محمدرضا عابدی: به زندگی که در آن هنر جریان دارد چنگ می‌زنم

گفت‌وگو با محمدرضا عابدی هنرمند پیشکسوت و پدر دو هنرمند نام‌آشنای جوان فرنوش و کیانوش عابدی که این روزها در شمال کشور در شهر زیبای لاهیجان سکونت دارد، تبدیل شد به گذری کوتاه به تاریخ سینمای انیمیشن در ایران، اینکه چطور نسل دهه چهل ایران با سینما آشنا می‌شدند و راهی برای حضور در این هنر پیدا می‌کردند و همچنین گذری زدیم به این‌که اصلاً علاقه به انیمیشن در آقای عابدی از کجا شروع شد و چه‌طور انیمیشن می‌ساخت.

گفت‌وگوی ما بسیار مفصل‌تر از محدودیت صفحه‌های بولتن بود بدین منظور با اجازه مصاحبه‌شونده بخشی از این گفت‌وگو حذف شد. با این حال همین نسخه کوتاهِ گفت‌وگو با هنرمندی که ۵۰ سال است هنر می‌آفریند می‌تواند برای آنانی که می‌خواهند راه هنر را طی کنند، الگو باشد؛ کسی که این روزها به قول خودش با یک دست، مجسمه می‌سازد و به زندگی هنری چنگ می‌زند. شما را به خواندن صحبت‌های او دعوت می‌کنم.

علاقه شما به سینما و انیمیشن از کجا شروع شد و چه‌طور توانستید هنرمند درون‌تان را شکوفا کنید؟

علاقه من به سینما و انیمیشن از دوران نوجوانی شروع شد، یعنی به محض آن‌که توانستم به تنهایی به سینما بروم به این بخش از سینما علاقه‌مند شدم. زمان ما همه‌چیز فرق داشت، من در سال ۱۳۳۱ در آبادان به دنیا آمدم و می‌دانم تمام هم‌سن و سال‌های من که به نحوی به سینما علاقه‌مند شدند، همین راه را پیمودند چون در آن دوران ما وسیله دیگری نداشتیم؛ تلویزیون بود و سینما. سینما هم برای‌مان موجودی عجیب و شگفت‌انگیز بود.

البته باید این نکته را در نظر بگیرید که در آن دوران بیشترِ پدر و مادرها با سینما مخالف بودند و آن را بد می‌دانستند، پدر من هم جزو مخالفان شدید سینما بود طوری که می‌دانستم هر باری که به سینما بروم، بعدش باید از پدرم کتک بخورم. البته من هنوز هم عاشق پدرم هستم، با اینکه حالا سال‌هاست که فوت کرده، می‌دانم که او خیر مرا می‌خواست ولی نمی‌دانست که من می‌خواهم هنرمند شوم و فقط یکی، دو سال آخر زندگی‌اش بود که متوجه شد و درک کرد که من می‌خواهم هنرمند شوم و هنرمند شدم.

تا جایی که می‌دانم سالن‌های سینما در آن دوران فقط فیلم نمایش می‌دادند. درست است؟

بله، آن زمان انیمیشن سینمایی به شکلی که امروز می‌بینیم، نبود و اگر هم بود در سالن‌های سینمای ایران نمایش نمی‌دادند بنابراین من با سینما بود که عاشق و شیفته این صنعت شدم. هرباری که به سینما می‌رفتم، بیشتر عاشق می‌شدم. با انیمیشن زمانی آشنا شدم که تلویزیون همه‌گیر شد و به خانه‌ها آمد. همیشه از تماشای حرکت کردن خطوط و نقاشی‌ها به وجد می‌آمدم و با شگفتی به آن نگاه می‌کردم. عشق من به سینما از ۱۰، ۱۲ سالگی آغاز شد و در سن ۲۰ سالگی اولین اتفاق برایم افتاد و آن این بود که وارد سینمای آزاد اصفهان شدم؛ یعنی عضو سینمای اصفهان شدم. پیش از انقلاب فضایی وجود داشت به نام سینمای آزاد که بعد از انقلاب به نوعی انجمن سینمای جوانان ادامه دهنده راه همان فضا شد و اکثراً نقطه آغاز فعالیت بسیاری از هنرمندان شناخته شده امروز ایران در همین سینمای آزاد بوده است. تقریباً در تمام شهرها دفتر داشتند اما مرکز اصلی در تهران بود. این مراکز یک دفتر کوچک، چند دوربین 8 میلی‌متری و فیلم خام داشتند و شما عضو می‌شدید و حالا می‌توانستید اثری بسازید.

یعنی تا آن دوران هنوز به انیمیشن ورود نکرده بودید؟

من در مرکز اصفهان فعالیت می‌کردم و اولین کسی بودم که با همان امکانات موجود، انیمیشن ساختم. تا پیش از آن کسی این کار را در ایران نکرده بود. درواقع در سینمای آزاد که همه فیلم زنده با حضور بازیگر می‌ساختند، من انیمیشن ساختم. این داستان برای حدود سال 13۵۰ است و در واقع این اولین حضور حرفه‌ای من بود. البته پیش از آن فیلم زنده هم با حضور بازیگر ساخته بودم. در آن دوران کسی به دنبال ساخت انیمیشن نمی‌رفت تا این‌که در سال ۱۳۶۲ به عنوان مربی وارد کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شدم.

