آینه یک راز بزرگ دارد. مسافر در حالی که روی دو زانو ایستاده بود، وارد تالار شد و جادوگر را دید. جادوگر دستور داد او را به سیاه چال بیندازند.
این قصهگو ادامه داد: مسافر برای نجات جان خود گفت میتوانم کسی را پیدا کنم که بهترین آش دنیا را برای شما بپزد و برای این امر سه روز از پادشاه مهلت خواست. روز آخر به غاری رسید که از آن بوی آش به مشام میرسید. مسافر ماجرای جادوگر و آینه پر رمز و راز را برای پیرمردی که در غار آش میپخت تعریف کرد. پیرمرد یک دیگ آش درست کرد که مسافر نزد جادوگر برد و جادوگر وقتی آش را خورد، پسندید.
رهنما گفت: پیرمرد به دستور جادوگر به شهر آمد تا همه مردم را ببیند. همه مردم از زانو بلند شدند و روی پایشان ایستادند. آینه قدی نزدیک قصر فرو ریخت و شیشه عمر جادوگر هم شکست، آن روز بالاخره راز آینه فاش شد.
نقل قصه «عروسی آقای هزارپا» با زبان اشاره
در ادامه این برنامه لیلا مکانی از استان تهران قصه «عروسی آقای هزارپا» را با زبان اشاره تعریف کرد.
وی گفت: یک روز آقای هزارپایی وارد مغازه کفاشی شد و گفت که آقای کفاش لطفا صد جفت کفش سیاه برای من درست کنید، چراکه من میخواهم ازدواج کنم، اما نمیدانم با چه کسی؟ این هزارپا قصد داشت با خانم میمون، لاکپشت، زنبور و عنکبوت ازدواج کند، اما به دلایلی اتفاق نیفتاد تا اینکه یک خانم هزارپایی وارد مغازه کفاشی شد و گفت لطفا صد جفت کفش سفید برایم درست کنید، چون میخواهم ازدواج کنم، اما نمیدانم با چه کسی؟ یک هفته بعد خانم و آقای هزارپا کفششان را گرفتند و رفتند ازدواج کنند.
چیمن حیدری از استان آذربایجان غربی آخرین قصهگویی بود که قصه «باد سام» را نقل کرد.
وی گفت: چهار درخت در دشتی با هم زندگی میکردند که هر کدام یک اسمی داشتند؛ بلوط پیر دانا، زالزالک ترش و شیرین، انجیر قرمز شیرین و بادام کوهی. درختها خوب و خوش بودند تا اینکه باد باعث شد همه شاخهها در هم بشکند. یکی از درختها تصمیم گرفت از دشت برود، اما درخت پیر و دانا که از همه باتجربهتر بود گفت ما میتوانیم باد چموش را از بین ببریم، چراکه این سرزمین متعلق به ما و وطن ماست. بر این اساس شاخهها به هم نزدیک شدند و در برابر باد ایستادند.
بیستوسومین جشنواره بینالمللی قصهگویی صبح روز ۲۵ آذر ۱۴۰۰ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز به کار کرد و تا روز ۳۰ آذر ادامه دارد.
این رویداد از صفحه رسمی کانون در اینستاگرام به نشانی www.instagram.com/kanoonparvaresh و آپارات کانون به نشانی www.aparat.com/Kanoonparvaresh/live، پرتال کانون به نشانی kpf.ir و سایت خبری کانون به نشانی www.kanoonnews.ir نمایش داده میشود.