از صبح به این فکر میکردم که برای پسران گل مرکز چه برنامهای اجرا کنم و چطور این عنوان را با حال و هوای پر از شیطنت اعضای پسر تطبیق دهم. یادم به رضا افتاد عضوی که در عین متانت دغدغههای عجیبی برای شغلش دارد. محمد عضوی که دائم در فضای مجازی دنبال موتورهای آخرین مدل هست و دنبال اختراع ماشین عجیب میگردد و ... ، به فکرم رسید به همین سادگی با خودشان برای خودشان برنامه ببندم.
ساعت پانزده شد و طبق معمول رضا با دوچرخهاش آمد. امیرحسن و مهرسام و ... یکییکی رسیدند. از همان ابتدا تبریک روز کودک را که اعلام کردم خودشان گفتند حالا امروز قراره چکار کنید برامون؟ پیشنهاد یک گفتگو را به بچهها دادم و از آنها خواستم حدود پنج دقیقه مشورت کنند و یکی از موضوعاتی که برایشان آماده کرده بودم را انتخاب کنند و با هم درباره آن باهم گفتگو کنیم. به همین ترتیب یک کارگاه بحث آزاد را راهانداختم.
دور هم نشستیم. موضوع انتخابی اعضا آینده شغلی من در دنیای پیشرفته آینده بود قانون بحث آزاد رو یادآور شدم و شروع کردیم. سجاد شروع به گفتگو کرد. من خلبان میشم از اون خلبان هایی که یه پاش تو کره ماه هست و یه پاش تو کره مریخ. گاهگاهی سری به زمین میزنم. بچهها خندیدند و سجاد ادامه داد: حتما ماشینی اختراع خواهد شد شبیه فضاپیما و من خلبان اون ماشین میشم و برای اینکه حال مردم خوب بشه و جاهای بهتر رو ببینن حتما اونا رو به سفرای دور و دراز فضا میبرم. رضا گفت: خانم شغلهای آینده شاید خیلی عجیب غریب باشه؟ میشه یعنی اصلا معلم آدمی دیگه نباشه؟ معلما ربات باشن. مهرسام گفت: چقد خوب میشه کنترلی باشن و خودمون کنترلشون کنیم و همه خندیدند. رضا گفت: شاید بابا مامانا هم یه جور دیگه بشن! شاید وقتی من بخوام کار کنم و پول دربیارم باید همیشه کار کنم. شاید همه کارها کنترلی بشه. شاید خیلی از کارای امروز رو بقیه حیوونا هم بتونن انجام بدن.
بحث ادامه داشت تا بیست دقیقهای به همین افکارشون ادامه دادند. نوبت من شد و از آنها خواستم نمایش خلاقی بازی کنیم و در آینده زندگی کنیم. از عروسکهایی که در مرکز بود هم استفاده کردیم به خاطر اینکه حیوانات را هم در آینده شغلیشان تصور کنیم.
چه روز خوبی شد. چیزهایی که توی سرشان بود و شاید برای دیگران خندهدار بود را بیان کردند و بازی کردند و در قالب شغل آیندهشان تصور کردند. شاید ساده باشد اما ساعت هفده وقتی اعضا پسر میخواستند از مرکز بروند حال شیرینی داشتند.