تا چه زمانی در کانون ماندید؟

چیزی حدود 5-6 سال در اصفهان به بچه‌ها انیمیشن تدریس می‌کردم و آن موقع هنوز دیجیتال و ویدئو نبود و انیمیشن را با دوربین 8 میلی‌متری انجام می‌دادم. آن موقع هنوز دوربین‌های 8 میلی‌متری و فیلم‌هایش فراوان بود و با بچه‌های ۱۳ تا ۱۵ سال که عضو کانون بودند، فیلم می‌ساختیم. سالی دو تا سه انیمیشن کوتاه ۸ میلی‌متری تولید می‌کردیم که در جشنواره جایزه می‌گرفت. من تا سال 67 در اصفهان بودم. بعد از طرف کانون تهران دعوت شدیم و به تهران آمدیم و کارمند فیلم‌ساز قراردادی سینمایی کانون در خیابان وزرا شدیم. در ادامه کار و فعالیت و فیلم‌سازی به‌صورت حرفه‌ای‌تر در آنجا بودیم و 4-5 تا فیلم هم در آنجا ساختم. اولین انیمیشنی که ساختم، «نقلی و بلورهای برف» بود. تا این‌که تصمیم گرفتم به مرکز صبا بروم.

چرا؟ اصلاً صبا در آن دوران وجود داشت؟

سال 77-78 آقای مسعودشاهی اولین مدیر صبا شدند که خوب و فعال بود. ایشان بچه‌های کانون را خواست. من، آقای عربانی، آقای علیمراد، خانم جواهریان و... مرکز شبکه سه بود، دور یک میز نشستیم و گفتند می‌خواهیم یک جایی به نام صبا بسازیم و نظر شما چیست. بعد مجموعه صبا ساخته شد.

از آن موقع بود چندین کار از من برای پخش در شبکه جامِ‌جمِ خریداری و پخش شد. من در سال‌های 77-78 از کانون بیرون آمدم. علتش این بود که من پیشنهاد ساخت سریالی انیمیشنی را دادم اما به هیچ عنوان پذیرفته نشد. این درست زمانی بود که می‌گفتند خرج درآوردن نفت از چاه بیشتر از فروش آن است و کانون هم خیلی بی‌پول شد. من به مدیر آنجا پیشنهاد دادم، گفتم ما که همه چیز داریم، دوربین داریم، اتاق داریم، وسیله داریم و حتی نیرویش را داریم، یک سریال بسازیم برای خارج از کشور و داخل کشور. موافقت نشد. من هم گفتم جایی می‌روم که بتوانم بیشتر کار کنم!

درست است که ارزش ساختن فیلم‌های کانون خیلی بالا است و ما هم بالاخره چندتایی ساختیم، ولی دلم می‌خواست بیشتر کار کنم و سریال بسازم. فلسفه‌ام هم این بود که همه مردم از شبکه‌های تلویزیونی فیلم‌های کانون را نمی‌بینند و فیلم‌های کانون برای جشنواره است، برای جاهای خصوصی است و مخاطبش محدود است.

آیا امروز که دیگر انیمیشن نمی‌سازید، خودتان را بازنشسته می‌دانید؟ یا هنوز هم کار هنری انجام می‌دهید؟

تا پیش از اتفاقی که برایم افتاد، یعنی تومور مغزی که جراحی کردم و باعث شد نیمی از بدنم فلج شود و روی ویلچر بروم، هنوز با این سن و سال فعال بودم و می‌توانستم انیمیشن بسازم، نقاشی می‌کردم و دوست داشتم فیلم‌های تجربی بسازم. آخرین کاری که ساختم براساس افسانه سیزیف است که یک کار تجربی بود ولی آن را از من نخریدند. اگر بخواهم به شما بگویم، هر کاری را که دوست داشتم انجام دادم، انیمیشن ساختم، فیلم ساختم، حتی رمان نوشتم حتی امروز که نیمی از بدن من فلج است و نمی‌توانم جایی بروم هم دست از کار نکشیده‌ام و مجسمه می‌سازم. با خمیر پاپیه مجسمه می‌سازم، چون من هنرمندم و کار من هنر است و کار دیگری بلد نیستم. با همین یک دست مجسمه‌ای درست می‌کنم که برایش دو دست نیاز است، ولی کوتاه نمی‌آیم و به زندگی که در آن هنر جریان دارد چنگ می‌زنم. اگر این کار را انجام نمی‌دادم، زود می‌مردم ولی هنوز بعد از این اتفاقی که برایم افتاده؛ بعد از یک سال و نیم قبراق هستم. فیلم می‌بینم، کتاب می‌خوانم و انیمیشن می‌بینم. به جوانان بگویید، شما که سالم و سرحال هستید هم این کارها را باید انجام بدهید، این راهنمایی من برای آن‌هاست. اگر می‌خواهید در کارتان موفق شوید، کتاب بخوانید، رمان بخوانید و شعر بخوانید. این کاری است که من یک عمر انجام دادم.

نورا نجفی

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
9 + 3 =