کد خبر: 341626
تاریخ انتشار: ۶ تیر ۱۴۰۳ - ۰۹:۱۵
بازدید 138
آذر یزدی خیلی بی‌نیاز بود

سازنده نخستین مجسمه استاد مهدی آذر یزدی در زمان حیاتش، روبروی من آن طرف میز نشسته، استاد علی گرجی مجسمه ساز استاد دانشگاه که هنر دستش را در گوشه گوشه شهر می‌توان دید با جملات کوتاه حرفش را می‌زند.

صدای خِش‌خِش مداوم سمباده روی پایه مجسمه‌ای در حال ساخت می‌آید، انگار استاد روی صیقلی شدن پایه‌ها وسواس شیرینی دارد که شاگرد پای کار می‌پرسد استاد بیشتر باید ... استاد سرتکان می‌دهد. از زندگی‌نامه‌اش می پرسم می گوید: علی گرجی هستم!

می گویم خوب!؟

می‌گوید: خوب؟!

می‌گویم: علی گرجی استاد مجسمه ساز، علی گرجی استاد دانشگاه؟ علی گرجی فعال اجتماعی و فرهنگی، بهتر است بگوییم استاد؟!

می‌گوید: من استاد نیستم من هنوز نمی‌توانم ویلون بزنم هنوز نمی‌توانم شعر بگویم، هنوز نمی‌توانم ... من هنوز دانشجو هستم و مجسمه می‌سازم و من می‌گویم: همین مجسمه‌های دست ساز شما هارمونی موسیقی داستان و شعر در آمیخته دارد. دیگر چیزی نمی‌گوید.

از ابتدای گفت و گو فهمیدم که با هنرمندی روبرو هستم که در عین تجربه و سواد هنری، بسیار متواضع است. سازنده نخستین مجسمه استاد مهدی آذر یزدی در زمان حیاتش، روبروی من آن طرف میز نشسته، استاد علی گرجی مجسمه‌ساز، استاد دانشگاه که هنر دستش را در گوشه گوشه شهر می‌توان دید با جملات کوتاه حرفش را می‌زند.

مشتاقیم قصه ساخت مجسمه آذر را از زبان شما بشنویم. از آشنایی‌تان بگویید تا ساخت مجسمه

محمد ملک ثابت مدیر وقت حوزه هنری استان من را پیش استاد بردند. پیشنهاد ساخت مجسمه آذر را داده بودند من دوربینم را برداشتم به دیدن ایشان رفتیم اول با او صحبت کردیم و بعد از چهره‌اش عکس گرفتم. برایم جالب بود که آذر دو لباس بیشتر نداشت یک لباس برای عکس و فیلمبرداری و یک لباس می‌پوشید با آن زندگی می‌کرد. این لباس که در عکس هست همان لباس معروفش هست. او انگار اتاق کارش آشپزخانه بود. کتاب ها لوازم پخت و پزش چراغ لامپا که غذایش روی سر آن گذاشته بود، یا اینکه روی بند رخت وسط حیاط نایلون‌هایی گذاشته بود که فاخته‌ها که می‌نشینند روی بند و حرکت می‌کرد و صدا می‌داد فاخته‌ها می‌رفتند.

آذر از فاخته‌ها خوشش نمی‌آمد.

 آذر یزدی خیلی بی‌نیاز بود

چه سالی بود که مجسمه را ساختید

۱۹ سال از آن  روزها  گذشته است. سال ۱۳۸۴ بود که برای ساخت مجسمه اقدام کردیم. از چند نما از ایشان عکس گرفتم خیلی همراهی کردند. طرح زدم و بردم استانداری پیش معاون عمرانی وقت استاندار در واقع استانداری این طرح را سفارش داد و تایید کرد برای ساخت. و بنا گذاشتن در پارک تازه تاسیس کوهستان استاندار وقت آقای کلانتری بودند.

بعد هم دوبار خود استاد را آوردم در کارگاهم برای تاییدیه کار و از ایشان خواستم تا یادداشتی در تایید کار بزنند و ایشان پشت میز کارگاه نشستن و یک صفحه برای من نوشتن و امضا کردند.

تا قبل از موضوع ساخت مجسمه آذر را ندیده بودید؟

نه... یعنی راستش در کودکی ایشان را دیده بودم ولی نمی‌شناختمشان آن روزها کتابفروشی گلبهار کار می‌کردند. من و دوستم گاهی باهم به کتابفروشی می رفتیم برای خرید کتاب یا لوازم تحریری چیزی اما آن روزها شناختی نسبت به ایشان نداشتیم.

یکی از خصلت‌هایی که در آذر دیدید و بارز بود بفرمایید:

آذر خیلی بی نیاز بود. چرا این حرف را می‌زنم؟! به نظر من ویژگی و خصلت آذر بی‌نیازی او بود. زمانی همه می‌آمدند دیدنش مسئولان، نویسندگان، فعالان فرهنگی اگر هدیه‌ای برایش می‌آوردند اصلا از آن استفاده‌ای نمی‌برد، او هم هدیه را اهدا می‌کرد.  همان سال‌ها  استاندار وقت یزد خانه‌ای به او هدیه داد. آن را بخشید به بچه ها و الان مرکز کانون است. برای همین می‌گویم بی نیاز بود او ساده زندگی کردن را دوست داشت.

 آذر یزدی خیلی بی‌نیاز بود

خوب، در مورد خود مجسمه هم بگویید

باید مجسمه‌ای می‌ساختم که شخصیت آذر را نشان می‌داد؛ نویسنده بودنش را؟ این که برای بچه‌ها می‌نویسد؟ این که اهل کتاب است؟

پس آذر را نشسته روی یک تنه درخت طراحی کردم که کتابی روی دستش باز است و بچه‌ها که اطرافش نشسته و ایستاده‌اند، یکی از بچه‌ها در حال نوشتن هست و چندنفر دیگر در حال نگاه کردن به آذر و کتاب خواندنش.

بچه ها شخصیت‌های خاصی بودند؟

یکی نوه‌ام بودآتنا و بقیه هم از بچه‌های فامیل بودند.

در پایان اگر بخواهید آذر را توصیف کنید چه می‌گویید؟

آذر تک بود یک اسطوره بی نظیر بود کسی که در بزرگسالی خودش باسواد شد، خودش کتاب خواند و خودش نویسنده شد.

اگر بخواهید المانی برای آذر در نظر بگیرید و مجسمه‌اش کنید آن نماد و المان چیست؟

من بازهم چهره خود آذر را می سازم.

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 3 =